حسین چوپانیان بین بچه ها معروف بود. به خاطر نمازهایی که می خواند، شده بود ضرب المثل.در عملیات کربلای پنج، پشت خاکریز همین طور پشت سر هم گلوله های توپ و خمپاره بود که فرود می آمد دور و برمان. تمام تنم شده بود پر از خاک. دهانم خشک شده بود. در هر ثانیه شاید یكی دو انفجار روی می داد. مخمصه ی غریبی بود. مضطرب شده بودم. نمی دانستم باید چه کار کنم! هر جا نگاه می کردم گرد و خاک بود و انفجار. حال عجیبی داشتم. توی همین هول و ولا بودم که نگاهم افتاد به چند سنگر آن طرف تر. حسین ایستاده بود به #نماز. دستهایش را گرفته بود جلوی صورتش، رو به آسمان. توی آن شلوغی و گرد و خاک، انگار نه انگار. حتی به انفجارهای اطرافش هم توجه نداشت. همه حواسش معطوف به #نمازش بود. از خودم خجالت کشیدم.
سرم را انداختم پایین. یكهو احساس کردم که آرام شده ام. همه ی اضطراب و وحشتم رفته بود،
طوری که انگار مسكنی بهم تزریق کرده باشند. ناخودآگاه لبهایم جنبیدند:
ـ اَلا بذکرالله تطمئن القلوب ـ .
فهمیدم که #یاد_خدا در هر شرایطی می تواند انسان را #آرام کند و به او #آرامش بدهد. این
را شهید چوپانیان با نمازش به من آموخت.
📚پیشانی سوخته
@besamtaramesh