🔴 #حرفهای_طلایی
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «حرفهای طِلایی» (پندنامۀ ایشان به دخترشان):
🌷#دخترم! سورۀ نور را زیاد بخوان تا نورانی شَوی.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/149/
#قرائت_قرآن، #نورانیت
@benisiha_ir
🔴 #شعر
🖊سرودۀ حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی
🔹درد دارم، ولی خوشم با تو
🔹عاشق مهربانی یارم
🔹به تو خوبی نکردهام هرگز
🔹ولی از خوبی تو سرشارم
🔸تو صدا میکنی مرا، امّا
🔸سرخوشم بیتو، مثل یک کودک ـ
🔸که شده مست بادبادک خود
🔸یا که مسحور پول یک قلّک
🔹دستهای مرا گرفتی باز
🔹باز ـ ای وای! ـ من کَشیدم دست
🔹من خراب جفا شدم، امّا
🔹خوش به حال کسی که دل به تو بست!
🔸سوگمندانه کردهام دوری
🔸من از آنچه تو دوست میداری
🔸بگذر از بیوفاییام ای عشق!
🔸چونکه تو مهربانترین یاری
🔹با تو من بودهام همیشه و، هست
🔹نفست مایۀ نفسهایم
🔹من نمیبینمت، ولی از تو
🔹هست شیرینوشورِ دنیایم
🔸من به یاد تو میشوم روشن
🔸برکه هستم من و، تو هستی ماه
🔸کاش یک روز با تو بنشینم
🔸غرق گردم در آبشار نگاه!
🔹من و آغوش آسمانی تو
🔹هست رؤیای پاک و زیبایم
🔹تو کجایی عزیزم؛ ای مهدی؛
🔹آرزویم؛ امید فردایم!؟
لطفاً هم حسوحالتان در هنگام خواندن این شعر و هم زیباترین بیت آن از نظر خودتان را به اینجا بفرستید: @dooste_ketaab.
#امام_زمان (علیه السّلام)، #آرزوی_تشرف
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 هستیات را از سر من برمگیر
🔶 آنچه دارم، بر تو اِعطا میکنم
(هستی: وجود. اعطا میکنم: میبخشم.)
📖 امید آینده، ص ۱۸۶.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۳۲:
🔸... باز، دوباره، باباعلى شروع به حرفزدن كرد [و] گفت: «پهلوان! ما، در فكر ناهار روز يکشنبه هستيم. به پسرم، كاظم، گفتهام فردا به صحرا برود و از چراگاه گوسفندان ما، دو ميش چاق و چلّه، از "چوپانرشيد" بگيرد و بياورد تا ناهار يکشنبه را تهيّه بكنيم.» و اضافه كرد [و] گفت: «من فكر میكنم يکشنبه، خيلیها از روستاهاى اطرف به دِه ما براى تماشاى كشتیگرفتن شيرخدا میآيند. بايد ما بهخوبى از آنان پذيرايى كنيم و آن روز را يک روز تاريخى و فراموشنشدنى در آبادیمان به حساب بياوريم. اگر صلاح باشد و حاجآخوندآقا اجازه بدهد، به "درويشعزيز" هم بگوييم آن روز از شَبِستَر به دِهِمان بيايد و در آن جشن، مدح مولاى متّقيان، امير مؤمنان، على، ـ عليه السّلام. ـ را بخواند تا براى همۀ [اهل] آبادى كه عاشق مولا هستند، خوش بگذرد.»
🔸وقتى سخنان باباعلى به اينجا رَسيد، ديگر پهلوانصفدر نتوانست خود را كنترل كند؛ با كنايه و اشاره گفت: «اگر اين نامردها بگذارند.» مقصودش كدخدا بود؛ بعد اضافه كرد [و] گفت: «تا اين قُماشْظالمها در دنيا هستند، نمیگذارند آب خوش از گلوى مردم پايين برود. خدا نسلشان را از روى زمين بردارد!»
🔸باباعلى كه شخصاً يک مقدار از پهلوانصفدر حساب میبرد و نگران عصبانیشدن كدخدا هم بود، میترسيد كه در همانجا دعوا راه بيفتد [و] كدخدا و پهلوانصفدر به جانِ هم بيفتند [و] كار از گذشته هم بدتر شود؛ اين بود كه رو به پهلوانصفدر كرد [و] گفت: «پهلوان! شما جلو عصبانيّت خودتان را بگيريد. ما شنيده بوديم كه پهلوانها جوشى میشوند؛ ولى نه به اين زودى. تازه! كدخدا هم از گذشتههاى خود، پشيمان شده و الان پيش پاى شما خيلى در اينباره صحبت كردهايم. كدخدا توبه كرده و قول داده كه ديگر هيچ ظلم و ستمى نكند و هيچ كسى را آزار و اذيّت ننمايد.»
🔸پهلوانصفدر كه داشت از ناراحتى میتركيد، گفت: «باباعلى! اين، توبه كرده؟! اين چه میفهمد توبه، چه هست؟ توبۀ گرگ، مرگ است.» باباعلى خندۀ كوچكى كرد [و] گفت: «اتّفاقاً من هم قبلاً اين حرف را زدم؛ ولى كدخدا واقعاً پشيمان شده و قول داده است كه ديگر ظلم و ستم نكند. انشاءالله كه نمیكند.»
🔸پهلوان با زهرخندى كه از لبان كلفت و سياهش ظاهر شد، گفت: «شما گفتيد؛ من هم باور كردم!» ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۶۳ ـ ۱۶۵.
@benisiha_ir
🔴 #پند_پیران_بر_پوران
مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «پند پیران بر پوران» (پندنامۀ ایشان به فرزندشان):
🌷 #پسرم! از نادانی پرهیز کن؛ که گناه بزرگی است.
💻 مشاهدۀ مطالب دیگر این کتاب:
http://benisiha.ir/235/
#نادانی
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #شعر 🖊سرودۀ حاجآقا اسماعیل داستانی بِنیسی 🔹درد دارم، ولی خوشم با تو 🔹عاشق مهربانی یارم 🔹به تو
#نظر
یکی از اعضای کانال نوشته است:
شعر بسیارزیبایی است و حسّ خوبی به من داد.
۴ بیت اوّل، بسیار عالی بودند.
@benisiha_ir
🔴 #ابیات_مهدوی
🍀 به یاد امام زمان مهرْبانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ! کن لولیّک الحجّة بن الحسن... .
💠 مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ خطاب به آن حضرت:
🔶 آفتاب من! ظهور حضرتت
🔶 از خدای خود تقاضا میکنم
📖 امید آینده، ص ۱۸۶.
💻 مشاهدۀ ابیات مهدوی دیگری از ایشان:
http://benisiha.ir/353/
#امام_زمان (علیه السّلام)، #دعای_فرج
@benisiha_ir
استاد بنیسی و فرزندشان Benisiha.ir
🔴 #زندگینامۀ مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ به #قلم_ایشان، قسمت ۱۳۳:
🔸... بعد، [پهلوانصفدر] نگاهى به صورت پدرم كرد؛ گويا میخواست ببيند او چه میگويد و چگونهعكسالعملى از خود نشان میدهد.
🔸پدرم كه هر كارى را از راه دين و ايمان حلوفصل میكرد، رو به پهلوانصفدر كرده، گفت: «پهلوان! درست است كه كدخدا تا به حال، خيلى كارهاى زشت و ناروا، در اين دِه انجام داده و خيلیها را آزار و اذيّت كرده و حقّ خيلیها را پايمال نَموده است و الان پيش پاى شما خودش هم به كارهاى زشت و ناپسند خود اقرار میكرد، ولى انشاءالله كه ديگر توبۀ واقعى كرده و ديگر كارهاى گذشته را تَكرار نمیكند.»
🔸پهلوانصفدر گفت: «همۀ كارهاى گذشتهاش يك طرف. فقط جواب شيرخدا را روز قيامت چه خواهد داد؟ مگر او را كم اذيّت نموده؟ مگر پسران و نوكرانش چند بار اين طفلک را كتک نزدهاند؟ مگر نقشهاى براى شكستِ او در دِه سيس نكَشيده بود؟ همين امروز با چشمان خودم ديدم كه نوكر گردنكلفتشان، مُصَيّب، با پسران او میخواستند شيرخدا را كتک بزنند. آخر چرا؟ به چه حقّى و حقوقى؟ مگر شيرخدا چه كرده و میكند؟ جز اين كه افتخار ما در همهجا شده [و] هم با قرآنخواندنش و هم با كشتیگرفتنش، همهجا ما را سرافراز نموده و اسم دِهِمان را در اطراف و اَكناف منطقه، بلند و بزرگ نموده است؟ تازگیها شنيدهام يک قطعهشعر هم در توصيف آبادیمان، بِنيس، گفته. اين هم يكى از افتخارات ديگر ما است؛ پس چرا چرا اينهمه خدمت را كدخدا با اين سن و سال، ناديده گرفته، خود و فرزندانش با او لج میكنند و اين طفل معصوم را كه هنوز به سنّ تكليف نرسيده، آزار و اذيّت میكنند؟»
🔸بعد، زيرچشمى به صورت من نگاه كرد [و] گفت: «من كه به شيرخدا طفل يا طفلک میگويم، اين، اصطلاح من است. در حقيقت، هرچندكه او از نظر سن و سال، از ما كوچکتر است، ولى روح او خيلى بزرگ است. چند روز پيش با حاجآخوندآقا دربارهاش صحبت میكردم. حاجآخوندآقا میفرمود: "روح شيرخدا بزرگ [و] والا است و او از روح و حالات كنجكاوى بيشترى برخوردار است. با اين سن و سال میخواهد همهچيز را بداند و به حقيقت هر چيزى پى ببرد." و حاجآخوندآقا میفرمود: "در آينده، يكى از نوابغ زمان ما شده و افتخار تمامى منطقۀ آذربايجان خواهد شد؛ از حالا بايد خيلى از او حمايت كنيم و رشد فكرى بر او بدهيم و آنچه كه از دستمان برمیآيد، دربارۀ او انجام بدهيم تا انشاءاللّه در آينده». پدرم دنبال مطلب را گرفت [و] گفت: «بله؛ حاجآخوندآقا به من هم دربارۀ شيرخدا خيلى سفارش كرده است.»
🔸آنگاه كدخدا يكمرتبه زد زير گريه و با حالت گريه، رو به باباعلى كرد [و] گفت: «باباعلى! من هر چه باشم، مهمان تو هستم؛ نبايد بيشتر از اين مرا سرزنش كنيد. گفتم كه از كارهاى زشت و گناهِ گذشتهام پشيمانم. ديگر آنها را تكرار نخواهم كرد. من از پهلوانصفدر و شيرخدا و شما و از همه و همه عذرخواهى میكنم.»
🔸چند دقيقه يا چند ثانيه، اتاق را سكوت فراگرفت. كسى حرفى نمیزد.
🔸پهلوانصفدر كه گويا كمى دلش نرم شده بود، به سخن درآمد [و] گفت: «اين عذرخواهیها را بايد در بين مردم بكنى تا همه بدانند كه دربارۀ شيرخدا چه ظلمهايى كردهاى. تازه! براى خود تو هم خوب است. اگر راستیراستى توبه كنى، بعد از اين، همه به تو مَحبّت میكنند و تو را با چشم ديگر نگاه میكنند [و] ديگر تو را ظالم به حساب نمیآورند.» كدخدا گفت: «همين كار را خواهم كرد؛ همان روز يکشنبه، بعد از كشتى و مسابقۀ شيرخدا.»
🔸ديگر حرفى نزد. باز چند لحظه، سكوت، اتاق را فراگرفت. ...
📖 شیرخدای آذربایجان، ص ۱۶۵ ـ ۱۶۷.
@benisiha_ir
🔴 #پرسش_اندیشهبرانگیز
یک پرسش مرحوم حضرت استاد اسدالله داستانی بِنیسی ـ رضوان الله تعالی علیه. ـ در کتاب «یکصد سؤال» از خوانندگان برای برانگیختن اندیشۀ آنان:
❓چيست آن لُعبتى كه بیجان است
گاه كافِر، گَهى مسلمان است
قوْت او هست چند غلام سياه
بول او رنگ آب باران است؟
@benisiha_ir