🔴 #سیل
📝 #حسین_قدیانی
🔸🔹من منباب کمک به هموطنان عزیز و بنا به تجربه، حتیالمقدور هیچ پولی به حسابهای غیر رسمی واریز نمیکنم! پول ریختن به حسابهای پراکنده، ولو حساب فلان تشکل امین دانشجویی یا بهمان عنصر خوشنام، خود از جمله علل پراکندگی مدیریت است!
♦️گمانم باید به مراکزی همچون #هلال_احمر ولو در این دولت و یا سایر سازمانهای مسئول و موظف، بیشتر #اعتماد کنیم! اینکه در ورای هر حادثهای، شاهد شکاف زننده و گسل زشت "مردم به تشکل ما یا فرد مدنظر ما بیشتر اعتماد کردند" باشیم، خودش یک بلای بزرگ است!
♦️سلبریتیها جدای از آنکه چه سازی میزنند، اصلا و ابدا لیاقت بزرگی و ریشسفیدی در این قبیل قضایا را ندارند! این را خودشان مکرر نشان دادهاند! واقعا با وجود نهادی چون هلال احمر یا دیگر نهادهای دستاندرکار، من نوعی چرا باید کمک خود را از کانال سلبریتیها به دست مردم درگیر بلا برسانم؟! که غالبا هم نمیرسد یا دیر میرسد! مسئله این است؛ ما اساسا برای چه #دولت به آن معنی که در #فرهنگ_سیاسی مشهور است، تشکیل میدهیم؟! که باز هم مثل ایام بینظم و نظام، مشکلاتمان را حل کنیم؟!
♦️مردمی که هنوز هم امثال صادق زیباکلام و بلکه علی دایی را حتی به هلال احمر با وجود این همه جوان مخلص، متخصص، کارآزموده و بیادعا ترجیح میدهند، مصیبتزدهترین مردم تمام تاریخ و فیالواقع صاحب مستضعفترین افکار هستند!
برای آنکه رویکرد غیر سیاسی این متن، روشنتر شود، مثالی بزنم؛ فرضا بخواهم به سیلزدهها مبلغ ۲۰۰ هزار تومان کمک کنم! این پول را به حساب هلال احمر میریزم، ولو آنکه منتقد دولت فعلی باشم!
جناب دگراندیش! جوانان بیادعای هلال احمر را به شومنها نفروش! بگذار کمکت، گرهگشا از مردم آسیبدیده باشد، نه باعث پز دلقکها!
♦️آن سلبریتی که روز اول عید را در ویلایش در شمال بوده و حالا آمده گلستان تا عکسی به یادگار بیندازد و برود، نه تختی عصر، که مصداق #لاشخور است! مواظب باشید به بهانهی یک عکس، کسی را بیخود بزرگ نکنید!
♦️بعضیها استادند که روی غم و رنج ملت، از خودشان سوپرمن بسازند! آنهم بیهیچ کار خاصی! این بدترین نوع پوپولیسم و تحمیق ملت است! برای عدهای، خوب شد این سیل آمد تا از عمق عشق مضاعف خود به دوربین، پردهبردارند! اینان نه فرزند رسانه، که بندهی عکس و عبد دیدهشدناند! سیاسیهایی که شعارشان دوری از #سیاست است! سوپرپوپولیستهایی که از #پوپولیسم متنفرند! مظاهر جدید نفاق! و راستش همهی حرفشان این است؛
"آهای پیرمرد مازنی! کاش شیروانی خانهات زودتر بریزد تا تبدل شود به نردبان شوی مردمداری من"!
✍ جوانان انقلابی
@naslechaharome
@naslechaharome
هدایت شده از حامیان انقلاب
چقدر خوبه پس از مطالعه هر کتابی، نظرمون رو درباره اون #کتاب و #نویسنده اش رو اول کتاب بنویسیم.
این کار فایده های زیادی داره و شاید یک روز بازخوانی اون یادداشت حتی بتونه ریشه برخی مسائل رو مشخص کنه.
دستخطی که در تصویر می بینید مربوط به حجت الاسلام سید محمد حسین #راجی است که پس از مطالعه کتاب " نُهِ دَه " حسین #قدیانی، یادداشت کرده اند.
ایشون حدود ۱۱ سال پیش، اتفاقاتی که امروز حسین قدیانی به آن دچار شده است را پیش بینی کرده بودند و ای کاش قدیانی به این روز دچار نمیشد.
متن یادداشت:
برخی مطالب ایشان را برای بار دوم و سوم خواندم، قلمی فوق العاده دارد و جملات کوتاه و زیبا
در سالیان اخیر چنین قلمی را در مسیر انقلاب کم به یاد دارم، هر چه از خوبی های این قلم بگویم کم است...
اما ایراد نویسنده محترم شاید همین #قوت_قلم باشد که خدای نکرده به #تکبر ختم شود.
برخی از جاهای متن، این مطلب خودنمایی می کرد.
دومین ایراد شور فوق العاده همراه با #تحلیل_های_ناقص بود.
خدای نکرده اگر این ۲ نقیصه رفع نشود که ان شاءالله خواهد شد، آنگاه این قلم، قاتل #اعتقادات_نویسنده خواهد شد.
سید محمد حسین راجی، اول آذر ۱۳۸۹
#حسین_قدیانی
«برای دخترک شهرک اکباتان...»
قسمت ۱از۲
این شبها برای خیلیها دعا کردیم...
برای خیلیها، از اقوام و آباء و اجداد تا اولاد و اصلاب... از ارحام و احباء و اصدقاء تا اعوان و انصار و اولیاء...
اما شاید بعضی باشند که این روزها دعاگوی کمتری داشته باشند...
▫️▫️▫️
شب بیستویکم، در همین افکار بودم، که کنج حرم سیدالشهداء(روحیلهالفداء)، شروع کردم به دعاکردن و نوشتن این وجیزه... چندخطی در این حرم و چندخطی در حرم حضرت ساقی(سلاماللهعلیه)... در رفتوآمدهای بین دو حرم بود که در سحر بیستوسوم، تمامش کردم...
▫️▫️▫️
بعد از دعا برای همه احباب، همه شهداء و اولیاء، همه خوبان عالم... دعا کردم... متفاوتتر از همیشه... البته نه! خیلیوقتها اینگونه بوده... اما این بار تفاوتش در بیان صریح مصادیق بود...
دعا کردم...
دعا کردم برای آقای #امجد...، برای امجدی که هنوز جای خالی عرفههایش در مسجد آیتالله #بهاءالدینی، نمود دارد... امجدی که هنوز زیرزمین مدرسه شهید صدوقی، خاطرات درس اخلاقش را به یاد دارد، امجدی که در پیادهرو کنار دانشگاه تهران، عصا میچرخاند و جمعی از اساتید و دانشجویان در پیاش «علیعلی» میگفتند...
دعا کردم که کاش #امجد هم برگردد...، برای خدا که کاری ندارد... خدایا به حق تمام دلهایی که یکروز با نفَس #امجد تکانشان دادی، دل او را هم این شبها بلرزان...
برای #مهدی_نصیری...،
دِ لامصب! بعد از دهبار اسبابکشی، هنوز آرشیو #صبح را به دندان کشیدهام و در انباری نگاهش داشتهام...
تو دیگر چرا...
تو که روزگاری با «اسلام و تجدد»، از ذهن دانشجوی این کشور، رفع حیرت میکردی... تو چرا گرفتار «عصر حیرت» شدی؟
برای #سیدحسن_آقامیری...، برای سیدحسن آقامیریِ راهیان نور، برای سیدحسنِ فاز یک شهید صدوقی که وقتی هنوز اردوی جهادی مد نشده بود، با طلبههای مدرسه، عازم #بازُفت شده بودند... اینکارهها میدانند اردوی جهادی بازفت در سال هشتاد، یعنی چه... #محمد_نوری_زاد را هم برده بودند که مستند بسازد مثلاً...
گفتم #نوری_زاد، آخ از #نوری_زاد، آه از #نوری_زاد...
برای #محمد_نوری_زاد هم...، هنوز بعضی از بچههای هیأت دستنوشتهاش را بعد از آن «شب خاطره» رویایی، نگه داشتهاند: «زیارت عاشورا را بخور! نه بخوان...» پس چرا خودت نخورده بودی؟
یادواره شهدای #مدرسه_حقانی را یادت هست؟
تو که فقط خودت نبودی! صدایت را چه کنیم؟ نریشنهای روایت فتح را چه کنیم؟ به چه کسی بگوییم «ما اهل مسجدیم»؟ به که بگوییم «ما مرد جنگیم»؟ «پرچمهای قلعه کاوه» را کجا بکوبیم؟
«شبهای رمضان»ت این شبها بیشتر میسوزاندمان...
آقای نوریزاد! «بیایید زیارت جامعه بخوانیم»! «...بخوان، با صدای بلند بخوان»...
برای #حسین_قدیانی...، به حق «قطعه بیستوشش»ش، «نُهِده»ش، بهحق «آرکیوهشتادوهشت»ش، بهحق «ماشالاحزبالله»ش...
در یکی از همانروزها که #احسان زیر پروبالش را محکم گرفته بود، گفتم یک نوریزاد خفته در زیر این واژهها پنهان شده است... اما نمیدانم چرا کاری نشد، شاید هم شد... شد و نشد آنچه باید میشد...
برای همه فرزندان شهدایی که جای خالی پدرانشان بالای سرشان پر نشد که نشد...
برای #محمود_احمدی_نژاد...، برای همان چند برگی که از صحیفه بلند حضرت روحالله، ورق زد... برای همه امیدی که در دلهای بسیاری زنده کرد و با هزار گلایه و افسوس از زندهبهگورکردن آن همه امیدِ سربرآورده از دل خاک...
برای #محمدتقی_اکبرنژاد...، برای آن همه دغدغه انقلاب، برای آن همه دغدغه تحول، برای آن روح ناآرام، برای آن همه... چه میگویم من... چه میشود ما را... خدایا چه میشود ما را که از زمینخوردن یاران یا همقطاران دیروزمان، دلشاد میشویم...
یاد #محمدجواد_اکبرین میافتم، یاد کمیلهایش... نمیدانم هنوز هم کمیل میخواند یا... نمیدانم این شبها در کدام حسینیه پاریس قرآن به سر میگیرد... شاید هم آبوهوای پاریس، هوای قرآن را از سرش پرانده باشد... به حق خوندلهای حاج #سید_رحیم_توکل... برای محمدجواد اکبرینش...
برای معصومیت ازدسترفته #معصومه_علینژاد، برای معصومه مسخشده، معصومه مسیحشده... خدایا برای تو که کاری ندارد، به حق خون دلهای مادرش، خواهرش، خانوادهاش... نمیشود امشب برای دل او هم کاری کنی؟
ادامه دارد...
✍ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2