🔴 #ابیات_معنوی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ :
🔸مؤمنان از کیفر تو در هَراس
🔸گرچه میباشند از اهل رَجا
(کیفر: مجازات. هراس: ترس. رجا: امید [به رحمت خداوند والا].)
💻 مشاهدۀ ابیات معنوی دیگر از ایشان:
http://benisiha.ir/33/
#ایمان، #خوف، #رجا
🔗 عضویّت کانال
آثار اعمال ناپسند، جلسۀ ۱۱.pdf
267.8K
🔴 #متن_PDF #نکاتی_از_سخنرانی
🔍 موضوع: #آثار_اعمال_ناپسند، جلسۀ ۱۱
#ادبنکردن_خویشاوند_گنهکار
#امر_به_معروف
#نهی_از_منکر
#ماه_رجب (ارزش و اعمال این ماه)
#امام_باقر (#علم_امام_باقر + #شعر_مولودی_امام_باقر) علیه السّلام
🔗 عضویّت کانال
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت:
🔶 خداوندا! رسان مولای ما را
🔶 «بنیسی» تا کند با عشقْ اِکرام
(اکرام: بزرگداشتن، احترامکردن.)
📖 امید آینده، ص ۱۴۳.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #ظهور
🔗 عضویّت کانال
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! کم بگو و زیاد بشنو؛ که این، روش عاقلان است.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#سخنگفتن، #عقل، #کمگویی، #گوشکردن
🔗 عضویّت کانال
🔴 #ابیات_زیبا (به گزینش حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی)
🌹شکستهبالتر از برگهای پاییزم
🌹فروتنانه اگر روی خاک میریزم
📝 از: #شهرام_مقدسی.
💻 مشاهدهی ابیات زیبای دیگر:
http://benisiha.ir/294/
#تواضع
🔗 عضویّت کانال
#پرسش_و_پاسخ
❓پرسش:
من از همهچیز، همچون: رانندگی و برش لباس، خیلی میترسم و جرأت ندارم که هیچ کاری را آغاز کنم و اگر بخواهم کاری انجام دهم، دستانم به لرزه میافتند و تپش قلب میگیرم.
به من گفته میشود کارهایی را که از آنها میترسی، انجام بده تا بر ترست غلبه کنی؛ ولی کارم از این حرفها گذشته است. هر گاه داروهای پزشک را میخورم، حالم بد میشود. پرهیزهای طبع سوداوی را هم انجام دادهام؛ ولی نتیجۀ لازم را نگرفتهام.
برای درمان ترس چه کنم؟
🔍 پاسخ:
شما از هر کاری نمیترسید؛ چنانکه از پیامدادن به بنده نترسیدید و اگر ترسیدید، بر ترستان پیروز شدید.
کارهایی را که شرعاً واجب نیستند و از آنها میترسید، انجام ندهید و حتّی تا میتوانید، به آنها و ترستان فکر نکنید؛ البتّه تا هنگامی که دیگر نترسید یا بتوانید بدون سختی زیاد بر ترستان غلبه کنید.
#ترس
🔗 عضویّت کانال
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت:
🔶 باراِلاها! عارفم کن بر امام
🔶 تا کنم هر لحظهْ او را احترام
(بارالاه: خدا. عارف: آگاه.)
📖 امید آینده، ص ۱۴۵.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #امامشناسی
🔗 عضویّت کانال
🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓آيا ماهها، روزها و ساعتها، با هم فرق دارند؟ اگر آری، مثلاً روز جمعه چه فرقی با روز شنبه دارد؟
#روز، #سال، #ماه
🔗 عضویّت کانال
#پرسش_و_پاسخ
❓پرسش:
چگونه میتوان به مقداری از شناختِ خدا و... رسید که گناه نکرد؟
🔍 پاسخ:
با
۱. مطالعۀ فراوان دربارۀ معارف خداشناسی، معصومشناسی (پیامبرشناسی، امامشناسی و...) و آخرتشناسی؛
۲. گوشدادن زیاد به سخنرانیهایی که دربارۀ این معارف هستند؛
۳. زیاداندیشیدن به این که «بزرگان معرفتی مورداعتماد، به این معارف، یقین دارند؛ پس این معارف، واقعیّت دارند».
#امامشناسی، #پیامبرشناسی، #خداشناسی، #ترک_گناه
🔗 عضویّت کانال
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت:
🔶 «داستانی»! چنگْ زن بر دامنش
🔶 تا که گردی شاد و مَقضِیّالمَرام
(چنگ زن: چنگ بزن، توسّل کن. مقضیّالمرام: حاجتروا.)
📖 امید آینده، ص ۱۴۵.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #توسل، #حاجتگرفتن، #شادی
🔗 عضویّت کانال
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامه ی مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۷۱:
🔸... يک روز، حاجآخوندآقا براى ديدن و عيادت من، به خانۀ ما آمده بود و پدرم، از اين كه من نتوانسته بودم چند روزى به مكتب بروم، [از ایشان] عذرخواهى میكرد.
🔸در همان حال، پهلوانصَفدَر هم به ملاقاتىِ من آمد و شنيدم كه حاجآخوندآقا به پهلوانصفدر مىگفت: «پهلوان! شيرخدا از هوش و حواسّ سرشارى، برخوردار است. خوب درس میخواند. به بچهها هم كمک میكند. الان كه چند روز است اين پيشامد برايش اتّفاق افتاده، من و همۀ بچهها ناراحتيم. خدا هرچهزودتر شفايش بدهد و به مكتب بيايد.»
🔸پهلوانصفدر گفت: «حاجآخوندآقا! از آن روزى كه اين اتّفاق براى شيرخدا پيش آمد و بچههاى كدخدا به سر اين طفل معصوم ريخته و كتكش زدند، من [دارم] از ناراحتى دق میكنم. يعنى چه؟ مگر اين كدخدا و بچههايش، همۀ ما را خريدهاند كه هر كارى دلشان میخواهد، انجام میدهند و يک نفر مرد پيدا نمیشود جلوشان بايستد [و] سر جايشان بنشاند؟ ظلم و ستم هم حد و حدودى دارد. ما بردۀ اينها كه نيستيم. خب كدخدا است، كدخدا باشد.»
🔸حاجآخوندآقا گفت: «روزى چندين نفر به شكايت از كدخدا و بچهها و نوكرهايش، پيش من میآيند؛ ولى من يک جورى آنها را آرام و راضى میكنم تا اختلاف در دِه ما نيفتد؛ چون وقتى در يک دِه و جامعه، اختلاف بروز كند، آن اختلاف، روزبهروز شدّت پيدا كرده و تبديل به آتش میشود [و] همه را میسوزاند؛ اين است كه من دوست ندارم اين آتش بر جان مردم دِه ما بيفتد.»
🔸پهلوانصفدر گفت: «حاجآخوندآقا! من هم اختلاف را دوست ندارم؛ ولى اينها ديگر شورَش را درآوردهاند و ظلم و ستم را از حدّ خود گذراندهاند. بايد فكرى كرد. اگر جلوشان گرفته نشود، میترسم بعدها نهتنها مال و منال مردم، در معرض تعدّى اينها قرار بگيرد، زن و بچۀ مردم هم از دست اينها آرامش نداشته باشند؛ اين است كه بايد جلو آب را از سَربَند بست و از حالا بايد فكر آينده شد.»
🔸حاجآخوندآقا گفت: «پهلوان! تو میگويى چهكار كنيم؟ اگر با شكايت میشود كارى كرد، به پاسگاه شكايت كنيم. بيايند تا».
پهلوانصفدر گفت: «میبخشيد حاجآخوندآقا! سخنتان را قطع میكنم. كار اينها با شكايت، درست نمیشود؛ چون همگى از يک قماشاند. خود رئيس منطقه هم كه بيايد اينجا، باز طرف كدخدا را میگيرد. بايد خودمان كارى بكنيم و جلوشان را بگيريم. پاسگاه را ول كن. خودمان دستبهكار میشويم و به آنها گوشمالى میدهيم و [آنها را] سر جايشان مینشانيم.»
🔸پدرم از حاجآخوندآقا و پهلوانصفدر خواست كاسه و كوزه را سر خانوادۀ ما نشكنند [و] گفت: «اگر الان كارى و شكايتى بر عليه كدخدا و بچههايش انجام دهيم، آنها يک عمر با ما لجبازى میكنند و ضرر و زيانهاى مستقيم و غير مستقيم، به ما میزنند و ما هم فعلاً قدرت آن را نداريم كه با آنها دربيفتيم و هر روز با ايشان دعوا كنيم.»
🔸من در دلم گفتم پدر! بگذار من بزرگ شَوم؛ آن وقت، قدرت پيدا كرده، به يارى خدا از جلوشان برمیآييم و به حسابشان میرسيم و آن وقت ببينيم چگونه آنها به مردم زور میگويند و ظلم میكنند. مگر آنها اين دِه و انسانهايش را خريدهاند؟ ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۸۴ ـ ۸۶.
🔗 عضویّت کانال