#جامی_که_از_دست_مولای_دوعالم
#حضرت_اباعبدالله_حسین😍❤️🙌
#بنوشی🥂
#مستی_و_مزش_تا_آخر_عمر_میمونه
#اینگونه_بود
#اینگونه_باش
حضرت #آیت_الله_بهجت
وقتی صبحانه را که میخورد، یک ربع تا بیست دقیقه همانطور نشسته، چشمانش را میبست، انگار میخوابید؛ هنگامی که برمیخواست، قلمش را برمیداشت و روی کاغذ باطلهها مشغول نوشتن میشد. آن روز نوشته بود
هـر که دید از آلپیغمبـر صلیاللهعلیهوآله💚 اثـر
جاى پاى جملهشان بگذاشت سر
شربتى کَز دستشان نوشیده شد،
تا ابـد شیرینـىاش در کام بُد
نوشتههایش، اغلب شعر بود.
پیش خودم میگفتم
«شاید آقا در مدت این خواب کوتاه در عالم دیگری سیر میکنند. گویا از عالم دیگری چیزی را یادداشت میکند.» بدون درنگ مینوشت.
نوشتنش که تمام میشد، میرفت وضو میگرفت؛ و تازه مطالعهاش آغاز میشد.
بر اساس خاطرۀ یکی از مرتبطین با معظمله
📚 این بهشت، آن بهشت، ص٧۴
@olama12
#جامی_که_از_دست_مولای_دوعالم
#حضرت_اباعبدالله_حسین😍❤️🙌
#بنوشی🥂
#مستی_و_مزش_تا_آخر_عمر_میمونه
#اینگونه_بود
#اینگونه_باش
حضرت #آیت_الله_بهجت
وقتی صبحانه را که میخورد، یک ربع تا بیست دقیقه همانطور نشسته، چشمانش را میبست، انگار میخوابید؛ هنگامی که برمیخواست، قلمش را برمیداشت و روی کاغذ باطلهها مشغول نوشتن میشد. آن روز نوشته بود
هـر که دید از آلپیغمبـر صلیاللهعلیهوآله💚 اثـر
جاى پاى جملهشان بگذاشت سر
شربتى کَز دستشان نوشیده شد،
تا ابـد شیرینـىاش در کام بُد
نوشتههایش، اغلب شعر بود.
پیش خودم میگفتم
«شاید آقا در مدت این خواب کوتاه در عالم دیگری سیر میکنند. گویا از عالم دیگری چیزی را یادداشت میکند.» بدون درنگ مینوشت.
نوشتنش که تمام میشد، میرفت وضو میگرفت؛ و تازه مطالعهاش آغاز میشد.
بر اساس خاطرۀ یکی از مرتبطین با معظمله
📚 این بهشت، آن بهشت، ص٧۴
@olama12