#رمان_آنلاین😍
لباس گلبه ای عروسمو پوشیدم👰🏻
و رفتم توی راهروی انتظار ایستادم
تور روروی صورتم انداختم.
در روباز کرد..
منوکه دید یه لحظه خیره نگام کرد و ایستاد!
لبخند ریزی زدم و گفتم:
_سلام شادوماد!🤵🏼
نزدیک اومد و با لبخند گفت:
_سلام عروس خانم..
تور رواز جلوی صورتم کنار زد.. با دیدن چهره ام لحظه ای وقف کرد و بعد بوسه ای به پیشانی ام زد و تور را پایین انداخت:
_ماشاءالله لاحول ولا قوه الا بالله....
ادامه اش اینجاست😍👇
http://eitaa.com/joinchat/3929800726C401a9b002b
تازه شروع شده از دستش ندین👣👣