eitaa logo
بعثت مردم
240 دنبال‌کننده
619 عکس
132 ویدیو
19 فایل
تلاشی اندک برای توجه مردم به ایجاد مقدمات ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🔰ادمین کانال: خواهران @R_Sarbazerahbar @sarbazeemrooz برادران ✅ ما را به دوستان خود معرفی کنید👇 🆔 @besatemardom
مشاهده در ایتا
دانلود
7.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خالی‌بندی ✅چند شب پیش، داشتم می‌رفتم یکی از مساجد قم سخنرانی با موضوع جهاد تبیین در اندیشه‌ی حضرت آقا. اسنپ گرفتم. با راننده در مورد ماشین ایرانی و خارجی صحبت شد و گلایه‌ها از وضعیت مردم ایران بالا گرفت. و گرونی و کمبود و... می‌گفت: رفیق خودم توی آلمان توالت می‌شوره! یکسال کار کرد خونه خرید! کمتر از یکسال کار کرد ماشین خرید! تازه دولت اونجا اگر خونه ات کوچیک باشه، درخواست میدی برات بزرگترش رو می‌ده! و ماشینت رو هم هر چند وقت یه بار بخواهی عوض می‌کنی! و... حرف از عزّت نفس و... به کنار. اومدم خونه. فرداش دیدم این فیلم مستند رو توی کانال گذاشته بود. فقط سؤالم اینه: «چرا ما ایرانیها باید اینهمه غریبه پرست باشیم؟!» «چرا حتی احتمال نمی‌دیم که این بنده خدا که این همه از زندگی گل و بلبل اونجا برامون حرف می‌زنه؛ خالی بندی کرده باشه؟!» یکبار چهارتا سلبریتیِ یک رویایی بافتند که مرکل سال‌هاست یک دست لباس می‌پوشه! یعنی زنی که مدل لباس با اون سنش هر روز یک دست لباس می‌پوشه را ساده‌زیست معرفی می‌کنند (فقط لازمه اسمش به آلمانی را سرچ کنید) و مردمی که از فقر لامپ‌ها را خاموش می‌کنند؛ صرفه‌جو، خانواده‌هایی که مثل چهل سال قبل در ایران در زمستان با جوراب پشمی در خانه راه می‌روند، هم لابد نوستالژیک هستند🤒 قورباغه را رنگ می‌کنند جای .... خداقوت و تشکر از دوستان کانال (@kharej2025) 🔰به ما در «بعثت مردم» بپیوندید:👇👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/980484136C2f194b57ea
📌 📿 *نماز روز یکشنبه ذی القعده* 🍀 [سید بن طاووس] برای روز یکشنبه این ماه نمازی با فضیلت بسیار از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله روایت کرده؛ 🔶🔹 مختصر آن فضیلت این است که هرکه آن را بجا آورد، توبه‌اش پذیرفته حق و گناهش آمرزیده می‌شود و طلبکاران او در قیامت از وی راضی گردند و با ایمان از دنیا برود و ایمانش از او گرفته نشود و قبرش وسیع و نورانی گردد و پدر و مادرش از او راضی شوند و آمرزش حق نصیب پدر و مادر و فرزندان و نژاد او گردد و روزی او توسعه یابد و فرشته مرگ در وقت مردن با او مدارا کند و جانش را به آسانی بستاند. ✍️ و کیفیت آن نماز چنین است: ✅ روز یکشنبه غسل بجا آورد و وضو بگیرد ✅ و *چهار رکعت* نماز بخواند، در هر رکعت سوره *«حمد»* را *«یک مرتبه»* و سوره *«توحید»* را *«سه مرتبه»* و سوره *«فلق»* را *«یک مرتبه»* و سوره *«ناس»* را *«یک مرتبه»* بخواند و ✅ پس از نماز *«هفتاد مرتبه»* استغفار کند و استغفار را با *«لَاحَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلّا بِاللّٰهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»* ختم نماید، ✅ سپس بگوید: *«يَا عَزِيزُ يَا غَفَّارُ اغْفِرْ لِي ذُنُوبِي وَذُنُوبَ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ فَإِنَّهُ لَايَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلّا أَنْتَ»*؛ «ای توانا، ای آمرزنده، گناهان من و همه مردان و زنان مؤمن را بیامرز که گناهان را جز تو کسی نمی‌آمرزد.» 📚 مفاتیح الجنان 🔰به ما در «بعثت مردم» بپیوندید:👇👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/980484136C2f194b57ea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅اعمال روز و شب دحوالارض 🔰به ما در «بعثت مردم» بپیوندید:👇👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/980484136C2f194b57ea
🎯 ✅امروز، فردای دیروز توست! ❓تا کی باید بگیم که «از فردا فلان کار رو شروع میکنم»؟ ❓تا کی باید بگیم که «از فردا فلان کار رو میذارم کنار»؟ 🔅خب! امروز، همون فرداییه که منتظرش بودی... 💎اگر فهمیدی که باید یه کار خوب انجام بدی، یا یه تغییر خوب داشته باشی؛ منتظر شنبه و فردا و حتّی ساعت بعد نباش... با توکّل به خدا همون لحظه شروع کن! ☝️اگه اقدام نکردی و بعدش غصه خوردی، کسی رو ملامت نکن... 🍀امیرالمؤمنین علیه السلام: إضاعَةِ الفُرصَةِ غُصّة؛ از دست دادن فرصت، غُصّه‌آور است. (نهج البلاغه : حکمت 114) 🍀 🔰به ما در «بعثت مردم» بپیوندید:👇👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/980484136C2f194b57ea
📆 ناگفته‌هایی از حادثه‌ی تلخ 6 تیر 1360👇👇 🔰به ما در «بعثت مردم» بپیوندید:👇👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/980484136C2f194b57ea
بعثت مردم
زندگی پس از زندگی 🎥تجربه نزدیک به مرگ (شهادت) امام خامنه‌ای حفظه‌الله‌تعالی از زبان خودشان 🌷«وقتی
📆ناگفته‌هایی از حادثه‌ی تلخ 6 تیر 1360/ سوء قصد به جان مقام معظم رهبری در روز ششم تیر۱۳۶۰ اتفاق افتاد که حادثه تلخی را در اذهان ملت ایران به ثبت رساند. چهار یا پنج روز از عزل بنی‌صدر می‌گذشت و جنگ با عراق و شورش منافقین بعد از اعلام جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی، بحث داغ محافل بود. آیت‌الله خامنه‌ای که از جبهه‌ها برگشته و خدمت امام(ره) رسیده بودند، بعد از دیدار طبق برنامه‌ی شنبه‌ها عازم یکی از مساجد جنوب‌شهر برای سخنرانی بودند. خودرو حامل آیت‌الله خامنه‌ای که از جماران حرکت می‌‌کرد، آن روز مهمان ویژه‌ای داشت؛ خلبان عباس بابایی که می‌خواست درد دل‌هایش را با نماینده‌ی امام(ره) در شورای عالی دفاع در میان بگذارد. آن‌ها نیم‌ ساعت زودتر از اذان ظهر به مسجد ابوذر رسیدند و گفت‌وگویشان را در همان مسجد ادامه دادند.‌ نماز ظهر تمام شد. آقا رفتند پشت تریبون. نمازگزاران همان‌طور منظم در صفوف نماز نشسته بودند. پرسش‌های نوشته‌ی مردم را به سخنران می‌دادند، اگرچه بعضی از پرسش‌ها تند و حتی گاهی بی‌ربط بود. آقا در سخنرانی مقدمه‌ای ‌چیدند تا به این‌جا ‌رسیدند که: «امروز شایعات فراوانی بین مردم پخش شده و من می‌خواهم به بخشی از آن‌ها پاسخ بدهم.» بین جمعیت، ضبط صوتی دست به دست شد تا رسید به جوانی با قد متوسط و موهای فر و کت و پیراهن چهارخانه و صورتی با ته‌ریش مختصر که آن روزها کلیشه‌ی چهره‌ و تیپ خیلی از جوان‌ها بود. خودش را رساند به تریبون. ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران. دستش را گذاشت روی دکمه‌ی Play. شاسی تق تق صدا کرد و روشن نشد؛ مثل حالت پایان نوار، اما او رفت. یک دقیقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن. آقا همین‌طور که صحبت می‌کردند، گفتند: «آقا این بلندگو را تنظیم کنید.» بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمی عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند: «در زمان امیرالمؤمنین، زن در همه‌ی جوامع بشری، نه فقط در میان عرب‌ها- مظلوم بود. نه می‌گذاشتند درس بخواند، نه می‌گذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا بکند، نه ممکن بود در میدان‌های... انفجار! آقا که هنگام سخنرانی رو به جمعیت و پشت به قبله بودند، با یک چرخش 45 درجه‌ای به طرف چپ جایگاه افتادند. اولین محافظ خودش را بالایسر آقا رساند. مسجد کوچک بود و همان یک محافظ، به تنهایی تلاش کرد که آقا را بیاورد بیرون. امام جماعت، متحیر وسط مسجد مانده بود. چشمش به یک ضبط صوت ‌افتاد که مثل یک کتاب، دو تکه شده بود. روی جداره‌ی داخلی ضبط شکسته، با ماژیک قرمز نوشته بودند «عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی». بیرون از مسجد، در آغوش محافظ، لحظاتی به هوش آمدند. سرشان را آوردند بالا، اما زود سرشان افتاد. محافظ‌ها بلیزر سفید را انگار که ترمز نداشت، با سرعتی غیر قابل تصور می‌راندند. در مسیر بیمارستان، هر وقت به هوش می‌آمدند، زیر لب زمزمه‌ای می‌کردند؛ شهادتین می‌گفتند. لب‌ها و چشم‌ها تکان می‌خوردند؛ خیلی کم البته. در خیابان قزوین، خودرو به یک درمانگاه کوچک رسید. پنج نفر آدم با قیافه‌ی خون‌آلود و اسلحه به دست، وارد درمانگاه شدند و آقا را روی دست این طرف و آن طرف ‌بردند. با آن صورت خون‌آلود، کسی امام جمعه‌ی شهر را نشناخت. دکتری با گوشی، دکتری ضربان قلب را گرفت: «نمی‌شود کاری کرد.» محافظ‌ها با سرعت به سمت در خروجی رفتند. پرستاری که تازه از راه رسیده بود، پرسید: «ایشان کی هستند‌؟ دارند تمام می‌کنند» اسم آقای خامنه‌ای را که شنید، گفت: «ببریدشان بیمارستان؛ اما یک کپسول اکسیژن هم با خودتان ببرید.» انگار کسی صدای آن پرستار را نشنید. کپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند. «آقا این کپسول لازمتان است.» کپسول اکسیژن و پایه‌ی آهنی چرخدار را نمی‌شد برد توی ماشین. پایه‌های کپسول را تکیه دادند روی رکاب ماشین، پرستار هم نشست بالای سر آقا. در تمام راه، ماسک اکسیژن را روی صورت آقا نگه داشت و به همه دلداری ‌داد. یکی از محافظ‌ها پرسید: «حالا کجا برویم!؟» پرستار گفت: «بیمارستان بهارلو، پل جوادیه». ماشین انگار ترمز نداشت. محافظ بیسیم را برداشت. کُدشان «حافظِ هفت» بود. «مرکز 50- 50»؛ این رمزِ آماده‌باش بود، یعنی حافظ هفت مجروح شده. کسی که پشت دستگاه بود، بلند زد زیر گریه. محافظ یک‌دفعه توی بیسیم گفت: «با مجلس تماس بگیر.» اسم دکتر فیاض‌بخش و چند نفر دیگر از پزشک‌های مجلس را هم گفت؛ «منافی، زرگر، ... بگو بیایند بیمارستان بهارلو.» ماشین را از در عقب بیمارستان بردند توی محوطه‌. برانکارد آورند و آقا را رساندند پشت در اتاق عمل. دکتر محجوبی از همدان آمده بود بیمارستان بهارلو. تازه جراحیش‌ را تمام کرده بود. داشت دستش را می‌شست که از اتاق عمل خارج شود. آقا را که با آن وضع دید، گفت خیلی سریع دوباره اتاق عمل را آماده کنند.
سمت راست بدن پر از ترکش بود و قطعات ضبط صوت. قسمتی از سینه کاملاً سوخته بود. دست راست از کار افتاده بود و ورم کرده بود. استخوان‌های کتف و سینه به راحتی دیده می‌شد. 37 واحد خون و فراورده‌های خونی به آقا زدند. این همه خون، واکنش‌های انعقادی را مختل ‌کرد. دو سه بار نبض افتاد. چند بار مجبور شدند پانسمان را باز کنند و دوباره رگ‌ها را مسدود کنند. کیسه‌ها‌ی خون را از هر دو دست و هر دو پا به بدن تزریق ‌می‌کردند، اما باز هم خون‌ریزی ادامه داشت. یک‌دفعه یکی از دکترها دست از کار کشید. دستکشش را درآورد و گفت: «دیگر تمام شد.» بی‌راه نمی‌گفت؛ فشار تقریباً صفر بود. یکی دیگر از دکترها به او تشر زد که چرا کشیدی کنار؟ فشار کم‌کم بالا آمد و دوباره شروع کردند. دکتر منافی، همان‌ طور که می‌آمد بیمارستان بهارلو، تلفن زده بود که دکتر سهراب شیبانی، جراح عروق و دکتر ایرج فاضل هم بیایند. آقای بهشتی هم دکتر زرگر را خبر کرده بود. دکتر محجوبی که حال و روز دکتر زرگر را دید، گفت: «نگران نباش، من خون‌ریزی را بند آورده‌ام.» عمل تا آخر شب طول کشید، اما دیگر نمی‌شد درمان را آن‌جا ادامه داد. کنترل امنیتی بیمارستان بهارلو مشکل بود. تنها بیمارستانی هم که می‌شد بعد از عمل مراقبت‌های لازم را به عمل آورد، بیمارستان قلب بود. آن موقع رئیس بیمارستان قلب دکتر میلانی‌نیا بود. چند ماه بعد، نام همین بیمارستان را گذاشتند «بیمارستان قلب شهید رجایی». هلی‌کوپتر خبر کردند. نمی‌توانستند بیمار را از میان ازدحام مردم نگران بیرون ببرند. محافظ پشت بی‌سیم گفته بود که قلب ایشان صدمه دیده؛ رادیو هم همین را اعلام کرده بود. مردم نگران بودند که نکند قلب ایشان از کار افتاده باشد، آمده بودند و می‌گفتند «قلب ما را بردارید و به ایشان بدهید.» با هزار ترفند، هلی‌کوپتر را وسط میدان بیمارستان نشاندند. تا برسند به بیمارستان قلب، خط مونیتور وضعیت نبض، دو بار ممتد شد. دکترها می‌گفتند آقا چند مرتبه تا مرز شهادت رفته‌ و برگشته. یک‌بار همان انفجار بمب بود، یک‌بار خون‌ریزی بسیار وسیع و غیر قابل کنترل بود، یک‌بار هم جمع شدن پروتئین‌ها در ریه و حالت خفگی. همه‌ی این‌ها گذشت، اما بیمار تب و لرز شدیدی داشت. چند پتو می‌‌انداختند روی‌ آقا. گاهی حتی دکترها بغلشان می‌کردند تا لرز را کمتر کنند. معلوم نبود منشأ این تب‌ها کجاست؟ ضایعه‌ی کوچکی هم در ریه دیده بودند. آقا لوله‌ی تنفس داشتند و نمی‌توانستند حرف بزنند. خودشان کاملاً حس کرده بودند که دست راستشان کار نمی‌کند. اولین چیزی که با دست چپ نوشتند، دوتا سؤال بود؛ «همراهان من چطورند؟» «مغز و زبان من کار خواهد کرد یا نه؟» دکتر باقی روی سطحی از پوست بدن کار می‌کرد که برای ترمیم و پیوند به قسمت‌های آسیب‌دیده برداشته بودند. زخم‌ها زیاد بودند. درد زخم‌ها خیلی زیاد بود، اما دکترها می‌گفتند تحمل‌ آقا زیادتر است. می‌گفتند «اصلاً مسکّن‌ها به حساب نمی‌آیند.» بحث دکترها این بود که بالاخره تکلیف این دست چه می‌شود؟ شکستگیش رو به بهبود بود، ولی هیچ‌ علامت حرکتی نداشت. چند نفر از جراحان و ارتوپدها بحث می‌کردند که دست قطع شود یا بماند. امام مرتب پیغام می‌دادند و از اطرافیان می‌پرسیدند که: «آقاسیدعلی چطورند؟» پیامشان ساعت دو بعد از ظهر پخش ‌شد. دکتر میلانی‌نیا رادیورا گذاشت بیخ گوش آقا. آن‌ موقع ایشان به هوش بودند؛ روح تازه‌ای انگار در وجودشان دمید، جان گرفتند. حالشان بهتر بود، اما هنوز قضیه‌ی هفتاد و دو تن را نمی‌دانستند. از تلویزیون آمدند که گزارش تهیه کنند. یک ساعتی معطل شدند تا آقا به هوش آمد. پرسیدند حالتان چطور است؟ گفتند: «من بحمدالله حالم خیلی خوب است» و شعر رضوانی شیرازی را خطاب به امام خواندند: «بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت سر خُمِّ می سلامت شکند اگر سبویی» کم‌کم به اطرافیان فشار می‌آوردند که: «آقاجان من باید از وضع کشور اطلاع پیدا کنم. شما هم رادیو را از من گرفته‌اید، هم تلویزیون را.» دکترها بهانه می‌آوردند که امواج رادیویی، دستگاه‌های درمانی ما را به‌هم می‌ریزد و عملکردشان را مختل می‌کند! خیلی از چهره‌های انقلاب برای عیادت می‌آمدند، اما آقا مرتب از شهید بهشتی می‌پرسیدند: «چرا همه می‌آیند، اما ایشان نمی‌آید؟» شک کرده بودند که یک خبرهایی هست. دور و بری‌ها هم مانده بودند که چطور به ایشان بگویند. دکتر منافی گفت بهترین راه این است که بگوییم حاج احمدآقا و آقایان رجایی و باهنر و هاشمی رفسنجانی بیایند و کم‌کم ایشان را مطلع کنند. جمع شدند، اما باز هم نتوانستند بگویند. گفتند فقط یکی‌ دو نفر شهید شده‌اند. (منبع: باشگاه خبرنگاران جوان) 🔰به ما در «بعثت مردم» بپیوندید:👇👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/980484136C2f194b57ea
🔰به ما در «بعثت مردم» بپیوندید:👇👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/980484136C2f194b57ea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا