eitaa logo
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
268 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
24 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها و آثار فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @ghatreghatre. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ دربارۀ آن حضرت: 🔶 «داستانی»! چنگْ زن بر دامنش 🔶 تا که گردی شاد و مَقضِیّ‌المَرام (چنگ زن: چنگ بزن، توسّل کن. مقضی‌ّالمرام: حاجت‌روا.) 📖 امید آینده، ص ۱۴۵. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، ، ، 🔗 عضویّت کانال
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 ی مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۷۱: 🔸... يک روز، حاج‌‏آخوندآقا براى ديدن و عيادت من، به خانۀ ما آمده بود و پدرم، از اين كه من نتوانسته بودم چند روزى به مكتب بروم، [از ایشان] عذرخواهى می‌‏كرد. 🔸در همان حال، پهلوان‌‏صَفدَر هم به ملاقاتىِ من آمد و شنيدم كه حاج‌‏آخوندآقا به پهلوان‌‏صفدر مى‏گفت: «پهلوان! شيرخدا از هوش و حواسّ سرشارى، برخوردار است. خوب درس می‌‏خواند. به بچه‌‏ها هم كمک می‌‏كند. الان كه چند روز است اين پيشامد برايش اتّفاق افتاده، من و همۀ بچه‌‏ها ناراحتيم. خدا هرچه‌‏زودتر شفايش بدهد و به مكتب بيايد.» 🔸پهلوان‌‏صفدر گفت: «حاج‌‏آخوندآقا! از آن روزى كه اين اتّفاق براى شيرخدا پيش آمد و بچه‌هاى كدخدا به سر اين طفل معصوم ريخته و كتكش زدند، من [دارم] از ناراحتى دق می‌‏كنم. يعنى چه؟ مگر اين كدخدا و بچه‌‏هايش، همۀ ما را خريده‌‏اند كه هر كارى دلشان می‌‏خواهد، انجام می‌‏دهند و يک نفر مرد پيدا نمی‌‏شود جلوشان بايستد [و] سر جايشان بنشاند؟ ظلم و ستم هم حد و حدودى دارد. ما بردۀ اين‌‏ها كه نيستيم. خب كدخدا است، كدخدا باشد.» 🔸حاج‌‏آخوندآقا گفت: «روزى چندين نفر به شكايت از كدخدا و بچه‌‏ها و نوكرهايش، پيش من می‌آيند؛ ولى من يک جورى آن‌‏ها را آرام و راضى می‌كنم تا اختلاف در دِه ما نيفتد؛ چون وقتى در يک دِه و جامعه، اختلاف بروز كند، آن اختلاف، روزبه‌‏روز شدّت پيدا كرده و تبديل به آتش می‌‏شود [و] همه را می‌‏سوزاند؛ اين است كه من دوست ندارم اين آتش بر جان مردم دِه ما بيفتد.» 🔸پهلوان‌‏صفدر گفت: «حاج‌‏آخوندآقا! من هم اختلاف را دوست ندارم؛ ولى اين‌‏ها ديگر شورَش را درآورده‌اند و ظلم و ستم را از حدّ خود گذرانده‌اند. بايد فكرى كرد. اگر جلوشان گرفته نشود، می‌ترسم بعدها نه‌تنها مال و منال مردم، در معرض تعدّى اين‌ها قرار بگيرد، زن و بچۀ مردم هم از دست اين‌ها آرامش نداشته باشند؛ اين است كه بايد جلو آب را از سَربَند بست و از حالا بايد فكر آينده شد.» 🔸حاج‌‏آخوندآقا گفت: «پهلوان! تو می‌گويى چه‌كار كنيم؟ اگر با شكايت می‌‏شود كارى كرد، به پاسگاه شكايت كنيم. بيايند تا». پهلوان‌‏صفدر گفت: «می‌‏بخشيد حاج‌آخوندآقا! سخنتان را قطع می‌‏كنم. كار اين‌‏ها با شكايت، درست نمی‌‏شود؛ چون همگى از يک قماش‌اند. خود رئيس منطقه هم كه بيايد اين‌‏جا، باز طرف كدخدا را می‌‏گيرد. بايد خودمان كارى بكنيم و جلوشان را بگيريم. پاسگاه را ول كن. خودمان دست‏‌به‌‏كار می‌‏شويم و به آن‌ها گوشمالى می‌‏دهيم و [آن‌ها را] سر جايشان می‌نشانيم.» 🔸پدرم از حاج‌آخوندآقا و پهلوان‌‏صفدر خواست كاسه و كوزه را سر خانوادۀ ما نشكنند [و] گفت: «اگر الان كارى و شكايتى بر عليه كدخدا و بچه‌هايش انجام دهيم، آن‌ها يک عمر با ما لجبازى می‌كنند و ضرر و زيان‌‏هاى مستقيم و غير مستقيم، به ما می‌‏زنند و ما هم فعلاً قدرت آن را نداريم كه با آن‌‏ها دربيفتيم و هر روز با ايشان دعوا كنيم.» 🔸من در دلم گفتم پدر! بگذار من بزرگ شَوم؛ آن وقت، قدرت پيدا كرده، به يارى خدا از جلوشان برمی‌‏آييم و به حسابشان می‌‏رسيم و آن وقت ببينيم چگونه آن‌ها به مردم زور می‌گويند و ظلم می‌كنند. مگر آن‌‏ها اين دِه و انسان‌‏هايش را خريده‌اند؟ ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۸۴ ـ ۸۶. 🔗 عضویّت کانال
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 جانا! قسم بر جان تو من عاشق روی توام 🔶 من عاشق روی تو و موی تو و بوی توام 📖 امید آینده، ص ۱۴۶. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، 🔗 عضویّت کانال
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کَنار برخی از آثار ایشان که خطاب به کودکان و نوجوانان نوشته‌اند. 🔗 عضویّت کانال
🔴 دربارۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ : 🖊 حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی: 🔸ایشان فرمودند: «در عمرم هیچ کس مرا تشویق نکرد!»؛ البتّه به جز مادر بزرگوارم؛ چون ایشان در پایان یک شعرشان سروده‌اند: «بنیسی گر شده مردی محقّق / بوَد از همسر پاک و مشوّق». 🔸بنده هم به سبب پدربودن و عظمت ایشان شرم می‌کردم که ایشان را تشویق کنم. ، 🔗 عضویّت کانال
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 ای مَه‌جبین؛ ای ماه‌رو! بر عشق تو دل بسته‌ام 🔶 بر بام تو بنشسته‌ام، گویا پرستوی توام (مه‌جبین: ماه‌پیشانی، کسی که پیشانی‌اش مانند ماه تابان باشد. ماه‌رو: کسی که چهره‌اش مانند ماه باشد، زیباچهره.) 📖 امید آینده، ص ۱۴۶. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، 🔗 عضویّت کانال
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! لباس نازک و كفش صدادار نپوش. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ ، ، ، ، 🔗 عضویّت کانال
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 هست آرزویم دیدنت، یک دَمْ اِجازت دِه مرا 🔶 جان را به راهت بسپرم، دانی که تیهوی توام (دَم: لحظه. اِجازت دِه: اجازه بده. تیهو: پرنده‌ای مانند کبک که کمی کوچک‌تر از آن است.) 📖 امید آینده، ص ۱۴۶. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، 🔗 عضویّت کانال
🔴 ی مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۷۲: 🔸... خلاصه: آن روز و روزهاى ديگر گذشت. من كمى خوب شدم و حال مادرم هم خوب شد و آبان‌ماهِ آن سال، من و پدرم و مادرم و يدالله، براى زيارت امام رضا ـ عليه ‏السّلام. ـ راهىِ مشهد شديم. 🔸من كه تا آن موقع از دِهِمان خارج نشده بودم، اولّين بار وقتى به شهر تبريز رسيديم، چقدر لامپ برق ديدم! خدا می‌‏داند آن‌‏قدر خوشحال بودم. همۀ لامپ‌‏ها و تابلوهاى نئون زيباى برقى را به يدالله نشان می‌دادم و از پدرم می‌‏پرسيدم: «اين‌‏جا كجا است كه اين‌‏قدر لامپ برق رنگى، بالاى در زده‌اند؟» می‌‏گفت: «فُلان اداره و فلان شركت يا فلان مغازه است.» و پدرم می‌گفت: «چون امشب شب عيد غدير است، براى همين، اين‌‏همه لامپ‌‏هاى رنگى به همه‌‏جا زده‌‏اند.» 🔸پرسيدم: «عيد غدير چه روزى است؟» پدرم گفت: «عيد غدير روزى است كه پيغمبر ما، رسول خدا، حضرت محمّد بن عبدالله ـ صلّى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله. ـ تاج خلافت و وصايت را بر سر مبارک مولاى متّقيان، امير مؤمنان، على ـ عليه ‏السّلام. ـ گذاشت و به دستور خدا آن حضرت را براى پيشوايى مسلمانانِ بعد از خود انتخاب فرمود؛ اين است كه دوستان على ـ عليه ‏السّلام. ـ هر سال، اين روز را به ياد آن روز، جشن می‌‏گيرند و خوشحالى می‌كنند.» 🔸وقتى به درِ «مسجد كبود» رسيديم، لامپ‌‏هاى خيلی‌‏زيادى در مناره‌‏ها و گنبد مسجد زده بودند. مردم دسته‌‏دسته به مسجد می‌رفتند و از آن‌‏جا خارج می‌‏شدند. پدرم گفت: «خوش به حال آن‌ها كه پول دارند و در چنين روزى خرج می‌كنند و از اين دنيا آخرتشان را می‌خرند!» 🔸از دلم گذشت كه من هم وقتى بزرگ شدم، در هر كجا كه باشم، همين روز را به خاطر على ـ عليه‏ السّلام. ـ جشن خواهم گرفت. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۸۶ و ۸۷. نکته: ایشان هر سال در عید سعید غدیر، در منزل خودشان جشن مفصّل می‌گرفتند و جمعیّت زیادی و حتّی بعضی از مراجع عظام تقلید، در آن شرکت می‌کردند. 🔗 عضویّت کانال
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 در خلوت هر نیمه‌شب، آهسته گویم زیر لب: 🔶 ای کاش آن روزی رسد بینم که پهلوی توام! 📖 امید آینده، ص ۱۴۶. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، 🔗 عضویّت کانال