eitaa logo
حضرت استاد بنیسی Benisiha.ir
280 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
26 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی (رضوان الله تعالی علیه) تارنمای ایشان: benisiha.ir. کانال‌های دیگرم: ـ @benisi ـ @ghatreghatre. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت استاد بنیسی Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۲۲: 🔸... در همان حال كه آن گردن‌‏كلفت [= نوکر کدخدا] مرا به طرف همان چالۀ جوى آب هُل می‌‏داد، ناگاه درِ خانۀ پهلوان‌‏صفدر از ته كوچه باز شد و پهلوان از در بيرون آمد. 🔸وقتى چشم فرزندان كدخدا به پهلوان افتاد، پا به فرار گذاشته و فرياد زدند: «مُصَيّب؛ مصيّب! پهلوان می‌‏آيد؛ فرار كن.» مصيّب هم نگاهى به آخِر كوچه كرد و پا به فرار گذاشت؛ ولى به من گفت: «بعداً به حسابت می‌‏رسم. خواهى ديد.» 🔸در اين حال كه پهلوان‌‏صفدر متوجّه قضيّه شده بود، تند خودش را پيش من رساند و با آهنگ طنين‌‏انداز خود، در حالى كه خيلى ناراحت به نظر می‌‏رَسيد، به من گفت: «شيرخدا! باز هم فرزندان كدخدا بودند؟ تو را اذيّت می‌‏كردند؟ عَجَب بدجنسند! اين‌‏ها از تو دست‌‏بردار نيستند. من، خودم، بايد به حسابشان برسم.» گفتم: نه پهلوان! خدا به حسابشان می‌‏رسد. تو خودت را زياد ناراحت نكن. خداوند بر همه‌‏چيز، قادر [و] توانا است. 🔸پهلوان، در حالى كه خيلى ناراحت بود، گفت: «آخر، اين‌‏ها خيلى بدجنسند. شنيده‌ام كه تازگی‌‏ها يک نوكر گردن‌‏كلفت هم گرفته‌‏اند كه به وسيلۀ او تو را كتک بزنند و اذيّت بكنند؛ ولى من به حول [و] قوّۀ خداوند، جلو آن‌‏ها ايستاده و به حساب همه‌‏شان می‌‏رسم.» اين حرف‌‏ها را پهلوان‌‏صفدر با ناراحتى تمام بر زبان می‌‏آورد. گويا آتش غضب در دلش زبانه می‌‏كَشيد. من باز گفتم: خدا به حساب آن‌ها می‌‏رسد. 🔸پهلوان تا نزديكی‌‏هاى ميدان با من آمد و سر كوچه ايستاد [و] گفت: «برو خانه‌‏تان. نترس؛ من اين‌‏جا ايستاده‌‏ام.» 🔸من به طرف خانه‌‏مان حرَكت كرده، وقتى به نزديک درِ خانه‌‏مان رسيدم، به پشت‌‏سرم نگاه كردم. ديدم هنوز پهلوان، چون درخت بلند صنوبر، براى پاييدن من در جاى خود ايستاده است. از آن‌‏جا دست تكان دادم كه رسيدم. ايشان هم با دست علامت داد [و] راه افتاد. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۴۷ و ۱۴۸. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! دلتنگی‌هایت را با نماز و ذکر برطرف کن. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ ، ، @benisiha_ir
آیا می‌توانید برای تبلیغ این کانال یا کانال دیگرم (یک دریا قطره: @ghatreghatre) تلاش کنید یا کسی را می‌شناسید که بتواند این کار را بر عهده بگیرد؟ اگر پاسختان مثبت است، لطفاً در صفحۀ شخصی‌ام (@dooste_ketaab) بیان کنید. @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 دوست دارم که شَوَم شاگرد تو 🔶 تا که با تو سیْر در عرفان کنم 📖 امید آینده، ص ۱۸۳. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۲۳: 🔸... من وارد خانه شده، مستقيماً پيش مادرم كه مشغول ناهارپختن بود، رفته، بعد از سلام گفتم: مادر! باباعلى گفت همه‌‏مان ناهار به خانۀ آن‌‏ها برويم. مادرم گفت: «به پدرت گفتى؟» گفتم: نه؛ الان من از خانۀ پهلوان‌‏صفدر می‌‏آيم. مادرم گفت: «خب؛ آن‌‏جا چه خبر بود؟ با پهلوان كشتى گرفتى؟ او فوت و فنّ جديدى، به تو ياد داد؟» گفتم: آرى مادر!؛ او همه‌‏چيز را به من ياد داده؛ حتّى جوانمردى و گذشت را. او استاد من هست؛ استاد من. 🔸در همين حال، خاله‌‏سارا به منزل ما آمد [و] گفت: «داداش، مرا فرستاده كه به همه‌‏تان بگويم ناهار بياييد خانۀ ما.» مقصودش از «داداش»، همان باباعلى بود [ ۱ ]. مادرم گفت: «با شيرخدا برويد به آقااسماعيل هم بگوييد. اگر او راضى شد، من حرفى ندارم.» 🔸من با خاله‌‏سارا به كارخانه رفتيم و به پدرم سلام كرده و خاله‌‏سارا مطلب را به پدرم گفت و سفارش باباعلى را به ايشان رساند؛ بعد، پدرم به‌شوخى گفت: «حتماً خبرى است. ان‌‏شاءالله می‌‏آييم.» 🔸بعد، خاله‌‏سارا رفت و پدرم جريان‌‏هايى كه در خانۀ پهلوان‌‏صفدر اتّفاق افتاده بود، از من پرسيد. من اجمالاً همه را گفتم؛ ولى ديگر به‌زمين‌افتادن پهلوان‌‏صفدر و اين [را] كه فرزندان كدخدا و نوكرشان می‌‏خواستند مرا بزنند، به پدرم نگفتم. ... [۱. آن زمان، بعضی به پدر، «داداش» می‌گفتند.] 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۴۸ و ۱۴۹. @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! آبرویت را با مال مردم لگدمال نکن. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 «داستانی» عاشق و دلتنگ توست 🔶 هر کجا این عشق را اعلان کنم 📖 امید آینده، ص ۱۸۳. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
حضرت استاد بنیسی Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۲۴: 🔸... نزديک‌هاى ظهر، پدرم كارش را تعطيل كرد و با هم به خانه آمديم و مادرم و برادرم، يدالله، را هم برداشته، به طرف خانه باباعلى راه افتاديم. 🔸وقتى به خانه‌‏شان رسيديم، سفره براى ناهارخوردن پهن كرده بودند و نه‌‏نه‌‏فاطمه و خاله‌‏سارا مشغول چيدن غِذا بودند. 🔸ما دسته‌‏جمعى وارد خانه شده و به آن‌‏ها سلام كرديم. باباعلى روى يک پوستين نشسته بود. به احترام پدرم «يا الله» گفت و پا شد؛ ولى پدرم به او گفت: «بفرماييد. راحت باشيد.» باباعلى سر جاى خود نشست و پدرم را هم كَنار خود نشاند و به همۀ ما خوشامد گفت. 🔸نه‌نه‌فاطمه غِذاى خوبى پخته بود كه ما به آن، «پلو» می‌‏گفتيم. پلو را از برنج و روغن حَيَوانى درست می‌‏كردند. چون در منطقه ما برنج، كم بود، سالى ۲ يا ۳ بار بيش‌‏تر، پلو نمی‌‏خورديم؛ آن هم شب عيد؛ ولى آن روز، نه‌‏نه‌‏فاطمه به دستور باباعلى پلو درست كرده و در كنارش مرغ بريان هم گذاشته بودند. 🔸ما، همگى، سر يک سفره نشستيم. پدرم و مادرم از باباعلى و نه‌‏نه‌‏فاطمه تشكّر كردند كه خيلى زحمت كَشيده و پلو درست كرده‏اند. باباعلى و نه‌‏نه‌‏فاطمه با خوشحالى گفتند: «اين، وظيفۀ ما است كه بر شماها خدمت كنيم و ما هر چه داريم، براى شماها است.»؛ ولى پدر و مادرم گفتند: «خواهش می‌‏كنيم. اين ما هستيم كه بايد براى شما، بزرگ‌‏ترها، خدمت كنيم.» 🔸يادم هست كه پدرم می‌‏گفت: «پدرزن و مادرزن براى داماد، مثل يک پدر و مادر هستند؛ بايد احترامشان را نگه داشته و خدمتشان بكند.» باباعلى و نه‌‏نه‌‏فاطمه گفتند: «آقااسماعيل! شما هم براى ما مثل يک پسر هستيد و ما تو را خيلى دوست داريم و خوشحاليم از اين كه خداوند، دامادى مثل تو نصيب ما كرده است كه از هر لِحاظ، لايق و شايسته‌‏اى. دين و ديانت تو، در سر زبان‌‏ها است. همه می‌‏گويند: "اسماعيل مرد پاک و متديّنى است، مردِ باخدايى است و هر كارى را براى خدا انجام می‌‏دهد."؛ حتّى شنيده‌‏ايم كه حاج‌‏آخوندآقا گفته است: "من آن‌‏قدر به پاكى [و] ديانت آقااسماعيل علاقه‌‏مندم كه حاضرم پشت‌‏سرش نماز بخوانم."»(۱) در هر حال، پدرم از لطف و مَحبّت‌‏ها و تعريف‌‏هاى آنان تشكّر كرد. ... (۱) این، اصطلاحی است که در منطقۀ ما به افراد پاک و پارسا و متدیّن می‌گویند. 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۴۹ ـ ۱۵۱. @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓نُخستین روحى كه پیش از به‌دنياآمدن، تسلیم حضرت رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم. ـ شد، روحِ چه کسی بود و نخستین مردى كه مسلمان شد و اسلام را پذيرفت، کیست؟ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 دلبرا! ناله و زاری نکنم، پس چه کنم؟ 🔶 همه‌شب آینه‌داری نکنم، پس چه کنم؟ 📖 امید آینده، ص ۱۸۴. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir