🌾🌾🌾🌾
🌾🌾
🌾
#داستان_فاطمه سلام الله علیها
🔹🔸🔹🔷🔹🔸🔹
فدک را از دختر پیامبر گرفتند.
عمر و ابوبکر و دخترانشان میگفتند از پیامبر شنیدهاند:” ما پیامبران ارثی از خود نمیگذاریم، هر چه باقی میماند از ما، صدقه است.”
زمان خلیفهی سوم. سهمیهی بیتالمال زنان پیامبر را کم کردند.
عایشه و حفصه گفتند:” با ارثی که از پیامبر به ما میرسد، مستمریمان را زیاد کنید.”
عثمان تکیه داده بود.
این حرف را که شنید، راست نشست،
گفت:” این شما نبودید که به فاطمه گفتید: النبی لایورث؟”
دو نفری سرشان را انداختند زیر، رفتند.
🌾
🌾🌾🌾
🌾🌾🌾🌾🌾
هدایت شده از بهسمت آرامش 🌱✨
#داستان_فاطمه سلام الله علیها
#السلام_علیڪ_یاامیرالمومنین
آمدند در خانهی علی. میخواستند به زور از او برای خلافت ابوبکر بیعت بگیرند.
فاطمه گفت:” راضی نیستم بیاجازهی من بیایید تو.” برگشتند، عمر عصبانی شد:” این کارها به زن نیامده، چوب بیاورید خانهاش را آتش بزنید/”
بعد هم داد زد:” علی اگر از خانه بیرون نیایی و با جانشین رسولخدا بیعت نکنی، خانهات را آتش میزنم.” فاطمه بلند شد، رفت پشت در، گفت:” با ما چه کار داری!؟”
عمر انگار که حرف دختر رسولخدا را نشنیده باشد، فقط داد میزد:” آتش بیاورید.”
داستان های کوتاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah