میخواهم از مادرم شکایت کنم ...
من راضی نیستم که همیشه قسمتِ خوبِ غذا برای من باشد، من راضی نیستم که همیشه قبل از خودش به من فکر کند، قبل از آرامشِ خودش به فکر آرامشِ من باشد و قبل از دلخوشیهای خودش برای دلخوشیهای من دست به کار شود.
من راضی نیستم که دیگر به فکر آرزوهای خودش نیست، که دیگر برای دلخوشیهای خودش قدمی بر نمیدارد، که دیگر روسریای که دوست دارد نمیپوشد، که دیگر لباسی که دوست دارد نمیخرد، که دیگر مراقب قشنگیِ چشمهای عزیزش نیست و برای خودش وقت نمیگذارد. که همهچیزش شده اینکه بچهاش بخندد و سلامت باشد و به تمام آرزوهاش برسد. ولی مامان!!!!! خودت چه؟! آرزوهای خودت؟ دلِ خودت؟ کودک معصومِ درونِ خودت؟
من برق اشتیاق چشمهای تو را میخواهم، من سلامتیِ تو را میخواهم. من میمیرم اگر یک تار مو از سرت کم بشود و اذیت میشوم که اینقدر به فکر منی. اذیت میشوم که خودت را از یاد بردهای و دستی روی سر کودک منزویِ درون خودت نمیکشی!
باور کن من به فکر خودم هستم، من بزرگ شدهام و خودم حواسم به دلخوشیهای خودم هست. کاش دست برداری از این ایثارهای افراطی. کاش کمی خودخواهتر باشی.
کاش کمی بیشتر به فکر خودت باشی. کاش قبل از همه به خودت فکر کنی و بپذیری که برای هیچ چیز دیر نشده.
از آن مامانها باش که سالخورده میشوند، اما پیر نه! اینقدر که با کودک درونشان رفیق ماندهاند. کودک درونت را پس نزن مامان. من عاشق وقتهاییام که مثل بچهها دنبال خواستههای خودت میروی، عاشق وقتهاییام که موهات را میبافم، لباسهای رنگی میپوشی، به آینه نگاه میکنی و چشمهات برق میزند.
من عاشق توام مامان و میخواهم کمی بیشتر به فکر خودت باشی.
#نرگس_صرافیان_طوفان
@Dastanhaykotah