استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۳۳:
🔸... بعد، [پهلوانصفدر] نگاهى به صورت پدرم كرد؛ گويا میخواست ببيند او چه میگويد و چگونهعكسالعملى از خود نشان میدهد.
🔸پدرم كه هر كارى را از راه دين و ايمان حلوفصل میكرد، رو به پهلوانصفدر كرده، گفت: «پهلوان! درست است كه كدخدا تا به حال، خيلى كارهاى زشت و ناروا، در اين دِه انجام داده و خيلیها را آزار و اذيّت كرده و حقّ خيلیها را پايمال نَموده است و الان پيش پاى شما خودش هم به كارهاى زشت و ناپسند خود اقرار میكرد، ولى انشاءالله كه ديگر توبۀ واقعى كرده و ديگر كارهاى گذشته را تَكرار نمیكند.»
🔸پهلوانصفدر گفت: «همۀ كارهاى گذشتهاش يك طرف. فقط جواب شيرخدا را روز قيامت چه خواهد داد؟ مگر او را كم اذيّت نموده؟ مگر پسران و نوكرانش چند بار اين طفلک را كتک نزدهاند؟ مگر نقشهاى براى شكستِ او در دِه سيس نكَشيده بود؟ همين امروز با چشمان خودم ديدم كه نوكر گردنكلفتشان، مُصَيّب، با پسران او میخواستند شيرخدا را كتک بزنند. آخر چرا؟ به چه حقّى و حقوقى؟ مگر شيرخدا چه كرده و میكند؟ جز اين كه افتخار ما در همهجا شده [و] هم با قرآنخواندنش و هم با كشتیگرفتنش، همهجا ما را سرافراز نموده و اسم دِهِمان را در اطراف و اَكناف منطقه، بلند و بزرگ نموده است؟ تازگیها شنيدهام يک قطعهشعر هم در توصيف آبادیمان، بِنيس، گفته. اين هم يكى از افتخارات ديگر ما است؛ پس چرا چرا اينهمه خدمت را كدخدا با اين سن و سال، ناديده گرفته، خود و فرزندانش با او لج میكنند و اين طفل معصوم را كه هنوز به سنّ تكليف نرسيده، آزار و اذيّت میكنند؟»
🔸بعد، زيرچشمى به صورت من نگاه كرد [و] گفت: «من كه به شيرخدا طفل يا طفلک میگويم، اين، اصطلاح من است. در حقيقت، هرچندكه او از نظر سن و سال، از ما كوچکتر است، ولى روح او خيلى بزرگ است. چند روز پيش با حاجآخوندآقا دربارهاش صحبت میكردم. حاجآخوندآقا میفرمود: "روح شيرخدا بزرگ [و] والا است و او از روح و حالات كنجكاوى بيشترى برخوردار است. با اين سن و سال میخواهد همهچيز را بداند و به حقيقت هر چيزى پى ببرد." و حاجآخوندآقا میفرمود: "در آينده، يكى از نوابغ زمان ما شده و افتخار تمامى منطقۀ آذربايجان خواهد شد؛ از حالا بايد خيلى از او حمايت كنيم و رشد فكرى بر او بدهيم و آنچه كه از دستمان برمیآيد، دربارۀ او انجام بدهيم تا انشاءاللّه در آينده». پدرم دنبال مطلب را گرفت [و] گفت: «بله؛ حاجآخوندآقا به من هم دربارۀ شيرخدا خيلى سفارش كرده است.»
🔸آنگاه كدخدا يكمرتبه زد زير گريه و با حالت گريه، رو به باباعلى كرد [و] گفت: «باباعلى! من هر چه باشم، مهمان تو هستم؛ نبايد بيشتر از اين مرا سرزنش كنيد. گفتم كه از كارهاى زشت و گناهِ گذشتهام پشيمانم. ديگر آنها را تكرار نخواهم كرد. من از پهلوانصفدر و شيرخدا و شما و از همه و همه عذرخواهى میكنم.»
🔸چند دقيقه يا چند ثانيه، اتاق را سكوت فراگرفت. كسى حرفى نمیزد.
🔸پهلوانصفدر كه گويا كمى دلش نرم شده بود، به سخن درآمد [و] گفت: «اين عذرخواهیها را بايد در بين مردم بكنى تا همه بدانند كه دربارۀ شيرخدا چه ظلمهايى كردهاى. تازه! براى خود تو هم خوب است. اگر راستیراستى توبه كنى، بعد از اين، همه به تو مَحبّت میكنند و تو را با چشم ديگر نگاه میكنند [و] ديگر تو را ظالم به حساب نمیآورند.» كدخدا گفت: «همين كار را خواهم كرد؛ همان روز يکشنبه، بعد از كشتى و مسابقۀ شيرخدا.»
🔸ديگر حرفى نزد. باز چند لحظه، سكوت، اتاق را فراگرفت. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۶۵ ـ ۱۶۷.
@benisiha_ir
🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓چيست آن لُعبتى كه بیجان است
گاه كافِر، گَهى مسلمان است
قوْت او هست چند غلام سياه
بول او رنگ آب باران است؟
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 هر چه گویی، آن کنم، روحی فِداک!
🔶 کی من از ایثار پروا میکنم؟
(گویی: بگویی. کنم: میکنم. روحی فداک: جان من فِدایت باد. ایثار: مقدّمکردن دیگران بر خود. پروا میکنم: میترسم.)
📖 امید آینده، ص ۱۸۶.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #ایثار
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۳۴:
🔸... باباعلى رفت از اتاقى كه مادرم و نهنهفاطمه و خالهسارا بودند، يک سينى چاى آورد. اوّل، سينى را پيش پهلوانصفدر گرفت [و] گفت: «بفرماييد پهلوان!؛ بفرماييد چاى ميل كنيد.» پهلوان، يک چاى از سينى برداشت و باباعلى يک چاى هم پيش كدخدا گذاشت و يكى را هم در سينى پيش پدرم نِهاد.
🔸چاى، همان ۳ استكان بود؛ رو به من كرد [و] گفت: «تو هم اگر چاى میخواهى، برو از نهنهات بگير و بياور.» گفتم: «نه؛ من چاى نمیخورم؛ شربت خوردم؛ تشنهام نيست.»؛ ولى كدخدا گفت: «بيا شيرخدا! چاى مرا تو بخور. بيا؛ بيا پيش من بنشين؛ آشتى كنيم؛ میبينى كه من چقدر پشيمان شدهام.»؛ بعد اضافه كرد [و] گفت: «به خدا قسم، من تو را از بچههاى خودم بيشتر دوست دارم! حالا كارهايى شده. مرا ببخشيد.» و اصرار میكرد كه من در كَنارش بنشينم و آن چاى را بخورم. پشتسر هم میگفت: «بيا؛ بيا بنشين اينجا.»
🔸من با اشارۀ پدرم پيش كدخدا رفته و در كنارش نشستم. او همانطوركه نشسته بود، چندين بار صورتم را بوسيد و گفت: «اگر خجالت نمیكَشيدم، دست و پايت را هم میبوسيدم.» و دست به جيبش برد و مقدار زيادى پول اسكناس درآورد [و] گفت: «اينها را به عنوان هديّه از من بپذير.»؛ ولى پدرم فوراً در جواب گفت: «نه كدخدا!؛ ما از كسى چيزى نمیخواهيم و هيچ چيز از هيچ كس نمیگيريم.» كدخدا خواست اصرار كند؛ ولى با اشارۀ باباعلى پولها را به جيب خود برگرداند.
🔸پهلوانصفدر كه زيرچشمى، همۀ صحنه را میپاييد، با صداى گرفته گفت: «پول چيه؟ من حاضرم جانم را در راه شيرخدا بدهم. نه من، بلكه خيلیها.» باباعلى نيمخندى زده، گفت: «پهلوان! جان كه خوردنى نيست. شيرخدا، خودش، جان دارد؛ جان مردم را میخواهد چهكار؟ خدا آخِر و عاقبت شيرخدا را خوب كند انشاءالله.» همگى گفتند: «انشاءالله.» ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۶۷ و ۱۶۸.
@benisiha_ir
🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرفهای طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان):
🌷#دخترم! بدیهای شوهرت را به هیچ کس نگو.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/149/
#شوهرداری، #غیبت
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 درد من درمان شود، گویی اگر:
🔶 «من بنیسی را مداوا میکنم»
📖 امید آینده، ص ۱۸۶.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۳۵:
🔸... باباعلى میخواست پهلوانصفدر را با كدخدا آشتى بدهد؛ اين بود كه رو به پهلوانصفدر كرد [و] گفت: «پهلوان! روز جمعه، حاجآخوندآقا صحبتى كرد كه من خيلى خوشم آمد. گفت: "هر كه بيش از ۳ روز، از كسى قهر كند و بميرد، به جهنّم خواهد رفت."» پهلوانصفدر كه متوجّه قضيّه شده بود، گفت: «بله باباعلى! حاجآخوندآقا چندى پيش در همان مِنبر و مسجد فرمود: "هر كسى بر ظالمى كمک كند، او مثل خود ظالم و ستمكار است."»
🔸پدرم رو به پهلوانصفدر كرد [و] گفت: «پهلوان! باباعلى قصد بدى ندارد. چون طبعاً انسان صلحدوستى است، میخواهد شما را با كدخدا آشتى بدهد؛ هرچندكه حق با شما است.» باباعلى خنديد [و] گفت: «بارَکالله دامادم! خوب، پدرزنت را شناختى. من دلم میخواهد همۀ افرادِ روى زمين، با هم در صلح و صفا زندگى كنند و همه، خوش باشند، خوش بگويند، خوش بشنوند؛ كين و كدورت كه دردى را دوا نمیكند.» پدرم گفت: «بله؛ در زمان حضرت ولىّ عصر ـ سلام الله عليه. ـ اينچنين خواهد شد انشاءالله.» همگى گفتيم: «انشاءالله.»
🔸پهلوانصفدر میخواست هرچهزودتر برود. نمیدانم براى چه كارى آمده بود. نيمخيز شد. باباعلى متوجّه شد [و] گفت: «پهلوان! كجا به اين زودى؟» پهلوان گفت: «كار دارم. میخواهم بروم كارهاى روز يکشنبه را ريستوراست كنم. شما هم در فكر ناهار آن روز باشيد.» باباعلى گفت: «چَشم؛ ولى پهلوان! خواهش میكنم بيا با كدخدا آشتى كن؛ بعد، هر كجا خواستى بروى، برو.»
پهلوان، سر پا ايستاد [و] گفت: «كدخدا تنها به من بدى نكرده، كه من ناديده گرفته و آشتى كنم. او به اكثر مردم اين دِه ستم كرده است. حاجآخوندآقا میفرمود: "هر روز چندين نفر پيش من میآيند و از كدخدا و پسرانش شكايت میكنند." حالا همه، او را ببخشند و من هم ببخشم.»
🔸باباعلى گفت: «پهلوان! ريشِ سفيد من را ناديده مگير و حرف مرا به زمين مينداز.» پهلوان گفت: «من بيشتر از اين معطّل نمیشوم. میروم هر دستورى كه حاجآخوندآقا به من بدهد، میپذيرم.» ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۶۸ ـ ۱۷۰.
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! باحيا باش؛ ولى شرم دروغين نداشته باش.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#حیا
@benisiha_ir