📋 #شناخت_قرآن
شخص بیسوادی قرآن می خواند اما معنی قرآن را نمیدانست. روزی پسر او سوال کرد چه فایده ای دارد قرآن میخوانی؟ بـدون این که معنی آن را بدانی؟ پدر گفت پسـرم سبدی بگیر و از آب #دریا پرکن و برایم بیاور. پسر گفت غیـر ممکن است که آب در سبد باقی بماند. پدر گفت امتحان کن
پسرسبدی که درآن زغال میگذاشتند گـرفت و به سمت دریا رفت . سبد را زیر آب برد و به سرعت به طرف پدر دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند
پسر به پدرش گفت که هیچ فایدهای نـدارد. پدر گفت ، دوباره امتحان کن پسر دوباره #امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد . برای بار سـوم و چهارم هم امتحان کـرد تا این که خسته شد و به پدر گفت این کار غیر ممکن است...
پدر بالبخند به پسرش گفت سبد قبلا چطـور بود؟ پسر متوجه شد سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است
پـدرش گفت این حداقل کار است که قرآن برای قلبت انجام میدهد. دنیا و کارهای آن، قلبت را از #سیاهی ها و کثافت ها پر میکند و خـواندن قرآن همچون دریا سینه ات را پاک میکند، حتی اگر معنی آن را ندانی
📋 #سرپرست_امیرالمومنین
زمانیكه امیرالمومنین عليهالسلام به سن حدود شش سال رسيـد ، قحطی و كمبـود سراسر مكه و اطـراف آن را فرا گرفت ، #ابوطالب پدر علی عليه السـلام كه مرد آبرومند و عيالوار بود لـذا در مضيقه ی سختی قـرار گرفت، خويشان ابـوطالب تصميم گرفتند که سرپرستی بعضی از فرزندان او را به عهده بگيرند
پیامبر صلی الله عليه وآله و سلم نزد عمويش ابوطالب آمد و فرمـود: علی را به من بسپـار تا سرپرستی او را به عهـده بگيرم و در #پرورش او كـوشا باشـم. ابوطالب پيشنهاد رسـول اكرم صلی الله عليه و آله را پذيرفت
از آن پس امیرالمومنین عليـه السلام به خانه پيامبر صلی الله عليه وآله و سلم راه يافت و تحت نظارت پیامبر قرار گرفت تا هنگامی كه پيامبر خدا صلالله علیه وآله به پيامبری مبعوث گرديد
ونخستين كسی كه به پیامبر #ايمان آورد امام علی عليه السلام بود كه در آن هنگام دهسال داشت بهاين ترتيب آن حضرت پروريده پيامبر صلی الله عليه و آله بـود و تمام ذرات وجودش با رهنمودهای پيامبر صلیالله عليه و آله و سلم رشد و نمو نمود.
منبع: محمد محمدی اشتهاردی؛ کتاب داستان دوستان؛ جلد ۵ صفحه ۵۱
📋 #یک_عادت_قدیمی
مـرد میان سـالی وارد اغذیه فروشی شد و مستقیم جلوی پیشخوان رفت و پـرسید: ببخشید ، شـما برای درمان سکسکه چیزی داریـد؟ صاحب مغازه بدون هیـچ پرسشی زیـر #پیشخوان رفت و یک بطـری نوشیدنی بالا آورد و جلـوی صورت مـرد محکم به زمین کوبید و شکست
بنده خدا با تعجب گفت: هی، چه کار می کنی؟ صاحب مغازه لبخندی زد و گفت آقا ترسیدی؟ حالا دیگر سکسکه نمی کنید. مـرد گفت: من کـه سکسکه نمی کردم برای همسرم که در ماشین سکسکه می کند ، چیزی می خواستم
آیا شما هم قبلاز اطلاع دقیق از یک موضوع ، نتیجه گیری می کنید؟ این برای اغلبما یک عادت قدیمی است بههمین #دلیل تلاش کردم یاد بگیرم قبل از تمام نشدن سـوال دیگران آنها را با پاسخم چکش کاری نکنم...
📋 #انفاق_در_راه_خدا
چند نفری میهمان ابوذر غفاری شدند ابوذر گفت چون من #گرفتارى دارم، شما خودتان يكى از شترانم را نحر و غـذا تهيه كنيد. آنها هم شتر لاغرى را انتخاب كردند.
ابوذر ناراحت شد و پرسيد: چرا شتر فربه و چاق را نياورديد؟ گفتند آن را براى نياز آينده ات گـذاشتيم. #ابوذر فرمود: روز نياز من روز قبر من است تفسير مجمع البيان. تفسير نور، جلد۱ صفحه۵۶۲
لَنْ تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّـا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ شَىءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ هـرگز به نیکى دست نمى یابید ، مگر آنکه از آنچه دوست دارید درراه خدا #انفاق کنید وبدانید هر چه را انفاق کنید ، قطعاً خداوند به آن آگاه است. سوره آل عمران ، آیه ۹۲
#اخلاق_محمدی
پیامبر صلی الله عليه وآله هیچ وقت سخت نمی گرفت. مهمـان بت پرست می آمد نمی فرمود بتت را بگذار بعد خانه ام بیا . می فرمود: خدا بر دينی مرا مبعوث كرده است كه باگذشت و آسان است
آن قدر مهمان نوازی می کردند که او خودش ایمان می آورد. می فرمـودند #مردم را به دين حق دعوت كنيد اما با ابزاری غير از زبان
امام صادق علیه السلان فرمود العالم من صدّق فعله قوله و مـن لم یصدّق فعله قوله فلیس بعالـم ؛ #عالم کسی است که رفتار او گفتارش را تصدیق کند و هرکس که کردار اوسخن وی را تصدیق نکند وعمل او بر خلاف گفته اش باشد عالم نخواهد بود. م: اصول کافی ، جلد ۱ ، صفحه ۱۸
#مهربانی_زیباست
دو برادر باهم در مزرعه كار میكردند كـه یكی از آن دو ازدواج كـرده بود و خانواده بزرگی داشت ودیگری مجرد بود. شب كه میشد دو برادر همه چیز از جملـه محصول و سـود آن را با هم نصف می كردند. یک روز برادر مجرد بـا خودش گـفت درست نیست كـه ما همـه چیز را نصف كنیم . من #مجرد هستم وخرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند
بنابراین نیمهی شب كه شد یك كیسه پراز گندم را برداشت و مخفیانه روی محصول برادر خـود ریخت. در همین حال برادر دیگر با خودش فكر میكرد و می گفت درست نیست كـه ما هـمه چیز را نصف كنیم . مـن سر و سامان گـرفته ام ولی او هنـوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود
بنابراین او نیز شب كه شد یک كیسه پر از گندم رابرداشت و #مخفیانه به انبار بـرادر برد و روی محصول بـرادر ریخت. سـالها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كهچرا ذخیره گندمشان با یكدیگر مسـاوی است. تا آن كه یك شب دو بـرادر در راه انبار بـه یكدیگر برخوردند
آنها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را #زمین گذاشتند و یكدیگر رادر آغوش گرفتند. چقدر زیبا میشد اگر زندگیهای امروزی هم رنگ وبوی قدیم ها رو داشت .....
#مدارا_با_پدر
بكر بن صالح، نقل می کند که به امام جواد علیه السلام نامه نوشتم: پدرم ناصبى ودشمن امام علی علیه السلام و #خبيث است و از او بسيار سختى ديده ام. براى من دعا كن و بفرما چه كنم ، آيا رسوايش كنم؟ يا با او مدارا نمايم؟
آقا جوادالائمه علیه السلام در جواب فرمودند: پيوسته ان شاءالله براى تو دعا میكنم، بدان مدارا کردن، بهتر از افشاگرى است
و بعد از هر سختى آسانى است. صبر كن. ان العاقبة للمتقين . خدا تو را در ولايت كسى كه در #ولايت او هستى ثابت قدم فرمايد. من وشما درامانت خداوند هستيم خدايى كه امانتهاى خويش را ضايع نمی كند
بكر بن صالح می گويد: با پدرم مدارا کردم، پدرم پس از مدتی، اصلاح شد. بحارالانوار ، جلد ۵۰ ، صفحه ۵۵
به جمع ما بپیوندید در نکته های ناب
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
#لباسی_به_نام_سِتْر
وقتی آنکس که دوستش داریم بیمار میشود، میگوییم امتحان الهی است ولی هنگامی که شخصی که دوستش نداریم #بیمار می شود ، می گوییم عقوبت الهی است
وقتی آنکس که دوستش داریم دچار مصیبت می شود ، می گوییم از بس که خوب بود . و هنگامی که شخصی که دوستش نداریم ، دچار #مصیبت می شود ، می گوییم از بس که ظالم بود
مراقب باشیم قضا و قدر الهی را آن طور که مورد پسندمان هست تقسیم نکنیم. همه ی ما حامل عیوب زیادی هستیم و اگر لباسی از سوی خدا، که نامش سِتْر است نبود ، گردن های ما از شدت #خجالت خم می شد . پس عیبجویی نکنیم، درحالی که عیوب زیادی در وجودمان جاریست!
📋 #کُشتی_با_پیامبر
پیامبر صلّی الله عليه وآله مدتی پس از آنكه به رسالت ونبوّت مبعوث شد، روزی ازشهر مكّه بهسوی ابطح خارج شد ، در بين راه چوپاني بيابان نشين راديد كهمشغول چرانيدن گوسفندان خود ميباشد. آن چوپان در بين افراد منطقه از جهت #زور ونيروی جسمی مشهور بـود. همين كه حضرت نزديک او رسیـد ، چوپان گفت آيا حاضری با من كشتی بگيری و زور آزمائی كنيم؟
پیامبر صلّی الله عليه و آله فرمودند: تو قدرت وتوان مسابقه با مرا نداری، چوپان عـرض کرد: قول می دهم اگر من برنده نشـدم يک گوسفند برای تو باشد. حضرت قبول کـردند و چون با يكديگر كشتی گرفتند پيامبر صلوات الله عليه ، چوپان را بر زمين زد و در مسابقه كشتی پیروز گرديد
چوپان ازجای خود برخاست و گفت: آيا حاضـر هستید يك بار ديگر با هم كشتی بگيريم؟ پیامبر فرمود مطمئن باش كه تو برنده نمیشوی. چوپان با غـرور گفت: اگر شما برنده شدید، يک #گوسفند ديگر ازگوسفندان من برای تو باشد
يک بار ديگر كشتی گـرفتند و چوپان تمام نيروی خود را به كار گرفت ولی در مقابل حضرت نتوانست هيچكاری انجام دهد و پیامبر صلّی الله عليه و آله دوباره او را بر زمين زد. وقتی كه از جای برخاست عـرض کرد يا رسول الله تا حالا كسی نتوانسته بود مقابل قـدرت من دوام بياورد مگر شما، حق باشماست. چوپان #مسلمان شد. نبی خدا هم دو گوسفند رابه او بخشيد و رفت. مستدرک الوسائل ج ۱۴، ص۸۲
📖 #خدا_کجاست؟
یک دزد از نردبان خانه ای بالا رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسید: خدا کجاست؟ صدای مادرانه ای پاسخ داد: خدا در جنگل است عزیزم. کودک دوباره پرسید: چه کار می کند؟ مادر گفت: دارد نردبان می سازد! ناگهان دزد از نردبان خانه پایین آمد و در سیاهی شب گم شد. سال ها بعد دزدی از نردبان خانه حکیمی بالا می رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی پرسید: خدا چرا نردبان می سازد؟ حکیم از پنجره به بیرون نگاه کرد، به نردبانی که سال ها پیش ، از آن پایین آمده بود و رو به کودک گفت: برای آنکه عده ای را از آن پایین بیاورد و عده ای را بالا ببرد. نردبان این جهان ما و منیست ، عاقبت این نردبان افتادنیست. لاجرم آن کس که بالاتر نشست ، استخوانش سخت تر خواهد شکست
#دنبه_یا_تُرُب
سلطان محمـود غـزنوی به دیـوانه ای گفت ای دیـوانه ، چیزی می خواهی؟ دیـوانه گفت قـدری دنبه می خواهم، می خواهم بخورم
سلطان محمـود فرمان داد تا پـاره ای تُرُب آوردنـد و به وی دادنـد. #دیوانه تُرُب میخورد و سر خود را تکان می داد. سلطان محمـود گفت: چرا سـرت را تکان می دهی؟
دیـوانه گفت از آن جهت که از زمانی تو پادشاه شـده ای ، از دنبه ها چربی رفتـه اسـت. منبـع: لطائـف الطـوایف، فخرالدین علی صفی
یادمان نرفته که شخصی می فرمود: آنچنان رونق اقتصادی درست کنم که دیگـر به #یارانه احتیاج نباشد و ....
#ﺷﺎﻋﺮ_ﭘُﺮﺭﻭ
ﺷﺎﻋـﺮﯼ ﺩﺭ ﺳﺘﺎﯾﺶ ﺧـﻮﺍﺟﻪ ﺍﯼ ﺑﺨﯿﻞ ﻗﺼﯿـﺪﻩ ﺍﯼ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧـﻮﺍﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﭘﺎﺩﺍﺷﯽ از او ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﻧﮑﺮﺩ. ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ #ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻫـﻢ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺸﺪ ﻗﻄﻌﻪﺍﯼ ﺳﺮﻭﺩ ﮐﻪ ﺩﺭﺁﻥ ﺗﻘﺎﺿﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑـﻪ ﺻـﺮﺍﺣﺖ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ، ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺟﻪ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﻧﮑﺮﺩ
ﭘﺲ ﺍﺯ ﭼـﻨﺪ ﺭﻭﺯی دیگر ﺧﻮﺍﺟﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﻌﺮ ﺩﯾﮕﺮی ﻧﮑﻮﻫﺶ ﮐﺮﺩ ، ﺍﻣـﺎ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺍﻋﺘﻨـﺎﯾﯽ ﻧﮑﺮﺩ. ﺷـﺎﻋﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﺍﺟﻪ ﻧﺸﺴﺖ. ﺧﻮﺍﺟﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣـﺪ ﻭ ﺩﯾﺪ شاعر ﺑﺎ #ﺁﺭﺍﻣﺶ آنجا ﻧﺸﺴﺘﻪ
ﮔﻔﺖ: ﺑﯽ ﺣﯿﺎ! ﺳﺘـﺎﯾﺶ ﮐﺮﺩﯼ ، ﺗﻘﺎﺿﺎ ﮐـﺮﺩﯼ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻧﮑـﻮﻫﺶ ﮐﺮﺩﯼ ، ﻫﯿﭻ ﻓﺎﯾـﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺑـﻪ ﭼﻪ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟ ﺷﺎﻋﺮ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺍین که ﺑﻤﯿﺮﯼ ﻭ ﻣـﺮﺛﯿﻪ ﺍﯼ ﻫـﻢ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﮕﻮﯾﻢ! ﺧﻮﺍﺟﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭﭘﺎﺩﺍﺷﯽ ﻧﯿﮑﻮ ﺑﻪ ﺍﻭ داد