eitaa logo
ثانیه شمار ظهور
1.7هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
54 فایل
دراین کانال می توانید ازبیانات متفکران و شخصیت های طراز اول انقلاب اسلامی,حضرت امام(رحمة الله)، رهبر معظم انقلاب؛استاد شهیدمطهری،شهید بهشتی علامه جوادی آملی،آیت الله مصباح یزدی آیت الله بهجت و دیگر علما بهره مند شوید. ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
برای معرفی اولین کتاب از شهدا شروع می‌کنیم که چراغ خوبی برای مسیرهای تاریک این روزهامون هستند. 💎 نام کتاب : 📖 موضوع کتاب : زندگینامه 📝 نویسنده : زهرا حسینی مهرآبادی 📥 راه‌های خرید یا مطالعه اینترنتی کتاب: 1⃣ انتشارات حماسه یاران https://hamasehyaran.ir/book/%D8%B4%D8%A7%D9%86%D8%B2%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%A8%D8%B9%D8%AF/ 2⃣ دیجی کالا https://www.digikala.com/product/dkp-1490028 3⃣ پاتوق کتاب فردا https://bookroom.ir/book/73202/%D8%B4%D8%A7%D9%86%D8%B2%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%A8%D8%B9%D8%AF
📖 برش‌هایی از کتاب براساس زندگی‌‌نامه 📌 هنوز حسرت رفتن تا کاظمین، تا چند کیلومتری محمدرضا و زیارت نکردنش به دلم بود که مادرش راهی شد. به امید رفتن سر مزار محمدرضا بار سفر بست. درست مثل من. آدرس قبرش را برداشت، درست مثل من. با مامور عراقی جر و بحث کرد، درست مثل من. نت.انست پسرش را زیارت کند، درست مثل... نه!نه! اینجا را مثل هم نبودیم. از اینجا به بعد ماجراهایمان شبیه هم نشد. رفتنش برای خودش هم باور کردنی نبود. این را می‌شد از لحن پر اضطراب و هیجانش هنگام تعریف از آن روز فهمید. ❣ روزی که تا الکرخ رفت و اولین زائر محمدرضا شد. 🍃🌹🍃🌹🍃 لینک خرید اینترنتی کتاب : پاتوق کتاب فردا https://bookroom.ir/book/73202/%D8%B4%D8%A7%D9%86%D8%B2%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%A8%D8%B9%D8%AF 🔸🔹🔸🔹 پرسمان اعتقادی https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0
📖 برش‌هایی از کتاب ( براساس زندگینامه ) - همرزم و دوست دوران کودکی شهید، در لحظه دفن: 🔓 خودم را به خدا سپردم و دست‌هایم را جلو بردم. قفل شانزده سال دوری و انتظار را باید می‌شکستم. «بسم‌الله» گفتم و گره کفن را باز کردم. 💗 قلبم تند تند می‌زد و کم مانده بود از جا کنده شود. نفسم بالا نمی‌آمد.فریادی که از ساعت‌ها پیش بغض شده و راه بروز نداشت، گلوگیرتر شده بود. ♨️دست‌هایم به رعشه افتاده بود و گوشه کفن بی‌آنکه بخواهم، می‌لرزید. مغزم قفل شده بود. آنچه جلوی چشم‌هایم بود، با تمام دیده‌ها و حتی شنیده‌هایم تا آن روز تفاوت داشت. 💥 به چشم‌هایم شک کرده بودم.مگر می‌شود باور کرد؟! محمدرضا با همان محاسن، با همان لب و دندان شانزده سال پیش جلوی چشم‌هایم بود. همان موهایی را می‌دیدم که قبل از عملیات کربلای۴ جلوی خودم دست به قیچی شده و کوتاهشان کرده بود... 🔥 با صدای رضا به خودم آمدم. بین همهمه جمعیت به زحمت صدایش را می‌شنیدم : «حسین، باورم نمیشه، بدنش سالم سالمه». گفتم: «آره، انگار همین دیروز جون داده». 🌟 سرش را جابجا کردم و صورتش را روی خاک گذاشتم. نمی‌دانستم کجای بدنش را ببوسم... 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 لینک خرید اینترنتی کتاب : پاتوق کتاب فردا https://bookroom.ir/book/73202/%D8%B4%D8%A7%D9%86%D8%B2%D8%AF%D9%87-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D8%A8%D8%B9%D8%AF 🔸🔹🔸🔹🔸 پرسمان اعتقادی https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0