#سبک_زندگی
💢آیت الله بهجت اینگونه بود...
برای بچهها چند تا جوجۀ #یک_روزه خریده بودم.
آقا دوست داشتند بچهها بهجای عروسک، از حیوانات کوچک نگهداری کنند.
وقتی فهمید، دائم میگفت: «مواظبشان باشید، بهشان رسیدگی کنید.»
جدی هم میپرسید؛ میگفت: «اموراتشان باید تأمین شود.»
جعبۀ مقوایی کوچکی درست کرده بودیم
و جوجهها را در آن گذاشتیم.
زمستان از ترس سرما، جعبه را آوردیم داخل
و آن را گذاشتیم گوشۀ اتاق.
تا از در آمد، اول پرسید: «به اینها #غذا دادهاید؟!»
بعد هم گفت: «شاید آنجا دلشان گرفته باشد. درِ جعبه را باز کنید بیایند توی اتاق، یک گشتی بزنند!»
یک روز دیگر #جوجهها را گذاشته بودیم بیرون،
باخبر شد. گفت: «شاید امشب نزدیک صبح هوا سرد بشود، چرا اینها را بیرون گذاشتید؟ شاید هم گربه ببردشان.»
گفتم: «خب شاید خدا اینها را برای گربه خلق کرده باشد؛ گربۀ #بیچاره چه باید بخورد؟»
طوری نگاهم کرد که انگار آن گربه میخواهد انسانی را بخورد!
رفت آنها را #برداشت و آورد و گذاشت گوشۀ اتاق.
📚این بهشت، آن بهشت، ص٣٩و۴٠؛ بر اساس خاطرۀ حجتالاسلام و المسلمین علی بهجت
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•. .:
. .:
. .:
@besamtaramesh
#صورتحساب_پدربزرگ
یکی از غذاخوری های بین راه ، سر در ورودی با خط درشت نوشته بود : شما در این مکان #غذا میل کنید، ما پولش را از نوه شما دریافت خواهیم کرد
رانندهای باخواندن این تابلو اتومبیلش را فوراً پارک کرد و وارد شد و #ناهار مفصلی سفارش داد و نوش جان کرد
بعد از خوردن غذا سر خود را انداخت پایین که از غذاخوری بیرون برود ، که دید خدمت گزار با صورت حسابی بلند بالا جلوش سبز شده. با #تعجب گفت: مگر شما ننوشته اید که پول غذا را از نوه من خواهید گرفت؟
خدمت گزار با لبخند گفت : چرا قربان، ما #پول غذای امروز شما را از نوهتان خواهیم گرفت ، ولی این صورتحساب مال مرحوم پدربزرگ شماست. الهیکه دل همتون شاد باشه