eitaa logo
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
268 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1 ویدیو
24 فایل
کانال زندگینامه و آثار مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی، و سخنرانی‌ها و آثار فرزندشان: حاج‌آقا اسماعیل داستانی بنیسی کانال‌ سخنرانی‌ها و کلیپ‌هایم: @benisi. کانال دیگرم: @ghatreghatre. وبگاه بنیسی‌ها: benisiha.ir. صفحۀ شخصی‌‌ام: @dooste_ketaab.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرف‌های طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان): 🌷! سورۀ نور را زیاد بخوان تا نورانی شَوی. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/149/ ، @benisiha_ir
🔴 🖊سرودۀ حاج‌آقا اسماعیل داستانی بِنیسی 🔹درد دارم، ولی خوشم با تو 🔹عاشق مهربانی‌ یارم 🔹به تو خوبی نکرده‌ام هرگز 🔹ولی از خوبی تو سرشارم 🔸تو صدا می‌کنی مرا، امّا 🔸سرخوشم بی‌تو، مثل یک کودک ـ 🔸که شده مست بادبادک‌ خود 🔸یا که مسحور پول یک قلّک 🔹دست‌های مرا گرفتی باز 🔹باز ـ ای وای! ـ من کَشیدم دست 🔹من خراب جفا شدم، امّا 🔹خوش به حال کسی که دل به تو بست! 🔸سوگمندانه کرده‌ام دوری 🔸من از آنچه تو دوست می‌داری 🔸بگذر از بی‌وفایی‌ام ای عشق! 🔸چونکه تو مهربان‌ترین یاری 🔹با تو من بوده‌ام همیشه و، هست 🔹نفست مایۀ نفس‌هایم 🔹من نمی‌بینمت، ولی از تو 🔹هست شیرین‌وشورِ دنیایم 🔸من به یاد تو می‌شوم روشن 🔸برکه‌ هستم من و، تو هستی ماه 🔸کاش یک روز با تو بنشینم 🔸غرق گردم در آبشار نگاه! 🔹من و آغوش آسمانی تو 🔹هست رؤیای پاک و زیبایم 🔹تو کجایی عزیزم؛ ای مهدی؛ 🔹آرزویم؛ امید فردایم!؟ لطفاً هم حس‌وحالتان در هنگام خواندن این شعر و هم زیباترین بیت آن از نظر خودتان را به این‌جا بفرستید: @dooste_ketaab. (علیه السّلام)، @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 هستی‌ات را از سر من برمگیر 🔶 آنچه دارم، بر تو اِعطا می‌کنم (هستی: وجود. اعطا می‌کنم: می‌بخشم.) 📖 امید آینده، ص ۱۸۶. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام) @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۳۲: 🔸... باز، دوباره، باباعلى شروع به حرف‌‏زدن كرد [و] گفت: «پهلوان! ما، در فكر ناهار روز يک‌‏شنبه هستيم. به پسرم، كاظم، گفته‌ام فردا به صحرا برود و از چراگاه گوسفندان ما، دو ميش چاق و چلّه، از "چوپان‌‏رشيد" بگيرد و بياورد تا ناهار يک‌‏شنبه را تهيّه بكنيم.» و اضافه كرد [و] گفت: «من فكر می‌‏كنم يک‌‏شنبه، خيلی‌‏ها از روستاهاى اطرف به دِه ما براى تماشاى كشتی‌‏گرفتن شيرخدا می‌‏آيند. بايد ما به‌خوبى از آنان پذيرايى كنيم و آن روز را يک روز تاريخى و فراموش‌‏نشدنى در آبادی‌‏مان به حساب بياوريم. اگر صلاح باشد و حاج‌‏آخوندآقا اجازه بدهد، به "درويش‌‏عزيز" هم بگوييم آن روز از شَبِستَر به دِهِمان بيايد و در آن جشن، مدح مولاى متّقيان، امير مؤمنان، على، ـ عليه ‏السّلام. ـ را بخواند تا براى همۀ [اهل] آبادى كه عاشق مولا هستند، خوش بگذرد.» 🔸وقتى سخنان باباعلى به اين‌‏جا رَسيد، ديگر پهلوان‌‏صفدر نتوانست خود را كنترل كند؛ با كنايه و اشاره گفت: «اگر اين نامردها بگذارند.» مقصودش كدخدا بود؛ بعد اضافه كرد [و] گفت: «تا اين قُماشْ‌ظالم‌‏ها در دنيا هستند، نمی‌‏گذارند آب خوش از گلوى مردم پايين برود. خدا نسلشان را از روى زمين بردارد!» 🔸باباعلى كه شخصاً يک مقدار از پهلوان‌‏صفدر حساب می‌‏برد و نگران عصبانی‌‏شدن كدخدا هم بود، می‌‏ترسيد كه در همان‌‏جا دعوا راه بيفتد [و] كدخدا و پهلوان‌‏صفدر به جانِ هم بيفتند [و] كار از گذشته هم بدتر شود؛ اين بود كه رو به پهلوان‌‏صفدر كرد [و] گفت: «پهلوان! شما جلو عصبانيّت خودتان را بگيريد. ما شنيده بوديم كه پهلوان‌‏ها جوشى می‌‏شوند؛ ولى نه به اين زودى. تازه! كدخدا هم از گذشته‌‏هاى خود، پشيمان شده و الان پيش پاى شما خيلى در اين‌‏باره صحبت كرده‌‏ايم. كدخدا توبه كرده و قول داده كه ديگر هيچ ظلم و ستمى نكند و هيچ كسى را آزار و اذيّت ننمايد.» 🔸پهلوان‌‏صفدر كه داشت از ناراحتى می‌‏تركيد، گفت: «باباعلى! اين، توبه كرده؟! اين چه می‌‏فهمد توبه، چه هست؟ توبۀ گرگ، مرگ است.» باباعلى خندۀ كوچكى كرد [و] گفت: «اتّفاقاً من هم قبلاً اين حرف را زدم؛ ولى كدخدا واقعاً پشيمان شده و قول داده است كه ديگر ظلم و ستم نكند. ان‌‏شاءالله كه نمی‌‏كند.» 🔸پهلوان با زهرخندى كه از لبان كلفت و سياهش ظاهر شد، گفت: «شما گفتيد؛ من هم باور كردم!» ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۶۳ ـ ۱۶۵. @benisiha_ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان): 🌷 ! از نادانی پرهیز کن؛ که گناه بزرگی است. 💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب: http://benisiha.ir/235/ @benisiha_ir
🔴 🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... . 💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت: 🔶 آفتاب من! ظهور حضرتت 🔶 از خدای خود تقاضا می‌کنم 📖 امید آینده، ص ۱۸۶. 💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان: http://benisiha.ir/353/ (علیه السّلام)، @benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به ، قسمت ۱۳۳: 🔸... بعد، [پهلوان‌صفدر] نگاهى به صورت پدرم كرد؛ گويا می‌‏خواست ببيند او چه می‌‏گويد و چگونه‌عكس‌‏العملى از خود نشان می‌‏دهد. 🔸پدرم كه هر كارى را از راه دين و ايمان حل‌وفصل می‌‏كرد، رو به پهلوان‌‏صفدر كرده، گفت: «پهلوان! درست است كه كدخدا تا به حال، خيلى كارهاى زشت و ناروا، در اين دِه انجام داده و خيلی‌‏ها را آزار و اذيّت كرده و حقّ خيلی‌‏ها را پايمال نَموده است و الان پيش پاى شما خودش هم به كارهاى زشت و ناپسند خود اقرار می‌‏كرد، ولى ان‌‏شاءالله كه ديگر توبۀ واقعى كرده و ديگر كارهاى گذشته را تَكرار نمی‌‏كند.» 🔸پهلوان‌‏صفدر گفت: «همۀ كارهاى گذشته‌‏اش يك طرف. فقط جواب شيرخدا را روز قيامت چه خواهد داد؟ مگر او را كم اذيّت نموده؟ مگر پسران و نوكرانش چند بار اين طفلک را كتک نزده‌‏اند؟ مگر نقشه‌‏اى براى شكستِ او در دِه سيس نكَشيده بود؟ همين امروز با چشمان خودم ديدم كه نوكر گردن‌‏كلفتشان، مُصَيّب، با پسران او می‌‏خواستند شيرخدا را كتک بزنند. آخر چرا؟ به چه حقّى و حقوقى؟ مگر شيرخدا چه كرده و می‌‏كند؟ جز اين كه افتخار ما در همه‌‏جا شده [و] هم با قرآن‌‏خواندنش و هم با كشتی‌‏گرفتنش، همه‌‏جا ما را سرافراز نموده و اسم دِهِمان را در اطراف و اَكناف منطقه، بلند و بزرگ نموده است؟ تازگی‌‏ها شنيده‌ام يک قطعه‌‏شعر هم در توصيف آبادی‌‏مان، بِنيس، گفته. اين هم يكى از افتخارات ديگر ما است؛ پس چرا چرا اين‌‏همه خدمت را كدخدا با اين سن و سال، ناديده گرفته، خود و فرزندانش با او لج می‌‏كنند و اين طفل معصوم را كه هنوز به سنّ تكليف نرسيده، آزار و اذيّت می‌‏كنند؟» 🔸بعد، زيرچشمى به صورت من نگاه كرد [و] گفت: «من كه به شيرخدا طفل يا طفلک می‌‏گويم، اين، اصطلاح من است. در حقيقت، هرچندكه او از نظر سن و سال، از ما كوچک‌‏تر است، ولى روح او خيلى بزرگ است. چند روز پيش با حاج‌‏آخوندآقا درباره‌‏اش صحبت می‌‏كردم. حاج‌‏آخوندآقا می‌‏فرمود: "روح شيرخدا بزرگ [و] والا است و او از روح و حالات كنجكاوى بيش‌‏ترى برخوردار است. با اين سن و سال می‌‏خواهد همه‌‏چيز را بداند و به حقيقت هر چيزى پى ببرد." و حاج‌‏آخوندآقا می‌‏فرمود: "در آينده، يكى از نوابغ زمان ما شده و افتخار تمامى منطقۀ آذربايجان خواهد شد؛ از حالا بايد خيلى از او حمايت كنيم و رشد فكرى بر او بدهيم و آنچه كه از دستمان برمی‌‏آيد، دربارۀ او انجام بدهيم تا ان‌‏شاءاللّه در آينده». پدرم دنبال مطلب را گرفت [و] گفت: «بله؛ حاج‌‏آخوندآقا به من هم دربارۀ شيرخدا خيلى سفارش كرده است.» 🔸آن‌‏گاه كدخدا يكمرتبه زد زير گريه و با حالت گريه، رو به باباعلى كرد [و] گفت: «باباعلى! من هر چه باشم، مهمان تو هستم؛ نبايد بيش‌‏تر از اين مرا سرزنش كنيد. گفتم كه از كارهاى زشت و گناهِ گذشته‌‏ام پشيمانم. ديگر آن‌‏ها را تكرار نخواهم كرد. من از پهلوان‌‏صفدر و شيرخدا و شما و از همه و همه عذرخواهى می‌‏كنم.» 🔸چند دقيقه يا چند ثانيه، اتاق را سكوت فراگرفت. كسى حرفى نمی‌‏زد. 🔸پهلوان‌‏صفدر كه گويا كمى دلش نرم شده بود، به سخن درآمد [و] گفت: «اين عذرخواهی‌‏ها را بايد در بين مردم بكنى تا همه بدانند كه دربارۀ شيرخدا چه ظلم‌‏هايى كرده‌‏اى. تازه! براى خود تو هم خوب است. اگر راستی‌‏راستى توبه كنى، بعد از اين، همه به تو مَحبّت می‌‏كنند و تو را با چشم ديگر نگاه می‌‏كنند [و] ديگر تو را ظالم به حساب نمی‌‏آورند.» كدخدا گفت: «همين كار را خواهم كرد؛ همان روز يک‌‏شنبه، بعد از كشتى و مسابقۀ شيرخدا.» 🔸ديگر حرفى نزد. باز چند لحظه، سكوت، اتاق را فراگرفت. ... 📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۶۵ ـ ۱۶۷. @benisiha_ir
🔴 یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان: ❓چيست آن لُعبتى كه بی‌‌جان است گاه كافِر، گَهى مسلمان است قوْت او هست چند غلام سياه بول او رنگ آب باران است؟ @benisiha_ir