#داستانک_پند_آموز
💍 #عروس_خوش_بیان
🔴مادر شوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت :
🔹تو توانستی در عرض سی روز پسرم را ملتزم به انجام نمازهایش در مسجد بکنی .. کاری که من طی سی سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم !
واشک در چشمانش جمع شد ..
🔸عروس جواب داد : مادر داستان سنگ و گنج را شنیده ای ؟
🔹می گویند سنگ بزرگی راه رفت و آمد مردم را سد کرده بود ، مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد ..
با پتکی سنگین نود و نه ضربه به پیکر سنگ وارد کرد ...و خسته شد .. مردی از راه رسید و گفت : تو خسته شده ای ، بگذار من کمکت کنم ..
🔸مرد تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست ، اما ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند توجه هر دو را جلب کرد.
💎طلای زیادی زیر سنگ بود ..
مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود
🔸گفت : من پیدایش کردم ، کار من بود ، پس مال من است ..
🔹مرد گفت : چه می گویی من نود ونه ضربه زدم دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی !
♨️مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند .. و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند ،
🔹مرد اول گفت : باید مقداری از طلا را به من بدهد ، زیرا که من نود ونه ضربه زدم و سپس خسته شدم...
🔸و دومی گفت : همه ی طلا مال من است ، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم ...
🔹قاضی گفت :
🔸 مرد اول نود و نه جزء آن طلا از آن اوست ، و تو که یک ضربه زدی یک جزء آن از آن توست .. اگر او نود ونه ضربه را نمیزد ، ضربه صدم نمی توانست به تنهایی سنگ را بشکند ...
🔹و تو مادر جان سی سال در گوش فرزند خواندی که نماز بخواند بدون خستگی .. ، و اکنون من فقط ضربه آخر را زدم ‼️
✅چه عروس خوش بیان و خوبی، که نگذاشت مادر در خود بشکند و حق را تمام و کمال به صاحب حق داد ..
و نگفت : بله مادر من چنینم و چنانم ، تو نتوانستی و من توانستم ...
👌بدین گونه مادر نیز خوشحال شد که تلاشش بی ثمر نبوده است ..
🌹 اخلاق اصیل و زیبا از انسان اصیل و با اخلاق سرچشمه می گیرد ...
🌟 جای بسی تفکر و تأمل دارد ، کسانی که تلاش دیگران را حق خود می دانند کم نیستند ... اما خداوند از مثقال ذره ها سؤال خواهد کرد ...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🆔 @besooyezohur
#داستانک_پند_آموز
💍 #عروس_خوش_بیان
🔴مادر شوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت :
🔹تو توانستی در عرض سی روز پسرم را ملتزم به انجام نمازهایش در مسجد بکنی .. کاری که من طی سی سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم !
واشک در چشمانش جمع شد ..
🔸عروس جواب داد : مادر داستان سنگ و گنج را شنیده ای ؟
🔹می گویند سنگ بزرگی راه رفت و آمد مردم را سد کرده بود ، مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد ..
با پتکی سنگین نود و نه ضربه به پیکر سنگ وارد کرد ...و خسته شد .. مردی از راه رسید و گفت : تو خسته شده ای ، بگذار من کمکت کنم ..
🔸مرد تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست ، اما ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند توجه هر دو را جلب کرد.
💎طلای زیادی زیر سنگ بود ..
مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود
🔸گفت : من پیدایش کردم ، کار من بود ، پس مال من است ..
🔹مرد گفت : چه می گویی من نود ونه ضربه زدم دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی !
♨️مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند .. و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند ،
🔹مرد اول گفت : باید مقداری از طلا را به من بدهد ، زیرا که من نود ونه ضربه زدم و سپس خسته شدم...
🔸و دومی گفت : همه ی طلا مال من است ، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم ...
🔹قاضی گفت :
🔸 مرد اول نود و نه جزء آن طلا از آن اوست ، و تو که یک ضربه زدی یک جزء آن از آن توست .. اگر او نود ونه ضربه را نمیزد ، ضربه صدم نمی توانست به تنهایی سنگ را بشکند ...
🔹و تو مادر جان سی سال در گوش فرزند خواندی که نماز بخواند بدون خستگی .. ، و اکنون من فقط ضربه آخر را زدم ‼️
✅چه عروس خوش بیان و خوبی، که نگذاشت مادر در خود بشکند و حق را تمام و کمال به صاحب حق داد ..
و نگفت : بله مادر من چنینم و چنانم ، تو نتوانستی و من توانستم ...
👌بدین گونه مادر نیز خوشحال شد که تلاشش بی ثمر نبوده است ..
🌹 اخلاق اصیل و زیبا از انسان اصیل و با اخلاق سرچشمه می گیرد ...
🌟 جای بسی تفکر و تأمل دارد ، کسانی که تلاش دیگران را حق خود می دانند کم نیستند ... اما خداوند از مثقال ذره ها سؤال خواهد کرد ...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🆔 @besooyezohur