eitaa logo
رسانه بنت الهدی
1.3هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
289 فایل
﷽‌رسانه بنت الهدی 🟢 مرکز کارآفرینی و اشتغال بنت الهدی 🟢 برگزار کننده کارگاه های آموزشی و مهارتی آدرس:فردیس ،فلکه پنجم، خیابان صاحب الزمان شرقی پلاک ۴۰ ،مرکز نیکوکاری بنت الهدی 📲راه های ارتباطی با ما: @bentolhoda_center 09354250120
مشاهده در ایتا
دانلود
✍بنت الهدی نوشت؛ همیشه تکرار تاریخ و عبرت از وقایع تاریخی ، مورد توجه بسیاری از مردم بوده و هست. همان طور که در آیات قرآن بسیار از داستان های گذشته گفته شده و در آخر آیه این داستان را به متذکران تذکر داده شده است، بهتر است که در این زمان پُر از فتنه، از خاطرات گذشتگان درس بگیریم. 🔴لذا ؛ داستان واقعی زیر، ۱۰۰سال پیش در ایرانِ جانمان رخ داده... 😩 〰〰〰〰〰〰 🔊 میرزا خلیل خان ثقفی( پزشک دربار احمدشاه) در خاطرات خود از اوضاع حاکم بر تهران می گوید که نشان دهنده عمق در است: 👇 از آنجا گذشتم و رسيدم به گذرِ تقي خان. در گذر تقي خان يك دكان شيربرنج فروشي بود. در روي بساط يك مجموعه بزرگ شيربرنج بود ، كه تقريباَ ثلثي از آن فروخته شد و يك كاسه شيره با بشقاب هاي خالي و چند عدد قاشق نيز در روي بساط گذاشته بودند. من از وسط كوچه رو به بالا حركت مي‏ كردم و نزديك بود به دكان برسم كه ناگهان در طرف مقابلم چشمم به افتاد كه در كنار ديواري ايستاده و چشم به من دوخته بود. دفعتاَ نگاهش از سوي من برگشت و به بساط فروشي 🍵افتاد. 🔅آن دختر، شش، هفت سال بيشتر نداشت. لباس ها و چادرش پاره پاره بود و چشمان و ابروانش سياه و با وصف آن، اندام لاغر و چهره زرد كه تقريباَ به رنگ كاه درآمده بود بسيار خوشگل و زيبا بود. 🔴 همين كه نگاهش به شيربرنج افتاد، بسيار شديد در تمام اندامش پديدار گشت و دست هاي خود را به حال التماس به جانب من و دكان شيربرنج فروشي كه هر دو در يك امتداد قرار گرفته بوديم، دراز كرد و خواست اشاره ‏كنان چيزي بگويد، اما قوت و طاقتش تمام شد و در حالي كه صداي نامفهومي شبيه به ناله از سينه ‏اش بيرون آمده ⬅️ به روي زمين افتاد و ضعف كرد.🙁 🔸من فوراَ به صاحب دكان دستور دادم كه يك بشقاب شيربرنج كه رويش شيره هم ريخته بود آورده و چند قاشقي به آن دختر خورانديم. پس از اينكه اندكي حالش به جا آمد و توانست حرف بزند. گفت : ↪️ _ ديگر نمي‏ خورم، باقي اين شيربرنج را بدهيد ببرم براي مادرم تا او بخورد و مثل پدرم ، از گرسنگي نميرد.» ایران سال ۱۲۹۸ @bentolhoda_81
🕊 ✍میرداماد از انگشتان تا شاه عباس👇   شب، طلبه جوانی به نام باقر در اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود. به ناگاه وارد اتاق او شد. در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که ساکت باشد. دخترگفت: «شام چه داری؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه ‏ای از اتاق و محمد به خود ادامه داد. از طرفی چون این دختر بود و به خاطر اختلاف با زنان دیگر از حرمسرا خارج شده بود، لذا شاه دستور داده بود تا افرادش شهر را بگردند. که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد، ، شاهزاده خانم را همراه محمد باقر به نزد شاه بردند. شاه عصبانی پرسید: «چرا شب به ما اطلاع ندادی و …. محمد باقر  گفت: تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست خواهد داد شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید: چطور توانستی در برابر مقاومت نمایی؟ محمد باقر(۱۰) انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش و … لذا علت را پرسید طلبه گفت: «چون او به خواب رفت اماره مرا وسوسه می نمود. هر بار که  وسوسه می کرد از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا  آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند.»   شاه عباس از و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد را به میر محمد باقر در آوردند و به او لقب «میرداماد» را داد.  میر برهان الدین محمدباقر استرآبادی، مشهور به «میرداماد»، 🔅معلم ثالث و متخلص به اشراق، 🔅 فیلسوف، 🔅متکلم و فقیه برجسته دوره صفویه و 🔅از ارکان مکتب فلسفی اصفهان بود و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد می کنند و از مهمترین شاگردان او می توان به  صاحب اسفار اشاره نمود. کاری از @bentolhoda_81
رفته رفته آب می گردد چرا این کاروان؟ تا به خود زینب میاید بر ناقه نیست😭