#زنگ_تفکر
هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد،برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.
متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد،مثل یک دزد راه می رود و مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند،پچ پچ می کند. آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد،لباسش را عوض کند و نزد پلیس برود.
اما همین که وارد خانه شد،تبرش را پیدا کرد؛زنش آن را جابه جا کرده بود.مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را دید،ولی این بار متوجه شد که او مثل یک آدم شریف راه می رود،حرف می زند و رفتار می کند…
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🌟 #زنگ_تفکر 🌟
روزی استادی وارد کلاس شد و از دانشجویان خواست برای یک آزمون برنامه ریزی نشده آماده شوند.
استاد برگه های امتحان را برعکس روی میزها گذاشت و از دانشجویان خواست برگه ها را برگردانند.
دانشجویان متعجبانه دیدند که هیچ سوالی در برگه نیست و فقط یک نقطه سیاه در مرکز آن است.
استاد که آنها را متعجب دید گفت: درباره آنچه می بینید بنویسید.
دانشجوها شروع به نوشتن کردند. بعد از اتمام زمان، استاد برگه ها را گرفت و با صدای بلند شروع به خواندن کرد.
همه آنها بدون استثنا نقطه سیاه و موقعیت آن را در صفحه توصیف کرده بودند.
خواندن همه برگه ها که تمام شد استاد شروع به توضیح دادن کرد و اینکه هدف من از امتحان این بود که شما موضوعی برای تفکر داشته باشید.
هیچ یک از شما درباره قسمت سفید کاغذ چیزی ننوشته بودید، همه توجهات به نقطه سیاه بود.
درست مانند زندگی واقعی که همیشه اصرار به تمرکز روی نقطه های سیاه زندگی داریم، بی پولی، بیماری، مشکلات در روابط با دیگران، ناامیدی، در حالیکه اینها در مقایسه با داشته هایمان بسیار کوچکند اما ما اجازه می دهیم ذهن ما را آلوده کنند.
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🌟 #زنگ_تفکر 🌟
روزی استادی وارد کلاس شد و از دانشجویان خواست برای یک آزمون برنامه ریزی نشده آماده شوند.
استاد برگه های امتحان را برعکس روی میزها گذاشت و از دانشجویان خواست برگه ها را برگردانند.
دانشجویان متعجبانه دیدند که هیچ سوالی در برگه نیست و فقط یک نقطه سیاه در مرکز آن است.
استاد که آنها را متعجب دید گفت: درباره آنچه می بینید بنویسید.
دانشجوها شروع به نوشتن کردند. بعد از اتمام زمان، استاد برگه ها را گرفت و با صدای بلند شروع به خواندن کرد.
همه آنها بدون استثنا نقطه سیاه و موقعیت آن را در صفحه توصیف کرده بودند.
خواندن همه برگه ها که تمام شد استاد شروع به توضیح دادن کرد و اینکه هدف من از امتحان این بود که شما موضوعی برای تفکر داشته باشید.
هیچ یک از شما درباره قسمت سفید کاغذ چیزی ننوشته بودید، همه توجهات به نقطه سیاه بود.
درست مانند زندگی واقعی که همیشه اصرار به تمرکز روی نقطه های سیاه زندگی داریم، بی پولی، بیماری، مشکلات در روابط با دیگران، ناامیدی، در حالیکه اینها در مقایسه با داشته هایمان بسیار کوچکند اما ما اجازه می دهیم ذهن ما را آلوده کنند.
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
🌟 #زنگ_تفکر 🌟
پس از درگذشت پدر،
پسر، مادرش را به خانه سالمندان برد و هر لحظه از او عیادت میکرد.
یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش در حال جان دادن است!
پس با شتاب رفت تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند.
از مادرش پرسید: مادر چه میخواهی برایت انجام دهم؟
مادر گفت: از تو میخواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری، چون آنها پنکه ندارند و یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم.
فرزند با تعجب گفت: داری جان میدهی و از من اینها را درخواست میکنی؟
و قبلاً به من گلایه نکردی؟!!!
مادر پاسخ داد: بله فرزندم!
من با این گرما و گرسنگی خو گرفتم و عادت کردم، ولی میترسم وقتی فرزندانت در پیری تو را به اینجا می آورند، به گرما و گرسنگی عادت نکنی.....!!!!
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah
✨ #زنگ_تفکر ✨
اﮔﺮ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻏﯿﺒﺖ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﺑﺎﻧﮑﻬﺎ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺑﻤﺎﻥ ﺑرداشته ﻭ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻏﯿﺒﺖ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﻭﺍﺭﯾﺰ ﮐﻨﻨﺪ، ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺣﻔﻆ ﺍﻣﻮﺍﻟﻤﺎﻥ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ.
ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻓﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻓﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﯼ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵﺗﺮ ﻭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﻧﺪ؟
نگذارید گوشهایتان گواه چیزی باشد که چشمهایتان ندیده، نگذارید زبانتان چیزی را بگوید که قلبتان باور نکرده.
صادقانه زندگی کنید. ما موجودات خاکی نیستیم که به بهشت میرویم.ما موجودات بهشتی هستیم که از خاک سر برآورده ایم...
"دکتر الهی قمشه اي"
داســتـــان هــاے کـــوتـــاه ⇩⇩⇩
iD ➠ @Dastanhaykotah
iD ➠ @Dastanhaykotah