eitaa logo
به‌سمت آرامش 🌱✨
4.9هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
🌱🌻 بِسم‌الله‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ✨ مدیریت: @Saheerr 📳 مجموعه تبلیغات (تبلیغات قاضی) https://eitaa.com/joinchat/356910065C5b56d32fe0
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 💚 عليه السلام می فرمايد يكی از مسلمانان همسايه نصرانی داشت. او همسايه خود را به اسلام دعوت كرد و از مزايای اسلام آنقدر به نصرانی گفت كه سرانجام نصرانی اسلام را پذيرفت و مسلمان شد. سحرگاه به در خانه تازه مسلمان رفت و در زد. تازه مسلمان پشت در آمد و پرسيد چه كاری داری؟ مرد گفت وقت نزديك است. برخيز بگير و لباسهايت را بپوش تا با هم به مسجد برويم و نماز بخوانيم. تازه مسلمان وضو گرفت. جامه هايش را پوشيد و همراه او رفت و مشغول نماز شدند. پيش از نماز صبح هر چه می توانستند نماز خواندند تا صبح شد. سپس نماز صبح را خواندند و آنجا ماندند تا هوا كاملا روشن شد و آفتاب سر زد. تازه مسلمانان برخاست تا به خانه اش برود. مرد گفت كجا مي روی؟ روز كوتاه است و چيزی تا ظهر نمانده است. نماز ظهر را بخوانيم. تازه مسلمان را نگه داشت تا فرا رسيد و نماز ظهر را نيز خواندند. دوباره گفت وقت نماز عصر نزديك است. نماز عصر را نيز بخوانيم. او را نگه داشت تا نماز عصر را نيز خواندند. تازه مسلمان برخاست به منزلش برود. مرد گفت از روز چيزی نمانده، نزديك غروب آفتاب است. نماز مغرب را هم بخوانيم. او را نگه داشت تا آفتاب غروب كرد. نماز مغرب را با هم خواندند. باز تازه مسلمان خواست برود. مرد گفت يك نماز بيش نمانده، آن را نيز بخوانيم. او را نگه داشت. نماز عشا را نيز خواندند. سپس از هم جدا شده، هر كدام به خانه شان رفتند. وقتی كه هنگام سحر فرا رسيد. مسلمان قديمی باز در خانه تازه مسلمان رفت و گفت: من فلانی هستم. تازه مسلمان پرسيد: چه كار داری؟ مرد از او خواست وضو بگيرد و لباسهايش را بپوشد و با او برود تا نماز بخوانند. تازه مسلمان با حال ناراحتی گفت: برو من فقير و عيال دار هستم. بايد به كارهای زندگی برسم. برو برای اين دين كسی را پيدا كن كه بيكارتر از من باشد. امام صادق عليه السلام پس از نقل ماجرا می فرمايد: او را در دينی (نصرانيت) وارد كرد كه از آن بيرونش آورده بود!(يعنی پس از آن كه او را مسلمان كرد او را به خاطر سختگيری و تحميل بی جا همسايه خود را نصرانی نمود). ۶۹ص۱۶۲ @olama12
🔴 ماجرای جیب خالی 💠 همسر در اوایل زندگی یک روز صبح به شوهر خود می‌گویند برای چیزی نداریم فکری بکن! رهبر انقلاب موقع ظهر در کوچه پس کوچه‌های منتهی به مدرسه نواب یادشان آمد که همسرشان چه سفارشی کرده است. ایشان می‌گویند: "من دست کردم داخل . جیبهای بالا که هیچ نداشت جیب پایین حدود چهار ریال یا چهار ریال و ده‌شاهی بود بی‌اختیار گرفت و گفتم الحمدلله واقعاً هیچی نداشتم این طور نبود که مثلاً بتوانم بروم از فلان کس بگیرم یا از توی بانک بردارم نه. نه یک ریال نه یک امکان ... در چنین مواقعی خیلی به من فشار می‌آمد." 💠 روزی نبود که رهبر انقلاب دغدغه معاش نداشته باشند. همیشه بودند و اعداد این دیون دائم افزایش می‌یافت. گاه اگر می‌رفتند و صاحب مجلس کرامتی نشان می‌داد صرف پرداخت قرض‌ها می‌شد. در این مورد ایشان می‌گویند: "باز هم تمام می‌شد باز هم وضع زندگی‌ام همان‌طور بود." @Dastan1224