✍بنت الهدی نوشت؛
همیشه تکرار تاریخ و عبرت از وقایع تاریخی ، مورد توجه بسیاری از مردم بوده و هست.
همان طور که در آیات قرآن بسیار از داستان های گذشته گفته شده و در آخر آیه این داستان را به متذکران تذکر داده شده است، بهتر است که در این زمان پُر از فتنه،
از خاطرات گذشتگان درس بگیریم.
🔴لذا ؛
داستان واقعی زیر،
۱۰۰سال پیش در ایرانِ جانمان رخ داده... 😩
〰〰〰〰〰〰 #تاریخ_را_فراموش_نخواهیم_کرد
🔊 میرزا خلیل خان ثقفی( پزشک دربار احمدشاه) در خاطرات خود از اوضاع حاکم بر تهران می گوید که نشان دهنده عمق #فاجعه در #پایتخت است: 👇
از آنجا گذشتم و رسيدم به گذرِ تقي خان.
در گذر تقي خان يك دكان شيربرنج فروشي بود.
در روي بساط يك مجموعه بزرگ شيربرنج بود ، كه تقريباَ ثلثي از آن فروخته شد و يك كاسه شيره با بشقاب هاي خالي و چند عدد قاشق نيز در روي بساط گذاشته بودند.
من از وسط كوچه رو به بالا حركت مي كردم و نزديك بود به دكان برسم كه ناگهان در طرف مقابلم چشمم به #دختري افتاد كه در كنار ديواري ايستاده و چشم به من دوخته بود.
دفعتاَ نگاهش از سوي من برگشت و به بساط #شيربرنج فروشي 🍵افتاد.
🔅آن دختر، شش، هفت سال بيشتر نداشت. لباس ها و چادرش پاره پاره بود و چشمان و ابروانش سياه و با وصف آن، اندام لاغر و چهره زرد كه تقريباَ به رنگ كاه درآمده بود بسيار خوشگل و زيبا بود.
🔴 همين كه نگاهش به شيربرنج افتاد،
#لرزشي بسيار شديد در تمام اندامش پديدار گشت و دست هاي خود را به حال التماس به جانب من و دكان شيربرنج فروشي كه هر دو در يك امتداد قرار گرفته بوديم، دراز كرد
و خواست اشاره كنان چيزي بگويد، اما قوت و طاقتش تمام شد و در حالي كه صداي نامفهومي شبيه به ناله از سينه اش بيرون آمده ⬅️ به روي زمين افتاد و ضعف كرد.🙁
🔸من فوراَ به صاحب دكان دستور دادم كه يك بشقاب شيربرنج كه رويش شيره هم ريخته بود آورده و چند قاشقي به آن دختر خورانديم.
پس از اينكه اندكي حالش به جا آمد و توانست حرف بزند. گفت : ↪️
_ ديگر نمي خورم، باقي اين شيربرنج را بدهيد ببرم براي مادرم تا او بخورد
و مثل پدرم ، از گرسنگي نميرد.»
ایران سال ۱۲۹۸
#نهم_دیماه
#حقیقتی_تلخ_بنام_بریتانیا
@bentolhoda_81
#فصل_پرواز 🕊
#پرواز_در_ملکوت_قرآن
✍میرداماد از #سوزاندن انگشتان تا #دامادی شاه عباس👇
شب، طلبه جوانی به نام #محمد باقر در اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود. به ناگاه #دختری وارد اتاق او شد.
در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که ساکت باشد. دخترگفت: «شام چه داری؟؟
طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه ای از اتاق #خوابید و محمد به #مطالعه خود ادامه داد.
از طرفی چون این دختر #شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان دیگر از حرمسرا خارج شده بود، لذا شاه دستور داده بود تا افرادش شهر را بگردند.
#صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد، #ماموران، شاهزاده خانم را همراه محمد باقر به نزد شاه بردند.
شاه عصبانی پرسید: «چرا شب به ما اطلاع ندادی و ….
محمد باقر گفت:
#شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست #جلاد خواهد داد
شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟
و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید: چطور توانستی در برابر #نفست مقاومت نمایی؟
محمد باقر(۱۰) انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش #سوخته و … لذا علت را پرسید طلبه گفت:
«چون او به خواب رفت #نفس اماره مرا وسوسه می نمود. هر بار که #نفسم وسوسه می کرد #یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا #طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با #نفسم مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند.»
شاه عباس از #تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد #شاهزاده را به #عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب «میرداماد» را داد.
میر برهان الدین محمدباقر استرآبادی، مشهور به «میرداماد»،
🔅معلم ثالث و متخلص به اشراق،
🔅 فیلسوف،
🔅متکلم و فقیه برجسته دوره صفویه و
🔅از ارکان مکتب فلسفی اصفهان بود و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد می کنند و از مهمترین شاگردان او می توان به #ملاصدرا صاحب اسفار اشاره نمود.
کاری از #رسانه_بنت_الهدی
@bentolhoda_81
رفته رفته آب می گردد
چرا این کاروان؟
تا به خود
زینب میاید #دختری
بر ناقه نیست😭