بنتُ الحُسین³¹⁵
-
-این "غريب مادرها" ماجراها دارهها ...
اوجش هم میرسه به خرابه
که من فعلا توان نوشتنش رو ندارم ..
-احساس سوختن به تماشا نمیشود !
#روایت_روضه
بنتُ الحُسین³¹⁵
به زهرا بگویید دعایِ علی مستجاب شد مهمانی که خیلی انتظارش را کشیدی،دارد از راه می رسد..💔 [روضه ی م
این روضههایی که تاکیدش روی کلمات است
از آن دست روضههایی است که بعدها
در جریان زندگی روزمره ...
هربار به آن عبارت بخصوص برسی...
خاطرههایش زنده میشود
و در نهایت قلبت را آب میکند..!
#روایت_روضه
#شب_قدر
بنتُ الحُسین³¹⁵
به زهرا بگویید دعایِ علی مستجاب شد مهمانی که خیلی انتظارش را کشیدی،دارد از راه می رسد..💔 [روضه ی م
زیارتنامه حضرت زهرا تو این شبا حکمِ
دستمو رها نکنیا ... بعلی بعلی بعلی
رو داره ..به سند همین عبارتِ : المظلومِ بَعلُها...
که آدم میخواد زار زار واسهش گریه کنه
غم همین بس اصلا ..!
#روایت_روضه
#شب_قدر
بنتُ الحُسین³¹⁵
به زهرا بگویید دعایِ علی مستجاب شد مهمانی که خیلی انتظارش را کشیدی،دارد از راه می رسد..💔 [روضه ی م
نوستالژی ...
چه برای ما .. روضهی سالها پیش
چه برای او .. ۱۴۰۰ سال پیش :
آن دورهی عشق و وفا یادش بخیر ..!
#روایت_روضه
#شب_قدر
بنتُ الحُسین³¹⁵
به زهرا بگویید دعایِ علی مستجاب شد مهمانی که خیلی انتظارش را کشیدی،دارد از راه می رسد..💔 [روضه ی م
نمیدونم ولی ...
امشب یاد روضه های قدیم افتادم و ..
دلم شکسته !
یاد روضههایی که با یه خط اشاره ...
اشك امون نمیداد ...
نگآه ما را اباعبدالله...
ما خستههای غریب گیرافتاده در
روزگاری که نفس نگذاشته برایمان ...
نگآه ما را و خرج کن همین باقی نفس و
همین ذره اشکی که مانده را پای روضهت ...
پ.ن : ای تموم خاطراتم ..
#روایت_روضه
#شب_قدر
❗️❗️لطفا با حال مناسب بخوانید ❗️❗️
وقت مرور خاطرات است
وقتی از خانه به مسجد میرود ..
خاطرهی شبی که
از مسجد که به خانهاش ریختند !
وقت مرور خاطرات است..
وقتی میخ پاپیچِ عبایش میشود
خاطرهای شبی که بر اثر میخ ..
کار بیخ پیدا کرد..
میخ کارش همین است اصلا..
خاطراتش حتی قلب را سوراخ میکند
وقت مرور خاطرات است
وقتی تکیه میدهد به در ..
وقتی درد کشید پای در ... مادر !
وقت مرور خاطرات است
وقتی از پیچ کوچهای تنگ رد میشود..
رد میشود از نظرش
خاطرهی عصری کبود ..
بیا فکر کنیم ...
خاطرهای ندارد از کوچه اصلا !
وقت مرور خاطرات است
وقتی جلوی مسجد میایستد ..
وقتی خبر آوردند از خانه ...
جلوی مسجد زمین خورد و دوید ..
وقت مرور خاطرات است ..
اذان را که میگوید ..
وقتی قامت به نماز میبندد
خاطرهی آن نماز چند نفره ..
مزیّن به هقهقِ خفه شده در گلو ..
وقت مرور خاطرات است ..
گاهِ سجده .. وقتی ملائکه صدا میزنند:
تهدمت والله ارکان الهدی..
منهدةالرکن قلبی که
شکست زیر پای چهل نفر !
آن شب هم احتمالا ملائکه صدا میزدند :
تَهدَّمَتْ واللهِ أركانُ قَلبِه ..
وقت مرور خاطرات است ..
به زمین میافتد ...
به زمین افتاد ..
جان میدهد ؟! نه ..
جان داده بود قبلاً
جایی میان همان خاطرهها ..
امشب
علی … راح !
و بیچاره … ما !
#بهقلمغریب
#روایت_روضه
#شهادت_امام_علی
بنتُ الحُسین³¹⁵
باایندلبهدردمُحرمنمیخورم.. بایدخودتتمامدلمراعوضکنی... +قشنگیِدعایعرفهبهاینهستکه ام
دعای عرفه فقط اون لحظههایی
که هم ما هم روضهخونِت
میدونیم چه روضهی مکشوفی
در پس واژههاست ولی
به اشك و آه افاقه میکنیم
اشكهای زاری ...
چون کسی جآنِ بازکردن
روضه مکشوف ندارد اصلا !
#روایت_روضه
#عرفه
همیشهمیگفت :
روضهیسقاآدابخودشرادارد
خواستندشروعکنندجاییپیداکن
تکیهبده! ...
پایذکروآهکهبهمیانآمد ..
دستتراحتمابلندکن ..!
باقیش ... بماند !
امشببهحرفشرسیدم ..
#روایت_روضه
#تاسوعا
-روضهی ماه ... بوی ماه میدهد !
بوی آمدن تو .. آمدهای حتما
چشم انتظار نمیگذاری بچههایت را ..
یکبار همه منتظر بودند...
بیاید ماه و نیامد ؛ بس است !
آمدهای حتما ..
#روایت_روضه
#تاسوعا