eitaa logo
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
270 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
24 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها و آثار فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @ghatreghatre. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ : 🔸مؤمنان از کیفر تو در هَراس 🔸گرچه می‌باشند از اهل رَجا (کیفر: مجازات. هراس: ترس. رجا: امید [به رحمت خداوند والا].) 💻 مشاهدۀ ابیات معنوی دیگر از ایشان: http://benisiha.ir/33/ ، ، 🔗 عضویّت کانال
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت: 🔶 خداوندا! رسان مولای ما را 🔶 «بنیسی» تا کند با عشقْ اِکرام (اکرام: بزرگ‌داشتن، احترام‌کردن.) 📖 امید آینده، ص ۱۴۳. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، 🔗 عضویّت کانال
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! کم بگو و زیاد بشنو؛ که این، روش عاقلان است. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ ، ،‌ ، 🔗 عضویّت کانال
🔴 (به گزینش حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی) 🌹شکسته‌بال‌تر از برگ‌های پاییزم 🌹فروتنانه اگر روی خاک می‌ریزم 📝 از: . 💻 مشاهده‌ی ابیات زیبای دیگر: http://benisiha.ir/294/ 🔗 عضویّت کانال
❓پرسش: من از همه‌چیز، همچون: رانندگی و برش لباس، خیلی می‌ترسم و جرأت ندارم که هیچ کاری را آغاز کنم و اگر بخواهم کاری انجام دهم، دستانم به لرزه می‌افتند و تپش قلب می‌گیرم. به من گفته می‌شود کارهایی را که از آن‌ها می‌ترسی، انجام بده تا بر ترست غلبه کنی؛ ولی کارم از این حرف‌ها گذشته است. هر گاه داروهای پزشک را می‌خورم، حالم بد می‌شود. پرهیزهای طبع سوداوی را هم انجام داده‌ام؛ ولی نتیجۀ لازم را نگرفته‌ام. برای درمان ترس چه کنم؟ 🔍 پاسخ: شما از هر کاری نمی‌ترسید؛ چنانکه از پیام‌دادن به بنده نترسیدید و اگر ترسیدید، بر ترستان پیروز شدید. کارهایی را که شرعاً واجب نیستند و از آن‌ها می‌ترسید، انجام ندهید و حتّی تا می‌توانید، به آن‌ها و ترستان فکر نکنید؛ البتّه تا هنگامی که دیگر نترسید یا بتوانید بدون سختی زیاد بر ترستان غلبه کنید. 🔗 عضویّت کانال
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت: 🔶 باراِلاها! عارفم کن بر امام 🔶 تا کنم هر لحظهْ او را احترام (بارالاه: خدا. عارف: آگاه.) 📖 امید آینده، ص ۱۴۵. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، 🔗 عضویّت کانال
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓آيا ماه‌ها، روزها و ساعت‌‏ها، با هم فرق دارند؟ اگر آری، مثلاً روز جمعه چه فرقی با روز شنبه دارد؟ ، ، 🔗 عضویّت کانال
❓پرسش: چگونه می‌توان به مقداری از شناختِ خدا و... رسید که گناه نکرد؟ 🔍 پاسخ: با ۱. مطالعۀ فراوان دربارۀ معارف خداشناسی، معصوم‌شناسی (پیامبرشناسی، امام‌شناسی و...) و آخرت‌شناسی؛ ۲. گوش‌دادن زیاد به سخنرانی‌هایی که دربارۀ‌ این معارف هستند؛ ۳. زیاداندیشیدن به این که «بزرگان معرفتی مورداعتماد، به این معارف، یقین دارند؛ پس این معارف، واقعیّت دارند». ، ، ، 🔗 عضویّت کانال
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت: 🔶 «داستانی»! چنگْ زن بر دامنش 🔶 تا که گردی شاد و مَقضِیّ‌المَرام (چنگ زن: چنگ بزن، توسّل کن. مقضی‌ّالمرام: حاجت‌روا.) 📖 امید آینده، ص ۱۴۵. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، ، ، 🔗 عضویّت کانال
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 ی مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۷۱: 🔸... يک روز، حاج‌‏آخوندآقا براى ديدن و عيادت من، به خانۀ ما آمده بود و پدرم، از اين كه من نتوانسته بودم چند روزى به مكتب بروم، [از ایشان] عذرخواهى می‌‏كرد. 🔸در همان حال، پهلوان‌‏صَفدَر هم به ملاقاتىِ من آمد و شنيدم كه حاج‌‏آخوندآقا به پهلوان‌‏صفدر مى‏گفت: «پهلوان! شيرخدا از هوش و حواسّ سرشارى، برخوردار است. خوب درس می‌‏خواند. به بچه‌‏ها هم كمک می‌‏كند. الان كه چند روز است اين پيشامد برايش اتّفاق افتاده، من و همۀ بچه‌‏ها ناراحتيم. خدا هرچه‌‏زودتر شفايش بدهد و به مكتب بيايد.» 🔸پهلوان‌‏صفدر گفت: «حاج‌‏آخوندآقا! از آن روزى كه اين اتّفاق براى شيرخدا پيش آمد و بچه‌هاى كدخدا به سر اين طفل معصوم ريخته و كتكش زدند، من [دارم] از ناراحتى دق می‌‏كنم. يعنى چه؟ مگر اين كدخدا و بچه‌‏هايش، همۀ ما را خريده‌‏اند كه هر كارى دلشان می‌‏خواهد، انجام می‌‏دهند و يک نفر مرد پيدا نمی‌‏شود جلوشان بايستد [و] سر جايشان بنشاند؟ ظلم و ستم هم حد و حدودى دارد. ما بردۀ اين‌‏ها كه نيستيم. خب كدخدا است، كدخدا باشد.» 🔸حاج‌‏آخوندآقا گفت: «روزى چندين نفر به شكايت از كدخدا و بچه‌‏ها و نوكرهايش، پيش من می‌آيند؛ ولى من يک جورى آن‌‏ها را آرام و راضى می‌كنم تا اختلاف در دِه ما نيفتد؛ چون وقتى در يک دِه و جامعه، اختلاف بروز كند، آن اختلاف، روزبه‌‏روز شدّت پيدا كرده و تبديل به آتش می‌‏شود [و] همه را می‌‏سوزاند؛ اين است كه من دوست ندارم اين آتش بر جان مردم دِه ما بيفتد.» 🔸پهلوان‌‏صفدر گفت: «حاج‌‏آخوندآقا! من هم اختلاف را دوست ندارم؛ ولى اين‌‏ها ديگر شورَش را درآورده‌اند و ظلم و ستم را از حدّ خود گذرانده‌اند. بايد فكرى كرد. اگر جلوشان گرفته نشود، می‌ترسم بعدها نه‌تنها مال و منال مردم، در معرض تعدّى اين‌ها قرار بگيرد، زن و بچۀ مردم هم از دست اين‌ها آرامش نداشته باشند؛ اين است كه بايد جلو آب را از سَربَند بست و از حالا بايد فكر آينده شد.» 🔸حاج‌‏آخوندآقا گفت: «پهلوان! تو می‌گويى چه‌كار كنيم؟ اگر با شكايت می‌‏شود كارى كرد، به پاسگاه شكايت كنيم. بيايند تا». پهلوان‌‏صفدر گفت: «می‌‏بخشيد حاج‌آخوندآقا! سخنتان را قطع می‌‏كنم. كار اين‌‏ها با شكايت، درست نمی‌‏شود؛ چون همگى از يک قماش‌اند. خود رئيس منطقه هم كه بيايد اين‌‏جا، باز طرف كدخدا را می‌‏گيرد. بايد خودمان كارى بكنيم و جلوشان را بگيريم. پاسگاه را ول كن. خودمان دست‏‌به‌‏كار می‌‏شويم و به آن‌ها گوشمالى می‌‏دهيم و [آن‌ها را] سر جايشان می‌نشانيم.» 🔸پدرم از حاج‌آخوندآقا و پهلوان‌‏صفدر خواست كاسه و كوزه را سر خانوادۀ ما نشكنند [و] گفت: «اگر الان كارى و شكايتى بر عليه كدخدا و بچه‌هايش انجام دهيم، آن‌ها يک عمر با ما لجبازى می‌كنند و ضرر و زيان‌‏هاى مستقيم و غير مستقيم، به ما می‌‏زنند و ما هم فعلاً قدرت آن را نداريم كه با آن‌‏ها دربيفتيم و هر روز با ايشان دعوا كنيم.» 🔸من در دلم گفتم پدر! بگذار من بزرگ شَوم؛ آن وقت، قدرت پيدا كرده، به يارى خدا از جلوشان برمی‌‏آييم و به حسابشان می‌‏رسيم و آن وقت ببينيم چگونه آن‌ها به مردم زور می‌گويند و ظلم می‌كنند. مگر آن‌‏ها اين دِه و انسان‌‏هايش را خريده‌اند؟ ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۸۴ ـ ۸۶. 🔗 عضویّت کانال