eitaa logo
🌹گاھ نوشٺھاے يڪ طلبھـ ـ ـ
1.2هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
16 فایل
﷽بسـمــ‌ اللّٰھ‌ الࢪحمنـ‌ـ ـ الࢪحیمــ ـ‌‌‌‌‌ ـ ﷻ 💢بناے مان #تولید محٺواے مفید اسٺ؛ نه ڪپے إن شاءاللھ افڪار واعمالمان مرضے حضرٺ دوسٺـ ڪھ ھرچہ گفٺیمـ جز حڪایٺ دوسـٺ؛ دࢪ همہ؏مࢪ از آن پشیمانیمـ ۩ڪپی باصلوات بر ﷴوآل مطهرش۩ ۞ارتباط @besmellaherrahmanerrahim
مشاهده در ایتا
دانلود
🅾کاش مثل این عاشق بامعرفت؛ لااقل جمعه‌ها را برای معشوق خالی می‌کردیم ...😔 🌹گاھ نوشٺ هاے یڪ طلبھـ ـ ‌ 🍀 @besmellaherrahmanerrahimm
🔴امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود: 🔅آرزویتان برای محقق نمی شود، مگر اینکه گروهی از شما به روی دیگری آب دهان بیندازد؛ گروهی نیز گروه دیگر را دروغگو بخواند،تا آنجا که از شما جز گروهی اندک استوار و محکم باقی نماند❗️ گروهی که در میانتان مثل سرمۀ در چشم، و نمک درون غذا هستند‌؛ و چه اندک است، نسبت سرمه به چشم، و نمک به غذا❗️ (مکیال المکارم، ج۲، ص ۳۸۳) 🅾 با سختی فراوان رسید سامرا، می خواست از جانشین حضرت بپرسد، قبل از آن که چیزی بگوید امام فرمود: 🔆ای احمد بن اسحاق، خداوند زمین را بدون حجت نمی گذارد. سپس، امام به درون اتاقی رفت، وقت برگشتن کودکی روی شانه اش بود، خورشید تر از خورشید و ماه تر از ماه، سپس فرمود: 🔆اگر پیش ما عزیز نبودی، فرزندم را نشانت نمی دادم، مَثَل او، مَثَل خِضر و ذوالقرنین است. به خداوند قسم، از دیده ها غایب می‌شود، غیبتی که در آن همه هلاک می‌شوند، مگر کسی که خداوند او را در اقرار به امامتش ثابت قدم بدارد، و به دعا برای تعجیل در فرجش توفیق دهد ... مکیال المکارم، ج۱، ص۱۶۸ بحارالانوار، ج ۵۲، ص۲۴   🌹گاھ نوشٺ هاے یڪ طلبھـ ـ ‌ 🍀 @besmellaherrahmanerrahimm
♦️شبه به نیمه رسیده بود و خواب به چشمانم نمی‌آمد و درگیر فکر و خیال شده بودم. با خود گفتم: «شب جمعه شایسته است که به سرداب مقدس بروم، زیارت ناحیه مقدسه را بخوانم و حاجات خود را از آن حضرت بخواهم. با آن که کمی خطرناک است و امکان دارد از ناحیه کسانی که دشمنی قلبی با اهل بیت پیامبر(ص) و شیعیان دارند مورد تعرض واقع شوم. هر چند که بهتر است با چند نفر از همراهان به آنجا بروم ولی این موقع شب شایسته نیست باعث اذیت دوستانم بشوم و اگر تنها بروم بهتر امکان درد و دل با آقا را دارم.» ♦️با این افکار از جایم برخاستم، وضو گرفتم و به آهستگی از حجره خارج شدم. شمع نیم سوخته‌ای که به روی طاقچه راهرو بود را در جیب گذاشتم و به سمت سرداب مقدس راه افتادم. همه جا تاریک بود و سکوت مرگباری را در سرتاسر مسیر احساس می‌کردم. قبل از ورود به سرداب مقدس، لحظه‌ای ایستادم و درنگی نمودم. درب سرداب را به آهستگی به داخل هل دادم و پا به داخل گذاشتم و با احتیاط از پله‌ها پایین رفتم. انعکاس صدای پایم، مرا کمی به وحشت انداخت. به کف سرداب که رسیدم شمع را روشن کردم و مشغول خواندن زیارت ناحیه مقدسه شدم. ♦️بعد از مدت کمی صدای پای شخصی را شنیدم که از پله‌ها پایین می‌آمد. صدای پاهایش درون سرداب می‌پیچید و فضای ترسناکی ایجاد می‌کرد. خواندن زیارت ناحیه را رها کردم و رویم را به سمت پله‌ها برگرداندم. مرد عرب ژولیده و درشت هیکلی را دیدم که خنجری در دست داشت و از پله‌ها پایین می‌آمد و می‌خندید؛ برق چشمان و دندان‌ها و خنجرش، ترس مرا چند برابر کرد و ضربان قلبم را بالا برد. دستم از زمین و آسمان کوتاه بود و عزرائیل را در چند قدمی خود می‌دیدم. احساس می‌کردم لب‌ها و گلویم خشک شده‌اند؛ عرق سردی بر پیشانی‌ام نشسته بود و نمی‌دانستم چکار کنم. پای مرد خنجر به دست که به کف سرداب رسید،‌ نعره زنان به سوی من حمله کرد و در همان لحظه شمع را خاموش کردم و پا به فرار گذاشتم. آن مرد نیز در تاریکی سرداب به دنبال من دوید و گوشه عبای من را گرفت و با قدرت به سوی خود کشاند. ♦️در آن لحظه به امام زمان (عج) توسل نمودم و بلند فریاد زدم: «یا امام زمان». صدایم درون سرداب پیچید و چندین بار تکرار شد که در همان لحظه مرد عرب دیگری در سرداب پیدا شد و رو به مردم مهاجم فریاد زد: «رهایش کن» و بلافاصله مرد عرب قوی هیکل، بی‌هوش بر زمین افتاد و من نیز که تمام توانم را از دست داده بودم دچار ضعف شدم. در حالی که می‌لرزیدم به زانو درآمدم و به روی زمین افتادم. ♦️کمی بعد احساس کردم فردی مرا صدا می‌زند. چشمانم را که باز کردم دیدم شمع روشن است و سرم به زانوی مرد عربی است که لباس بادیه نشینان اطراف نجف را بر تن دارد. هنوز در فکر مرد مهاجم بودم، نگاهم را که برگرداندم، دیدم همچنان بی‌هوش در وسط سرداب افتاده است. خواستم برخیزم و بنشینم اما رمق نداشتم. مرد عرب مهربان، چند دانه خرما در دهانم گذاشت که‌ هرگز خرما یا هیچ غذای دیگری با آن طعم و مزه نخورده بودم! ♦️در حالی که سر به زانوی آن مرد داشتم به من گفت: «خوب نیست در مواردی که خطر تو را تهدید می‌کند ‌تنها به اینجا بیایی، بهتر است بیشتر احتیاط کنی. اگر تعدادی از شیعیان حداقل روزی دوبار به حرم عسکریین مشرف شوند باعث می‌شود که همه شیعیان با آرامش و امنیت بیشتری بتوانند به زیارت بیایند.» سپس در مورد کتاب «ریاض العلماء» میرزا عبدالله افندی گفت: «ای کاش این کتاب ارزشمند پیدا شود و در اختیار اهل علم و دیگر مردم قرار گیرد.» ♦️حرف‌هایش که به اینجا رسید، یک لحظه در فکر فرو رفتم که چگونه ممکن است فردی به یک‌باره در این سرداب تاریک ظاهر شود و نام مرا بداند و حتی چطور ممکن است که فردی بادیه نشین، میرزا عبدالله افندی و کتابش را بشناسد؟ و چطور توانست با یک نهیب، آن مرد قوی هیکل را آنگونه نقش بر زمین کند؟. هنوز در این افکار غوطه‌ور بودم که ناگهان متوجه شدم از آن مرد مهربان خبری نیست. به خود آمدم و فریاد زدم: «ای وای، سرم در دامان آقا، مولا و مقتدایم حضرت حجت بن الحسن المهدی(عج) بوده و ساعاتی نیز با او حرف زده‌ام اما او را نشناخته‌ام. غم عالم بر دلم نشست، با دیده‌ای اشکبار، از سرداب به قصد زیارت حرم عسکریین خارج ‌شدم تا بلکه یار را در آن‌جا بجویم در حالی که هنوز مرد غول پیکر مهاجم عرب، بی‌هوش در کف سرداب افتاده بود ... منبع: کتاب تشرفات مرعشیه، تألیف حسین صبوری تشرف آیت‌الله مرعشی نجفی 🌹گاھ نوشٺ هاے یڪ طلبھـ ـ ‌ 🍀 @besmellaherrahmanerrahimm
♦️ در خیمه او جایی برای ما هست؟ ➖اگر دنیا برایت بزرگ است، بدان که در خیمه مهدی (عج) برایت جایی نیست! 🔻باید دنیا برایت کوچک و حقیر باشد تا بتوانی براحتی از آن ببُری و راهی برای رسیدن به مهدی «عج» برگزینی. دنیا تعلق است، تعلقات مانع رشد است، باید گذاشت و گذشت تا به محبوب رسید 🌹گاھ نوشٺ هاے یڪ طلبھـ ـ ‌ 🍀 @besmellaherrahmanerrahimm