eitaa logo
به‌سمت آرامش 🌱✨
4.6هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
🌱🌻 بِسم‌الله‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ✨ مدیریت: @Saheerr 📳 مجموعه تبلیغات (تبلیغات قاضی) https://eitaa.com/joinchat/356910065C5b56d32fe0
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴سالروز وفات ام‌المومنین حضرت خدیجه کبری(سلام الله علیها) تسلیت باد. 🔜 @fateme_madarm 🔜 @fateme_madarm
🌙 🍃 🗓دعای روز دهم ماه مبارک رمضان @al_mizan
⚜️رودی‌ که‌ خود را فداکرد در راه‌ دریا خدیجه ست ▪️مستغرق در صفات یاسین و طاها خدیجه ست ⚜️هربار رفته به معراج محبوب خاص خداوند ▪️از حق تعالی شنیده محبوبه ی ما خدیجه ست ⚜️گر تو ابا المومنینی او مادر مومنین است ▪️پس یا مُحمّد یقیناً کُفوِ تو تنها خدیجه ست 🏴 ﴿س﴾ تسلیت باد.🥀 🔜 @fateme_madarm 🔜 @fateme_madarm
جناب کمیل نیمه شبی در کوفه به همراه حضرت علی (ع) به خانه ای رسیدند که از آن خانه صدای تلاوت بسیار زیبایی از قرآن به گوش می رسید. کمیل سخت تحت تأثیر آن صدا قرار گرفت و چنان دگرگون شد که با خود گفت: ای کاش مویی بر بدن این قاری می شدم و صدای قرآن او را می شنیدم! حضرت علی (ع) از دگرگونی حال کمیل به خاطر آن صدای پرسوز و گداز آگاه شد و به او فرمود: ای کمیل! صدای پراندوه این قاری تو را حیران و شگفت زده نکند؛ چرا که او از دوزخیان است و بعد از مدتی راز این سخن را به تو خواهم گفت! مدتی گذشت تا این که جنگ نهروان پیش آمد. در این جنگ برخی از کسانی که با قرآن سر و کار داشتند علی (ع) را کافر خواندند و با او به جنگ برخاستند. کمیل چون سربازی جانباز همراه علی بود و علی که شمشیرش از خون آن کوردلان مقدس مآب سیراب شده بود، متوجه کمیل شد، ناگهان نوک شمشیرش را بر سر یکی از هلاک شدگان فرود آورد و فرمود: ای کمیل! آن کسی که در آن نیمه شب قرآن را با آن سوز و گداز می خواند همین شخص است. «مستدرک سفینه البحار، ج ۹، ص ۱۸۶، ماده کمل» ✅ فقط صدای زیبا کافی نیست ... روح حاکم بر صدا مهمتر است. اظهارات آقای شجریان را دوباره در خاطر میگذرانیم که میگفت این مذهب و دین است که مانع پیشرفت شده! و به یاد بیاریم تصاویرش را با زنان نامحرم و بهاییان تا قیاس کنیم سخنان رییس جمهور را با کلام مولای بی همتای عالم امیرالمومنین. ✔️ به کسانی که گویا روزه ی بدون ربنای شجریان را قبول نمیدانند! عرض شود که حضرت امیرالمومنین(ع) از صدای قاریانی که عملشان خلاف قرآن است لذت که نمیبرند هیچ، ممکن است پنبه در گوش کنند و اگر فرصتی پیش بیاید همچون نهروان عمل خواهند کرد! ✅ قرآن خواندن ملاک نیست، قرآن عمل کردن ملاک است ═══✼🍃🌹🍃✼═══ داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
🌵🌻🍀💫🌵🌻🍀💫🌵🌻 👑 پادشاه به نجارش گفت: 😠 به دلیل بدقولی فردا اعدامت میکنم 🌙 نجار آن شب نتوانست بخوابد. 🌙 👩 همسر نجار گفت: 💫 مانند هر شب بخواب... ☝️ پروردگارت يگانه است و درهای گشايش بسيار ☝️ 💞 کلام همسرش آرامشی بر دلش ايجاد کرد و چشمانش سنگين شد و خوابيد 😴 🌅 صبح صدای پای سربازان را شنيد... 😥 چهره اش دگرگون شد و با نااميدی، پشيمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که دريغا باورت کردم . 👏 با دست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سربازان زنجير کنند. 👮 دو سرباز با تعجب گفتند: ⚰ پادشاه مرده و از تو میخواهيم تابوتی برايش بسازی. 🙂 چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت 😒 😊 همسرش لبخندی زد و گفت : 🌠 مانند هر شب آرام بخواب، زيرا پروردگار يکتا هست و درهای گشايش بسيارند. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🤔 فکر زيادی انسان را خسته می کند. ✨ درحالی که خداوند تبارک و تعالی مالک و تدبير کننده کارهاست.✨ ⏰ ساعت زندگیت را به افق آدمهای ارزان قیمت کوک نکن: 😴 یا خواب می مانی.. 👥 یا از زندگی عقب.. 💚➖💛➖❤➖💜➖♥➖ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
. 👌داستان کوتاه پند آموز 💭پدر همراه یک شیخ و بقیه همراهان براى شستن متوفى پسر جوانش حاضر شده بودند تا اینکه آن جوان را شسته و دفن کنند. آن شیخ که مسئول شستن متوفى بود دستور داد تا آنرا از لباسش مجرد کنند ولى عورتش را با پارچه اى بپوشانند تا اینکه شروع به شستنش کنند. 💭 هنگام برداشتن لباس مرده، توجه آنها به دستمالی افتاد که دست راست مرده را پیچانده بود ولى هنگامى که سراغ برداشتن آن دستمال رفتند پدر متوفى بر سر آنها داد و فریاد زد و شرط کرد که براى شستن پسرش هیچکس حق ندارد که آن دستمال را بردارد. 💭 شیخ مسئول درک کرد که یک رازى در آن دستمال نهفته هست ولى بهر حال براى شستن آن مرده بایست آن دستمال برداشته شود، پس در خفاء به همکارانش گفت که هنگام شستن آب زیادى را روى آن دستمال بریزید تا خودبخود از جایش کنده شود. پس او را شستند و آب زیادى را بر روى دست پیچیده شده ریختند و بمحض اینکه آن دستمال شل شد آنرا از جایش بر کند. پدر پس از اینکه دید آنها دستمال را برداشتند بر سر آنها پرخاش کرد و داد و فریاد کشید ولى پس از مدتى به گریه افتاد و به آنها گفت که حقیقت را براىیشان بازگو خواهد کرد تا درس عبرتى باشد براى دیگران. 💭 او گفت که دیشب هنگامى که پسرم وارد خانه شد، من و مادرش که در حال شام خوردن بودیم به او تعارف کردیم که همراه ما بیاید و شام میل کند ولى با عصبانیت جواب داد که من میروم توى اتاقم و به نوکر خانه بگویید که غذایم را توى اتاقم بیاورد. سپس رفت توى اتاقش و در را قفل کرد. نوکر غذایش را آماده کرد و رفت که غذا را نزد او ببرد ولى هر چه در میزد کسى در را باز نمیکرد. من و مادرش نگران شدیم و ما نیز هر چند در میزدیم او در را باز نمیکرد. بسیار نگران شدیم و فهمیدیم که حتما اتفاقى افتاده است، پس قفل در را شکستیم و وارد اتاقش شدیم، ولى منظره اى که دیدم مرا بسیار مبهوت کرد و اى کاش آنرا ندیده بودم ! 💭پسر در حال تماشاى تلویزیون و در حالى که ریموت(کنترل) تلویزیون در دست داشت از دنیا رفته بود، ولى مصیبت بدتر از آن این بود که او در حال تماشاى فیلم مبتذل جان خود را از دست داده بود. من رفتم که ریموت را از دستش بردارم ولى هر چه سعى کردم نتوانستم تا اینکه فهمیدم اصلا ممکن نیست. بنابراین تا آنجاییکه توانستم اطراف ریموت که خارج از کف دستش بود را بریدم ولى قسمتى از آن همانطور که الآن میبینید هنوز در دستش باقى است و نمیشود دستش را باز کرد و آنرا بیرون آورد. سپس آنها پسر را شستند و با همان ریموت آن را دفن کردند! ✅«اللهم و فقنا لما تحب و ترضی و اجعل عواقب امورنا خیرا»؛ خداوندا! ما را به آنچه که خشنودی و دوستی تو در آن است موفق کن و سرانجام کارهای ما را خیرگردان.🌹 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
🔺 پسر جوانی که به کیسه‌های سنگین خرید پیرزن غریبه‌ای را کمک میکند تا دم درب‌شان میبرد هم قهرمان است؛ آن مادری که هنوز سیر نشده اما تکه آخر گوشت را نمیخورد و میگوید «من که سیر شدم...» قهرمان است؛ آن پدری که در اوج خستگی یک ساعت بیشتر هر روز کار میکند تا عیدی خوبی براش فرزندش بخرد هم قهرمان است. 💪 قهرمان ها معمولا شنل نمیپوشند ! آنها آخرین نفر غذا میخورند، کمک میکنند، با اینکه ناراحت‌اند اما میخندن توی جمع‌ها... بعضی وقت‌ها توی بیمارستان کار میکنند، با اینکه حقوق ناچیزی میگیرند یا طرح خدمات را میگذرانند اما آخرین نفر ماسک میگیرند، آخرین نفر میخوابند، اولین نفر بیدار میشوند و آخرین نفر از بیمارستان برمیگردن خانه... داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ 🔴راه حلی برای گناه نکردن جواني نزد عالمي آمد و از او پرسيد: من جوان هستم اما نميتوانم خود را از نگاه كردن به دختران منع كنم، چاره ام چيست؟ عالم كوزه‌اي پر از شير به او داد و به او توصيه كرد كه كوزه را به سلامت به جاي معيني ببرد و هيچ چيز از كوزه نريزد... به يكي از طلبه‌هايش هم گفت او را همراهي كند و اگر شير را ريخت جلوي همه‌ي مردم او را كتك بزند. جوان نيز شير را به سلامت به مقصد رساند. و هيچ چيز از آن نريخت. وقتي عالم از او پرسيد چند دختر را در سر راهت ديدي؟ جوان جواب داد: هيچ، فقط به فكر آن بودم كه شير را نريزم كه مبادا در جلوي مردم كتك بخورم و در نزد مردم خوار وخفيف شوم. عالم هم گفت: حكايت انسان مؤمن هم همین است مومن هميشه خداوند را ناظر بر كارهايش ميبيند و از حساب روز قيامت و بی‌آبرویی در مقابل مردم در صحرای محشر و عذاب جهنم بیم دارد ‌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
✨﷽✨ 💠 چگونه صبح كردى ⁉️ 🌹 رسول خدا (ص) نماز بامداد را با مردم گزارد و به جوانى در مسجد نگاه كرد كه چرت مى زد و سر به زير داشت، رنگش زرد شده بود و تنش لاغر و ديده هايش به گودى نشسته بود. به او فرمود: چگونه صبح كردى؟ گفت: يا رسول اللّه در حال يقين. 🌹رسول خدا (ص) از گفته او در شگفت شد و فرمود: براى هر يقينى حقيقت و علامتى است، حقيقت يقين تو چيست؟ جواب داد: يقين من آن است كه مرا در غم فرو برده و شبم را به بى خوابى كشيده و روز گرمم را به تحمّل تشنگى واداشته، جانم از دنيا و آنچه در اوست به تنگ آمده و روى گردان شده تا جايى كه مى بينم عرش خداوندم براى حساب برپاست و همه مردم بر آن محشورند و من در ميان آنانم، گويا مى نگرم به اهل بهشت كه در نعمت اند و با يكديگر در تعارف و به پشتى ها تكيه زده اند و گويا مى نگرم دوزخيان را كه زير شكنجهايند و فرياد مى كنند! خيال مى كنى من الآن لغزه آتش دوزخ را مى شنوم كه در گوشم مى گردد و مى چرخد. 🌹رسول خدا (ص) به اصحابش فرمود: اين بنده اى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن كرده. سپس فرمود: اى جوان! آنچه دارى از آن با شدت نگهدارى كن.دسپس جوان گفت: يا رسول اللّه! دعا كن كه به همراه تو شربت شهادت بنوشم، پيامبر صلى الله عليه و آله برايش دعا كرد، چيزى نگذشت كه در يكى از جنگ ها پس از نه تن شهيد شد و او نفر دهم بود 📚 برگرفته از کتاب عرفان اسلامی جلد ۱۳ اثر استاد حسین انصاریان داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
✨﷽✨ ✅داستان بسیار شنیدنی نان و حلوای امام حسین ع و نفس حق شیخ جعفر ✍ دیگر مردم به او میگفتند "ملا کتابی" ، هیچ مطلبی در ذهنش نمی ماند، هرکار میکرد حفظ نمی شد، منبر هم که میرفت از روی کتاب برای مردم روضه میخواند،یک شب از همین طعنه ها دلش شکست، خیلی گریه کرد، متوسل شد به آقای بی کفنش ، حسین علیه السلام، همان شب خواب آقایش را دید. در خواب خودش را در صحرای کربلا دید، خیمه های اصحاب سیدالشهدا علیه السلام برپا بود، رفت بسمت خیمه ی شاه، اذن ورود خواست، صدای مهربانی دعوتش کرد به داخل خیمه ، وارد شد،سلام کرد و جواب شنید، آقا تحویلش گرفت ، بیا اینجا، نشست کنار پسر زهرا، پیرمرد لشکر هم در خیمه بود، حبیب بن مظاهر حضرت به حبیب فرمود: حبیب! آب که نداریم ، برای شیخ جعفر نان و حلوایی مهیا کن، نان و حلوا را آوردند، میل کرد، میگفت بعد از بیداری هم طعمش در دهانم بود، انگار غذای بهشت بود، از رویای شیرین پرید، صبح شد، حس میکرد تمام علوم را فرا گرفته است، کتابش را کنار گذاشت، پا منبری هایش روز بروز بیشتر میشدند ، نفسش شد دم عیسی... 📙 روایتی آزاد از رویای صادقه ی عالم عالیقدر شیخ جعفر رحمه الله علیه ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah
. ✍داستان_کوتاه در زمان حضرت موسے(ع) پسر مغروری بود که دختر ثروتمندی گرفتہ بود. عروس مخالف مادرشوهـر خود بود. پسر به اصرار عروس، مجبور شد مادر پیر خود را بر ڪول گرفتہ بالای کوهـے ببرد، تا مادر را گرگ بخورد. مادر پیر خود را بالای ڪوہ رساند، چشم در چشم مادر ڪرد و اشڪ چشم مادر را دید و سریع برگشت. به موسے(ع) ندا آمد برو در فلان ڪوہ مهـر مادر را نگاہ ڪن. مادر با چشمانی اشڪ‌بار و دستانے لرزان، دست بہ دعا برداشت. و می‌گفت: خدایا! ای خالق هـستے! من عمر خود را کرده ام و برای مرگ حاضرم، فرزندم جوان است و تازهـ‌داماد، تو را بہ بزرگی‌ات قسم می‌دهـم، پسرم را در مسیر برگشت بہ خانهـ‌اش، از شر گرگ در امان دار. ڪہ او تنهـاست. ندا آمد: ای موسے(ع)! مهـر مادر را می‌بینے؟ با این‌که جفا دیدہ ولے وفا می‌کند. بدان من نسبت به بندگانم از این پیر‌زن نسبت به پسرش مهـربان‌ترم. داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩ iD ➠ @Dastanhaykotah iD ➠ @Dastanhaykotah