eitaa logo
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
265 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
24 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها و آثار فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @ghatreghatre. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 🔵 🔸خیلی‌مهم است انسان اهل «چَشم»گفتن باشد به اهلش. به نااهل نَه ها! ولی به اهلش. 🔸به پدر، به مادر، انسان همیشه باید بگوید چشم؛ مگر این که پدر یا مادر، امر به گناه کنند [یا]‌ امر به ترک واجب کنند. 🔸زن به شوهر، همیشه باید بگوید «چشم»؛ باز مگر امر به گناه یا ترک واجب کند. 🔸مردم به مراجع عظام، ملّت به ولیّ‌فقیه باید بگوید «چشم». 🔸ملّت و ولیّ‌فقیه، مردم و ولیّ‌فقیه، به امام معصوم باید بگویند «چشم»، به پیغمبر باید بگویند «چشم»، به خدا باید بگویند «چشم». 🔸هم «چشم» قلبی باید بگویند؛ یعنی: حرف این‌ها را قبول کنند قلباً، هم باید در عمل اجرا کنند، هم باید با زبانشان هم کلمۀ «چشم» را بگویند. 🔸مقام معظّم رهبری دارد صحبت می‌کند، شما نشسته‌ای پای تلویزیون [یا] نشسته‌ای پای رایانه‌ات، صحبت آقا دارد پخش می‌شود، آقا مثلاً می‌فرماید: «مردم! در حدّ توان، کالای ایرانی بخرید.» اوّلْ‌وظیفۀ تو این است که بگویی «چشم». با همان زبانت بگویی «چشم». «حاج‌آقا! ایشان که نمی‌شنود!» تو وظیفه‌ات این است که با زبانت بگویی «چشم». وظیفۀ‌ دوم که هم‌زمان باید اتّفاق بیفتد،‌ این است که قلبت هم باید بگوید چشم؛ چون بعضی‌ها به زبان شاید بگویند؛ ولی در قلبشان بگویند «برو پی کارِت بابا!» سوم: در عمل هم تا آخر عمرت باید بگویی «چشم». ، ، ، ، ، ، ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 بهر دیدارت گَهی مکّه رَوَم 🔶 گه نجف، گه کربلا، گه جمکران 🔶 مسجد سَهله، نگارا! رفته‌ام 🔶 کاش می‌دیدم تو را در آن مکان! (گَه: گاهی.) 📖 امید آینده، ص ۲۱۵. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۹۰: 🔸... پس از حدود ۴ ـ ۵ ماه، من به روستا برگشتم. پدرم از اوضاع كار و مغازه‌‏مان پرسید. گفتم: راضی هستيم؛ خرجمان كم‌‏وبيش درمى‏آيد و به اجناسمان افزوده می‌‏شود. 🔸پدرم فرمود: «پس حوزه‌‏رفتن را چه‏ می‌‏كنى؟ مگر قولی را كه به حاج‌‏آخوندآقا داده بودى، فراموش كرده‌اى؟» من به ياد مرحوم حاج‌‏آخوندآقا افتادم و در حالی كه اشک، دوْر چشمانم حلقه زده بود، به پدرم گفتم: اگر شما به تهران بياييد و با يدالله مغازه را بچرخانيد، من به حوزه می‌‏روم و با علاقۀ خاصّی كه به علم و روحانيّت دارم، مشغول تحصيل می‌‏شوم. پدرم لبخند زد و فرمود: «فکر خوبی است. من هم از اين كار و دست‌‏تنهايى خسته شده‌‏ام.» 🔸هفتۀ بعد با هم به تهران رفتیم و «آرامش» را هم بردیم تا چند روز در خانۀ خواهر بزرگش مهمان باشد و ببينيم که چه تصميمی می‌‏گيريم. 🔸كارها با خواستِ خداوند مهرْبان پیش می‌رفت. پس از حدود یک هفته، به وسيلۀ يكی از خویشاوندان، در منطقۀ نارمَک، خانه‌‏اى اجاره كرديم و در مدّت خيلی‌كمی همۀ خانوادۀ پدری‌ام ساکن تهران شدند و من و «آرامش» با وسایل كمى به قم آمدیم و من در محلّۀ «جوی‌‏شور» اتاقى اجاره كردم و مشغول تحصيل شدم. 🔸يک شب، مرحوم حاج‌آخوندآقا را در خواب دیدم که پيشانی‌‏ام را بوسيد و اظهار رضايت می‌‏كرد و من جريان این خواب را در كتاب «مرده‌‏ها از زنده‌‏ها خبر دارند»، به صورت مفصّل نوشته‌‏ام. 🔸آن روزها، روزهاى باشُكوه و لَذّت‌‏بخش من بود و من به انتهاى آرزوهایم كه تحصيل علوم دينى بود، رَسيده بودم و خدا می‌‏داند که با چه شور و شوق و علاقه‌‏اى درس می‌‏خواندم. 🔸در آموزشگاه شبانه هم براى ادامۀ تحصيلِ به‌اصطلاح: درس روز ثبت‌نام کردم و با يارى خداوند مهربان، هر دو درس را می‌خواندم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۵۳ ـ ۲۵۵. @benisiha_ir
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! در هر زمانی زیر نظر شوهرت زندگی کن. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 جان ما بر لب رَسیده دلبرا! 🔶 زودتر آ تا که گیریم از تو جان ( آ: بیا.) 📖 امید آینده، ص ۲۱۸. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۹۱: 🔸... خرج خانوادۀ پدری‌ام زياد بود و درآمد مغازه‌‏مان برای مخارج آنان، من و همسرم کفایت نمی‌کرد؛ برای همین من دنبال كار هم بودم؛ ولی اگر مشغول كار می‌‏شدم، ممکن بود که نتوانم تحصيلاتم را ادامه دهم؛ در نتیجه، با سختى زندگى می‌‏كرديم. 🔸در آن زمان، خداوند مهرْبان، دخترى به ما داد كه قدمش مبارک بود و وضع مالی ما كمى به‌‏تر شد. 🔸بد نيست جريانی را نقل كنم تا معلوم شود كه چگونه وضع ما به‌‏تر شد. 🔸در آن روزها يكی از خویشاوندان به خانۀ ما آمد و یک يا يک‌‏ونيم كيلو نبات ريز كه هر كيلو ۳۰ يا ۳۲ ريال بود، به عنوان سوغاتی آورد. او شب در خانۀ ما ماند و در میانۀ صحبت‌ها گفت: «آخوندها (روحانی‌‏ها) مفت‌‏خورند! اگر مردم چيزى به آنان ندهند، نمی‌‏توانند زندگی‌‏شان را بگذرانند!» 🔸من و همسرم خيلی ناراحت شديم؛ امّا چون مهمان بود، چيزى به او نگفتيم. 🔸فردای آن شب، او رفت و من برای بدرقه‌اش، تا نزديک حرم مطهّر حضرت معصومه ـ علیها السّلام ـ و پاى ماشين‌‏هاى تهران رفتم. 🔸هنگامی که به خانه برگشتم، ديدم که همسرم خيلی ناراحت است و گريه می‌‏كند. 🔸علّتش را پرسيدم. گفت: «سخن ديشبِ فُلانی، به من خيلی سخت و گران آمده. ما با اين‌‏همه مشكلات زندگى كنيم و هر سختى را تحمّل کنیم و ديگران به ما مفت‌‏خور بگويند؟! چرا؟! چرا بعضی این‌قدر نفهمند؟! مگر او چه آورده بود كه این مطلب را گفت؟!» 🔸سپس با گريه گفت: «به مادرم، حضرت زهرا، ـ عليها السّلام. ـ هرگز من نباتی را كه او آورده، مصرف نخواهم كرد و به خودش باز خواهم گرداند و خواهم گفت كه دیگر دربارۀ ما و بقیّۀ روحانی‌ها، این‌طور حرف نزند.» 🔸من براى آرام‌‏كردن همسرم گفتم: اوّلاً: هر كسی با سخنانش باطن و حقیقت خود را آشکار می‌کند؛ ثانیاً: مگر كار روحانيّت، كار نيست؟ مگر کار، تنها بيل‌‏زدن، كشاورزی‌‏كردن و زحمت‌کَشیدن در كوره‌‏پزی‌‏ها است؟ اگر ‏چنين است، چند درصد جامعه، كار می‌‏كنند؟ فرض كنيم ۵ درصد؛ پس ۹۵ درصد آن، مفت‌‏خور هستند؟! مگر اساتيد دانشگاه‌‏ها، فرهنگيان، پزشكان، دانشجويان و نويسندگان چه می‌‏كنند كه روحانيّت نمی‌‏كند؟ روحانی‌‏ها شب و روز در حوزه‌های علميّه، مشغول تحصيل و پِژوهش هستند يا در شهرها و روستاها، با مشكلات زيادی، دين مقدّس اسلام را تبلیغ می‌کنند؛ امّا اشخاص نادان، آنان را بی‌‏كار می‌دانند، زحمات و خدمات ايشان را ناديده می‌گیرند و درآمدشان را، اگرچه كم باشد، زياد می‌شُمارند، دربارۀ آنان سخنان بی‌جا و نادرست می‌گویند و در روز قيامت باید جواب خدا را بدهند. 🔸همسرم گفت: «من تحمّل شنيدن واژۀ "مفت‏خور" را ندارم و اگر پس از این، كسی آن را بگويد،... .» 🔸آن شب، او خيلی ناراحت خوابيد و فردايش گفت: «اگر اجازه بدهى، من از دختر همسايه كه فرش می‌‏بافد، فرش‌‏بافی ياد می‌‏گيرم و فرش می‌بافم. تو هم به تحصيلاتت ادامه بده و از هيچ كس با منّت، چيزى نگير.» گفتم: تو بچه‌‏دارى و خانه‌داری می‌کنی. مهمان هم كه می‌‏آيد. گفت: «همۀ اين‌‏ها را تحمّل مى‏كنم؛ ولی منّت نمی‌‏كَشم.» 🔸به‌شوخى گفتم: واقعاً دختر حضرت زهرا ـ علیها السّلام. ـ هستى. ایشان هم همۀ كارهايش را خودش انجام می‌داد و از هیچ کس منّت نمی‌کشید. همسرم گفت: «من یک موی او هم نمی‌شوم. فِداى چنين مادرى شَوَم كه حتّى در روزهاى پایانی عمرش هم كارهايش را خودش انجام می‌داد! گفتم: تو از من مُلّاتر شده‌اى؟! گفت: «از تو ياد گرفته‌‏ام.» 🔸او چند روز به خانۀ همسايه رفت و از دخترش فرش‌‏بافی ياد گرفت. من با قرض، دستگاه فرش‌‏بافی و وسايل آن را خریدم. او در خانه، مشغول كار شد و حدود ۲۴ سال است كه به این کار ادامه داده است و اکنون که من دارم این مطالب را می‌‏نويسم، او روى دستگاه فرش‌‏بافی نشسته، بر فرش، تِرِق‌‏تِرِق گره می‌‏زند تا با کمک خداوند مهربان، زندگى مختصرمان را بچرخانيم و نیازمند اشخاص پَست و منّت‌‏گذار نباشيم. 🔸او واقعاً آرامش‌‏بخش دل و زندگى من است و من براى او ارزش بيش‌‏ترى قائلم و موفّقيّت‌هایم را از عنایات خداوند والا، توجّهات ۱۴ معصوم ـ عليهم‏ السّلام. ـ ، دعاهاى پدر و مادرم و خدمات شبانه‌‏روزى همسرم می‌‏دانم و از او راضی هستم؛ خدا از او راضی باشد. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۵۵ ـ ۲۵۸. @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! با ازدواج، خودت را از گناه حفظ کن. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ ، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ ظهور آن حضرت: 🔶 این جهان، آن‌گَه گلستان می‌شود 🔶 مردمان گردند با هم مهربان ( آن‌گَه: آن‌گاه، آن زمان.) 📖 امید آینده، ص ۲۲۰. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، ، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۹۲: 🔸... قبلاً بیان شد كه مقدارى از كتاب «جامع‌‏المقدّمات» را كه نُخستین كتاب طلبگى است، پيش مرحوم حاج‌‏آخوندآقا خوانده بودم؛ برای همین، آن را دوره کرده، در مدّت كمى به پایان رَساندم و كتاب‌‏هاى بعدى طلبگی، همچون: «البهجة المرضیّة»، «مغنى‌اللّبیب» و «شرح‌الصّمديّة» را يكی پس از ديگری درس گرفتم. 🔸در آن روزها دوستانم در تهران جلسه‌ای تشكيل دادند و من هفته‌‏اى يک بار به آن‌‏جا می‌رفتم و براى آنان سخنرانی می‌‏كردم. 🔸با علاقه‌‏اى كه به نويسندگى داشتم، نوشتن را هم به صورت رسمی آغاز كردم و هر روز ۳ تا ۴ ساعت، کتاب می‌نوشتم. 🔸با نويسندگان و دانشمندان حوزۀ عمليّۀ قم هم ارتباط برقرار می‌کردم و بعضی از مطالب و مشكلاتم را با آنان در ميان می‌گذاشتم و آنان مرا راهنمايى می‌‏كردند. 🔸در همان زمان به اين فكر افتادم كه جوانان ايران و نِقاط دیگر جهان، به مركزى نیاز دارند كه پرسش‌های مذهبى خود را از آن‌جا بپرسند و پاسخ بگیرند. این اندیشه را با دوستانم و بعضی از اساتيد حوزه در ميان گذاشتم و تصميم گرفته شد که هر پنج‌شنبه، جلسه‌ای در خانۀ ما برگزار و به پرسش‌ها پاسخ داده شود؛ سپس اطّلاعیّه‌ای به اين مضمون نوشته شد كه هر كسی دربارۀ مسائل مذهب مقدّس تشيّع، پرسشی دارد، آن را از «دارالبحث اسلامى قم» بپرسد و در اسرع وقت، پاسخ بگيرد. اين اطّلاعيّه را در قم و شهر‏ها دیگری پخش كرديم و حتّى آن را به واسطۀ اشخاصی که به کشورهای دیگر می‌رفتند، به آن‌جاها فرستادیم. 🔸پس از آن شايد هر روز ۲۰ نامه يا بيش‌‏تر می‌رَسید که خیلی از آن‌ها هنوز موجود است. 🔸بعضی از دوستان، كم‌‏كارى می‌‏كردند يا به سبب درس‌ها و بحث‌های زیادشان نمی‌‏توانستند به صورت مرتّب در جلسات حاضر شوند و در پاسخ‌گویی به آن‌همه پرسش شرکت کنند؛ ولی من كه اين كار را طرح كرده بودم، مجبور بودم که به آن ادامه دهم. 🔸اين، نُخستین خدمت اجتماعى من بود؛ امّا با آن، زندگی‌ام سخت و طاقت‌فرسا شد؛ چون باید از یک سو به درس‌ها و بحث‌هایم می‌رَسیدم و از سوی دیگر، زندگی‌ام را می‌چرخاندم و از سوی سوم، شب و روز به پرسش‌های فراوانی که جوانان متديّن و...، از شهرها و روستاهاى ايران و كشورهاى ديگر مى‌فرستادند، پاسخ می‌دادم و این‌همه کار، مشكلات زیادی برایم پدید می‌آورد؛ ولی این خدمت، لَذّت‌بخش و خیلی آموزنده بود؛ من هر یک از آن نامه‌‏ها را یک كلاس تلقّى می‌‏كردم و از آن‌ها اندیشه‌ها، سطح دين و اخلاق، و توقّعات جوانان از مذهب و روحانیّت را درمی‌یافتم؛ برای همین تصميم گرفتم که اوّلاً: بعضی از آن پرسش‌ها و پاسخ‌ها گرد‏آورى كنم تا شاید بتوانم آن‌ها را به صورت جزوه يا كتاب، در اختيار جامعۀ اسلامى قرار دهم و ثانياً: برای اشباع آنان از جهت مذهب، کتاب‌‏هايى در سطح آنان بنويسم؛ در نتیجه با علاقۀ کامل به نويسندگى رو آوردم. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۲۵۸ ـ ۲۶۰. @benisiha_ir