eitaa logo
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
266 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
24 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها و آثار فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @ghatreghatre. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت: 🔶 کی می‌شود بیاید تا جشن نور گیریم 🔶ـ وَز شوق، عاشقانش گردند جملهْ گریان؟ (وز: و از. جمله: همه.) 📖 امید آینده، ص ۲۰۶. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)،‌ ، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۷۹: 🔸... در آموزشگاه رجائی (واقع در چهارراه مِهر و مدائن) ثبت‏نام كردم و مشغول تحصيل شدم. 🔸پس از چند روز، اطّلاعیّه‌ای از طرف دولت برای آموزشگاه‌ها صادر شد كه در آن آمده بود: «هر كسی می‌‏تواند در امتحانات متفرّقۀ كلاس ششم شركت كند.» 🔸من با راهنمايى مدير آموزشگاه كه مرا دوست ‏داشت، در مدرسۀ لقمان‌‏الدّوله در این امتحانات شرکت کردم و هنگامی که نتايج امتحانات را که حدود شش‌‏هزار نفر در آن‌ها شرکت کرده بودند، در پشت شيشۀ دفتر دیدم، فهمیدم که با معدّل ۱۹/۱۰ شاگرد ممتاز شناخته شده‌‏ام. 🔸مرا به دفتر مدرسه بردند و تماس گرفتند؛ سپس از طرف روزنامه و «مجلّۀ اطّلاعات»، خبرنگار و عكّاس آمد. عکّاس از من چند تا عکس گرفت و خبرنگار از من پرسید كه اهل كجا هستم و كی به تهران آمده‌‏ام و كجا درس خوانده‌‏ام؛ آن‌گاه ۲۰ تا کتاب به عنوان جايزه به من داده شد كه اکنون نیز بعضی از آن‌‏ها را دارم و يک كارت خبرنگارى هم به من داده شد كه با آن می‌‏توانستم به هر مدرسه‌‏اى بروم و برای روزنامه و مجلّه، خبر و گزارش تهيّه كنم؛ بعد، تماس گرفتند و مدير آموزشگاه، آقاى «روشن»، آمد. انگار از او هم تشكّر كردند و موفّقيّت مرا به او تبريک گفتند. 🔸نُخستین بار بود كه من لَذّت درس‌خواندن و محبوبيّت اجتماعى را می‌چشيدم و فهميدم كه انسان با درس‌‏خواندن می‌‏تواند محبوب جامعه و بلكه جوامع جهان شود. 🔸آقاى روشن مرا با آن كتاب‌‏ها سوار ماشينش كرد و به آموزشگاه برد و در آن‌‏جا براى موفّقيّت من جشن مختصری گرفتند. خداوند والا به آنان پاداش دهد. 🔸دخترعموى محترم مادرم هم در خانه‌اش براى موفّقيّت من جشن گرفت و یک مهمانی چندنفره برپا کرد. خداوند والا به او هم پاداش دهد. 🔸انگار هم‌روستایی‌ها خبر موفّقيّت مرا به گوش پدر مهرْبان و روشن‌فكرم رَسانده بودند و او نامه‌ای برایم فرستاد که در آن به من تبریک گفته و نوشته بود که تحصيلاتم را ادامه دهم. 🔸تحصیلاتم را يک سال ديگر در همان آموزشگاه ادامه دادم. اواخر سال، پدرم نامه‌ای برایم فرستاد که در آن نوشته بود: «تو براى سربازى احضار شده‌ای.»؛ مجبور شدم که به روستا برگردم و خودم را برای سربازی معرّفی كنم؛ امّا مادرم برای سربازی‌‏رفتن من خيلی نگران و ناراحت بود؛ برای همین، برای معاف‌شدنم خیلی نذر و نیاز كرد. خداوند مهربان، دعاى او را قبول كرد و هنگامی که در شهر «مَرَند» برای معاف‌کردن افراد اضافه قرعه‌‏كشی شد، من معاف شدم و باز به روستا برگشتم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۳۵ و ۲۳۶. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! پسرت را به پدرش راغِب کن. (راغب: خواهان.) 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت: 🔶 کی می‌شود به راهش ما دسته‌گل بریزیم؟ 🔶 کی می‌رَسد ز مکّه مهدی به ملک ایران؟ (ملک: سرزمین.) 📖 امید آینده، ص ۲۰۶. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)،‌ ، @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۸۰: 🔸... پس از چند روز، يكی از دوستان دايی‌‏ام، به من گفت: «شيرخدا! وقتى تو به تهران می‌‏روى، مادرت خيلی نگرانت می‌‏شود. من برای تو شغل خیلی‌خوبی در نظر گرفته‌‏ام که آينده‌ات را تأمين و نگرانی مادرت را کم می‌کند.» پرسیدم: چه شغلی؟ گفت: «من در ماشين‌‏سازى تبريز، آشنا دارم. بيا تو را پيش او ببرم تا برایت در آن‌جا شغلی فراهم کند و تو، هم در آن‌‏جا كار كن و هم با علاقه‌‏اى كه به درس‌‏خواندن دارى، آن را ادامه بده و هم هفته‌‏اى يک بار به روستا بیا و پدر و مادرت را ببين.» 🔸سخنانش بر دلم نشست؛ برای همین با او به تبریز رفتم و او مرا به آشنایش معرّفی كرد. مهندس كه انگار از من خوشش آمده بود، پذيرفت و مرا به عنوان كمک‌کار نقشه‌‏بردارى استخدام کرد. 🔸از شنبه، کار تازه‌ام را آغاز کردم و با نامه از مدیر آموزشگاهم درخواست کردم که مدارک و پروندۀ تحصيلی‌ام را بفرستد تا من تحصیلاتم را در تبريز ادامه دهم. آقاى روشن در جواب نامه از من خواست كه به تهران برگردم و در آموزشگاه او، هم كار و هم تحصيل کنم؛ ولی من برايش نوشتم كه دیگر در ماشين‌‏سازى تبريز مشغول کار شده‌ام و نمی‌‏توانم برگردم. او لطف کرد و پروندۀ تحصيلی‌ام را فرستاد. 🔸من در یک آموزشگاه ثبت‌‏نام كردم و روزها مشغول كار و شب‌‏ها مشغول تحصيل شدم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۳۶ و ۲۳۷. @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! دربارۀ هر آنچه می‌شنوی، بیندیش. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت: 🔶 کی دست خود گذارد بر قلب «داستانی» 🔶 تا ز اهل رحمت آید در نزد حیّ سُبحان؟ (حیّ سبحان: خداوند زندۀ پاک.) 📖 امید آینده، ص ۲۰۶. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)،‌ @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۸۱: 🔸... بر اثر كار زیاد، بیمار شدم و به عمل جرّاحى كوچكی نیاز پيدا كردم. از طرف محلّ کارم، به بيمارستانی معرّفی و در اتاقی که استاد محمّدحسین شهریار در آن بِستری بود، بِسترى شدم و در نتیجه، با ایشان آشنا و به ایشان خیلی علاقه‌مند گشتم. 🔸عیادت‌کنندگان ایشان زیاد بودند؛ برای همین، ایشان به يک اتاق خصوصی منتقل شد. 🔸می‌‏ديدم که شاعران، ادیبان و اهل علم و فضل تبريز، به دیدار ایشان می‌‏آیند و دانشجويان و پرستاران از ایشان امضا می‌‏گیرند؛ چون مرسوم بود که وقتی کسی مشهور می‌شد، علاقه‌‏مندانش به عنوان یادگار از او امضا می‌‏گرفتند و پیش دیگران به آن امضا افتخار می‌‏كردند. 🔸چنانکه نوشته بودم، من هم به نوشتن و سرودن علاقه داشتم و گاهی شعرى به زبان آذرى يا فارسی می‌سرودم. 🔸پس از چند روز، ‏شعرى آذری به نام «سلام بر شهريار؛ افتخار كشور ما»، خطاب به ایشان سرودم و در ضمن شعر از ایشان درخواست کردم دربارۀ این که به سرودن ادامه دهم يا نه، نظر دهد. 🔸وقتى آن را به انجمن ادبی ایشان بردم و به ایشان تقديم كردم، ایشان به من نگاهی کرد و فرمود: «پس از يک هفته بيا.» 🔸پس از یک هفته، به خدمتش رَسيدم. ایشان به من خیلی مَحبّت كرد و مرا در كَنارش نشاند و دربارۀ اين كه اهل كجا هستم و چه می‌‏كنم و تحصيلاتم چقدر است، پرسيد و من پاسخ دادم؛ سپس ایشان شعری را كه در پاسخ پرسشم سروده و زیرش را امضا کرده بود، به من داد که مضمونش این بود: «شعر تو از جهاتی مقدارى ضعيف است. بايد بيش‌‏تر كار كنى. انسان در هر کاری با تلاش بيش‌‏تر موفّق می‌‏شود. مرد سخندان و سخنور نبايد از گفتن و نوشتن دست بردارد. اميدوارم با اين علاقه، شور و حالی كه سرودنت را آغاز كرده‌اى، شهرت جهانی پيدا كنى.» 🔸من از تشويق آن استاد بزرگوار، آن‌‏قدر خوشحال شدم كه انگار آن روزها سر از پا نمی‌‏شناختم و به هر كس كه می‌‏رسيدم، می‌‏گفتم: «استاد شهريار شعر مرا پسنديده، برایم تشويق‌‏نامه نوشته و آن را امضا كرده و به من داده است.» ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۳۸ و ۲۳۹. @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓‏اگر سر انسانی به بدن انسان ديگر پيوند زده شود، آیا احكام صاحب سر جارى می‌‏شود يا احكام صاحب بدن؟ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 گاه مکّه رفته‌ام، گَه کربلا 🔶 گه نجف، گه کوفه، گاهی جمکران 🔶 تا که بینم لحظه‌ای روی مَهَت 🔶 ای امام مهربان شیعیان! (ـ گَه: گاهی. روی مَهَت: روی ماه تو.) 📖 امید آینده، ص ۲۰۷. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)،‌ @benisiha_ir