eitaa logo
مقاومت تا ظهور منجی
391 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
29 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
پیامبـر خدا صل الله علیه و آله در مدینه سکـونت داشتند و روز بـه روز بر عظمت و پیشـرفت اسـلام افـزوده می شد. یکی از مسلمین، از اهالی مدینـه بود، همسایه بدی داشـت که از او در امـان نبود نزد حضرت آمد و از همسایه‌اش شکایت کـرد و گـفت من همسـایه ای دارم کـه نه تنها خیری از او به من نمی‌رسد ، بلکه از شرّ و آزار او، آسوده نیستم پیامبرصل‌الله علیه وآله به امیرالمومنین علیه السلام و ابـوذر و سـلمان و یک نفر دیگـر که راوی می گوید به گمانم مـقداد بود فرمـود: به مسجـد بروید و با صـدای بلـند بزنیـد: لاَ إِيمَانَ لِمَنْ لَمْ يَأْمَنْ جَارُهُ بَوَائِقَهُ. هـر کـه همسـایه اش از آزار او آسوده نباشد ایمان ندارد مولا به همـراه آنها به مسجد رفتند و سه بار با صدای بلند، ایـن دستور حضـرت را به سمـع مردم رساندند. امام صادق علیه السلام پس از نقل این داستان ، با دست خود اشاره به اطـراف کرد و فرمودند: تا در چهار طـرف ، همسایه به حساب می آیند 🍃🌸 . .: http://eitaa.com/joinchat/771096594C6a96f14d24
🔴 گریه و شیون ابلیس در عصر عاشورا شاگردان دیدند در حالی که می‌زند بر و خود و ؛ به او گفتند: امروز که تو باید باشی از چه رو پریشان و ؟ گفت:.... 👈 ادامه داستان 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3185836043Cac470e5a7c
🚨 ماجرای توهین یک مدافع حرم به در بین سخنرانی او در بین رزمنده‌ها صحبت می‌کرد. می‌گفت روی پای خودتان باشید. سعی کنید خَلَف صالحی برای گذشتگان خود باشید! یکدفعه یک مدافع حرم زد: حاج آقا تو که موعظه می‌کنی خودت گروه چندی؟ همه مات مانده بودیم. تا آمدیم خود را جمع و جور کنیم و حرفی بزنیم حاج قاسم ...😳 🔻ادامه‌ در اینجا شده👇 http://eitaa.com/joinchat/3870687243Cb7696c0270
زندانی شدن برایت جز رنج کشیدن چه فایده‌ ای داشته؟ حاکمی در حال پوست کندن سیب با یک چاقوی تیز انگشت دست خود را قطع کرد . وقتی که با ناله طبیبان را می‌طلبید وزیرش به او گفت که هیچ کار خداوند بی‌ حکمت نیست. ‌ حاکم با شنیدن این سخن عصبانی‌ تر شد و با گفت: در بریده شدن انگشت من‌چه حکمتی هست؟ سپس دستور داد وزیر را زندانی کنند.‌ مدتی از این ماجرا گذشت تا این که حاکم برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیله‌ ای وحشی تنها یافت. ‌ آنها حاکم را دستگیر کرده و به قصد قتل او را به درختی بستند. اما رسم عجیبی داشتند ، که بدن قربانیانشان باید کاملاً باشد و چون حاکم یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت ‌ در این مدت به سخن وزیر خود فکر میکرد دستور آزادی‌اش را داد. وقتی وزیر خدمت حاکم رسید، حاکم گفت درست گفتی، و شدن انگشتم برای من حکمتی داشت . ولی زندانی شدن تو برایت جز رنج کشیدن چه فایده‌ ای داشته؟ ‌‌ وزیر لبخندی زد و گفت: برای من هم پر فایده بود ، چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم. در حکمت های خدا شک نکنیم