#با_کریمان_کارها_دشوار_نیست
💢غیبت کردن در حضور امام حسن
✅شخصي خدمت امام حسن علیهالسلام رسيد و گفت:
«از مجلسی میآیم که #فلاني در آنجا از شما بدگويي کرد»
امام حسن مجتبی علیهالسلام، چهره درهم كشيدند و به او فرمودند:
«تو مرا به زحمت انداختي.
زیرا به خاطر اين كه #غيبت يك مسلمان را شنيدم، بايد درباره خود استغفار كنم.
و چون آن شخص با بدگويي از من، مرتكب گناه شده، بايد براي او نيز دعا كنم و #آمرزش طلبم.»
📚بحارالانوار ، ج ۴۳ ، ص۳۱۹
🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿
🆔 @besooyezohur
11.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥🎥کنایه تلخ ومعنادار #رهبرانقلاب راجع به #تعطیلی_هسته_ای(که حتی در ازایش #تحریم ها هم برداشته نشد):
⚠چندسال پیش،نخبگان آمدن درهمین حسینیه نمایشگاه زدند
آن وقتی که هنوز #انرژی_هسته_ای حق مسلم ما بود
#شب_جمعه_و_یاد_شهدا
✨باسم رب الشهداء و الصدیقین✨
❤️قرار شد سه شهید گمنام را در شهرستان چترود کرمان تشیع وخاکسپاری نمایند. من هم برای مراسم به آنجا سفر کردم. تشیع شهدا قبل از ظهر با شکوه خاصی برگزار شدعصر همان روز مراسم دیگری برای شهدا برگزارشد.
💛موقع غروب ودر حین مداحی جوانی از میان جمعیت برخاست وگفت:می خواهم مطلب مهمی را بگویم مردم اجازه صحبت به او نمی دادنداما او با اصرار شروع به صحبت کردوگفت :امروز صبح که برای مراسم تشیع می آمدم پر از تردید بودم زمانی که زیر تابوت یکی از شهدا بودم با خودم حرف میزدم یعنی اینها چه کسانی هستندمشتی استخوان و...به جای تکرار کلمات مداح به شهدا می گفتم باید چیزی نشان دهید تا من اطمینان پیدا کنم باید کاری کنید تا تردید من از بین برود.
💜ظهر بعداز نماز به خانه رفتم. بعد از ناهار مشغول استراحت شدم. به محض خوابیدن جوان زیبایی را دیدم که به سمت من می آمدبعد به من اشاره کرد وگفت باور داشته باش .من همان شهیدی هستم که زیر تابوت من گلایه می کردی آمده ام بگویم امید وار باش ،باور داشته باش. آرامش خاصی پیدا کردم خوشحال شدم روبه شهید گفتم شما خواسته من را اجابت کردی من را از تردید خارج کردی آیا می توانم برای شما کاری انجام دهم؟
💚جوان نگاه پر محبتی کرد وگفت آری من هادی هستم بچه اهواز، فلکه چهار شیر ،کوچه ...نشان به آن نشان که من را در محل به نام دانشجوی مفقودالاثرمی شناسند به مادر پیرم بگو منتظر من نباش نشانی من را به اوبده. صحبت جوان تمام شد. بایکی از دوستانم در بنیاد شهید خوزستان تماس گرفتم. ماجرا را تعریف کردم ساعتی بعد ایشان تماس گرفت وگفت پیگیری کردم همه گفته ها صحیح است. با هم به اهواز رفتیم آدرس راپیدا کردیم زنگ خانه را زدیم پیرزن رنجوری با قد خمیده در را باز کردبی مقدمه گفت:از هادی من خبر آورده اید؟
✍راوی:نظام الاسلامی(مجری سینما)
🌐منبع:خبرگزاری برنا
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🆔 @besooyezohur
🌺 اساس تخریبـــ
تخریبــ نـفس استـــ
و راه رسیـدن
بہ معشــوق
تهذیبــ نـفس ...
تـخریبچی نـفسِ خـود بـاش ...
#تخریبچی_برگرد
#اینجا_پر_از_مینه
🆔 @besooyezohur
#همراه_با_کاروان_حسینی
🌷باسم رب الحسین🌷
◾بشیر گفت : ام البنین، پسرت عبدالله شهید شد.
◽گفت : مرا از حسین آگاه کن.
◾گفت : دیگر پسرانت، عثمان و جعفر، در کنارش شهید شدند.
◽گفت : از حسین بگو.
◾گفت : دستان عباس را قطع کردند و او هم شهید شد.
◽گفت : رگهای قلبم را ریش کردی، پسران من و هر کس زیر این آسمان بلند، فدای حسین،
از حسین برایم بگو.
◾گفت : حسین، بخون غلتید.
⚡ام البنین صیحه ای کشید و بیهوش شد.
✨زینب در سکوت، با فاصله از حرم ایستاده بود،
اشک می ریخت و در دلش غوغا بود،
با تمام توان، نگاه به حرم جدّش دوخته بود،
آرام آرام حرکت کرد به سوی حرم،
با رنجی که بر دوش می کشید، افتان و خیزان به حرم رسید،
تمام رمق را بخشیده بود در این سفر،
حتی فرصت نکرده بود، که برای شهادت فرزندان اش محمد و عون مویه کند،
هَمُّ و غمَّش همه حسین بود و راه حسین.
دست در اطراف درب حرم گذاشت، زُل زد به سنگ قبر،
این همه توان و صبر را از مادر مهربان ارث برده بود،
اما دیگر، توان و قدرتی نداشت،
نفسی تازه کرد،
اما نگاه از سنگ قبر بر نداشت،
یکباره گریست،
تمام درد و غم و اندوه را گُداخت و از دیده برون داد به اشک،
اما تمامی نداشت،
بیشتر گریست،
با تمام توان صیحه زد،
◾گفت : یا جَدّاه إنّی ناعیهٌ إلیک أخِی الحُسین.
یا جدا! خبر مرگ برادرم حسین را آورده ام.
یا جدا! حسین را در سرزمین کربلا کشتند،
یا جدا! اُمّت را وصیت کردی با خویشانت به نیکی رفتار کنند،
نه تنها نیکی نکردند،
اهل بیت ترا لب تشنه کشتند ...
زینب آنچه را که برای حسین روی داده بود برای جدّش بازگو کرد،
بی امان گریه می کرد و آه می کشید.
عاقبت قبر ناله سر داد و با او نالید.
😭😭😭
📚قافله سالار
✍به روایت مجتبی فراورده
🔳▪🔳▪🔳▪🔳▪🔳▪🔳
🆔 @besooyezohur
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تلنگر
✨﷽✨
🌹قبل از سخن گفتن كمی فكر كنيم
حواسمان نیست
که چه راحت با حرفی که در
هوا رها می کنیم
چگونه یک نفر را به هم می ریزیم!
چند نفر را به جان هم می اندازیم!
چه سرخوردگی یا دلخوری هایی
به جای می گذاریم!
چقدر زخم می زنیم...!
حواسمان نیست...
که ما می گوییم و رد می شویم
و می گذاریم به پای رک بودنمان...
اما یکی ممکن است گیر کند!
بین کلمه های ما...
بین قضاوتهای ما...
بین برداشت های ما...
دلی که می شکنیم ارزان نیست...!
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖
🆔 @besooyezohur