﷽
#هر_روز_با_شهدا
شهید مهدی زین الدین
نزدیك عملیات بود؛
میدونستم تازه دختردار شده.
یك روز دیدم سر پاكت نامه از جیبش زده بیرون...
گفتم این چیه؟
گفت عكس دخترمه
گفتم بده ببینمش
گفت خودم هنوز ندیدمش!
گفتم چرا؟
گفت: الآن موقع عملیاته. میترسم مهر پدر و فرزندی كار دستم بده، باشه بعد...
#هیئت_بیت_الزهرا_س_خرم_آباد
محفل بسیجیان و رهروان شهدا
@beyt_al_zahra_s
﷽
#هر_روز_با_شهدا
شهید حسینعلی پورابراهیمی
شهید در سوریه کودکان سوری را در آغوش میگرفت، دست و صورت آنها را میشست و موهایشان را شانه میکرد، یکی از آرزوهای شهید برایِ این بچههای جنگزده این بود که
برایشان اسباببازی بخرد تا غبار جنگ را از چهرههای پاک و معصوم آنها برای مدت کوتاهی هم که شده، بزُداید و لبخند را بر لبان آنها بنشاند حتی جشن تولد شهید را به دلیل علاقه وی به کودکان در یک پرورشگاه برگزار کردیم تا آنها به این بهانه شاد شوند.
#هیئت_بیت_الزهرا_س_خرم_آباد
محفل بسیجیان و رهروان شهدا
@beyt_al_zahra_s
﷽
#هر_روز_با_شهدا
شهید عبدالنبی یحیایی
شبها تا دیر وقت، زیر نور چراغ فانوس مشغول خواندن و نوشتن بود. میگفت: می خواهم زود خواندن و نوشتن را یاد بگیرم تا روضهخوان امام حسین (ع) شوم.
محرم که می شد، مردم را جمع می کرد و برایشان روضه می خواند.وقتی شهید شد، ۱۸ روز روی ارتفاعات کردستان مانده بود و ۲۸ روز بعد از شهادت آوردندش برای تشییع. بدن سالم سالم بود و بوی عطر می داد.
نُه سال بعد از شهادتش هم، وقتی شدت باران قبرش را خراب کرده بود، سنگ لحد را که برداشتیم، جنازه سالم بود. خواستند بیاورندش بیرون دستهای شان خونی شد.
راوی: پدر شهید
#هیئت_بیت_الزهرا_س_خرم_آباد
محفل بسیجیان و رهروان شهدا
@beyt_al_zahra_s
﷽
#هر_روز_با_شهدا
شهید حسن عبدالله زاده
ارادت خاصی به ساحت امام هشتم (ع) داشت؛ او عاشق زیارت امام رضا (ع) از صحن گوهرشاد بود، خودش را مقید کرده بود که حداقل سالی چند بار پابوس آقا برود، وقتی از مأموریت برمیگشت، بعد از دیدن پدر و مادر، بار سفر را میبست و همراه با همسر و فرزندانش راهی دیار امام رئوف (ع) میشد،
گاهی اوقات که خیلی مشغولیت کاری داشت، بلیط قطار میگرفت و فقط سه چهار ساعتی زیارت میکرد و بعد برمیگشت میگفت: این زیارتهای سه چهار ساعته خیلی خوبه؛ هم خیلی حال میدهد، هم آدم میتواند به آقا بگوید یا امام رضا (ع) فقط به عشق خود شما آمدم و الان هم بر میگردم.
#هیئت_بیت_الزهرا_س_خرم_آباد
محفل بسیجیان و رهروان شهدا
@beyt_al_zahra_s
﷽
#هر_روز_با_شهدا
شهید محمدباقر اسدی نژاد
چشمم که به مهـمان ها افتاد، راهـم را کـج کردم و برگشتم. محـمد باقـر تا من را دید زد زیر خنده و گفت: «عروسی اینجوری ندیده بودی؟!» گفتـم: «نـه! ولی فکـر کنـم اینجـا زنـونه باشـه.»
گفت: «نه! اینجا زنونه مردونه ندارن؛ قاطی اند.منم می دونستم چه خبـره، که نیومدم داخـل.»
باهم رفتیم خیابان گردی. ماندیم تاعروسی تمام شد. خواهرم تا چشمش به ماافتاد از کوره در رفت.گفت:«ترسیدید بیایید تو،بخورنتون!؟»
باقرگفت: «بحث خوردن نخوردن نیست خواهر من! اگه می اومدیم تو، باید به زن و بچه مردم نگاه میکردیم.»
خواهرم گفت:این همه آدم، شما هم یکیشون! گفت:ما چه کـار به بقیه داریم؟ باید خودمون رو حفظ می کردیم که کردیم. رسم اینجـا رو که نباید با دینمون عـوض کنیـم.
#هیئت_بیت_الزهرا_س_خرم_آباد
محفل بسیجیان و رهروان شهدا
@beyt_al_zahra_s
﷽
#هر_روز_با_شهدا
شهید مصطفی صدرزاده
بعضی آقایان وقتی وارد خانه میشوند و محیط خانه را نامرتب میبینند یا متوجه میشوند که غذا آماده نیست، اعتراض میکنند.
مواقعی بود که بخاطر موقعیت کاری یا بچهداری نمیتوانستم غذا آماده کنم یا خانه را مرتب کنم، وقتی مصطفی وارد میشد از او عذرخواهی میکردم
از ته قلبش ناراحت میشد و میگفت: تو وظیفهای نداری که برای من غذا درست کنی، تو وظیفهای نداری که خانه را مرتب کنی، این وظیفه من است و حتما من اینجا کم کاری کردم
بعد با خنده به او میگفتم: پس من چه کاره هستم و وظیفه من چیست؟ مصطفی هم پاسخ میداد: وظیفه تو فقط تربیت بچههاست،
بقیه کارهای خانه وظیفه من است اگر خودم بتوانم کارهای خانه را انجام میدهم و اگر نتوانستم باید با کسی هماهنگ کنم که این کارها را برای تو انجام دهد.
"زندگی با مصطفی خیلی شیرین بود"
#هیئت_بیت_الزهرا_س_خرم_آباد
محفل بسیجیان و رهروان شهدا
@beyt_al_zahra_s
﷽
#هر_روز_با_شهدا
شهید سعید چشم براه
فرزند حضرت زهرا (س)
یک شب حضرت زهرا (س) به خواب مادر آمد و به او گفت، «سعید فرزند من است!» با تعجب پرسید، «اما سعید که سید نیست؟!» حضرت جواب دادند، «ما خیلی از سیدها را فرزند خودمان نمیدانیم؛ اما سعید فرزند من است!»
پس از خواب از سعید پرسید، «سعید جان شما چطوری به این مقام رسیدی؟» جواب داد، ((فقط خلوص... هرکاری را که میکنید اگر فقط رضایت خدا را در نظر بگیرید خدا هم پاداش با ارزشی به شما میدهد.))
#هیئت_بیت_الزهرا_س_خرم_آباد
محفل بسیجیان و رهروان شهدا
@beyt_al_zahra_s
﷽
#هر_روز_با_شهدا
طلبه شهیــد علیــرضا نجف پور
اعــتقاد عجــیبی به #حدیث_کـسا داشـت. محال بـود روزے از روزهاے جبهه بگذرد و شیخ حدیث کسا را نخواند. بیشتــر هم به خاطــر محوریتی که #حضــرت_زهــرا (سلام الله علیها) در این حدیـث دارد.
آنقدر شــیخ در توسلاتش نام حضرت زهرا را می آورد که آوردن نام ایشان، نام حضـرت زهـرا را هـم در ذهن می آورد.
جالب ایـنکه روز #شهــادت حضــرت زهــرا، با تیــرے در گلــو و پهلــو در حالےڪه یا زهـــرا و یا حسیــن ع می گفت #شــهید شد.
در وصیتش نوشــته بود : دوست دارم مثل #حضرت_زهـــرا(س) بے نشان باشم. ده ســــال در غربت بی نشان افتاده بود و مفقودالاثر بود..
#هیئت_بیت_الزهرا_س_خرم_آباد
محفل بسیجیان و رهروان شهدا
@beyt_al_zahra_s
﷽
#هر_روز_با_شهدا
شهید احمد کشوری
🌷کار و فعاليت را عبادت می دانست. تمام فکرش انجام وظيفه بود.
🌷درباره ميزان علاقه به فرزندانش می گفت: آنها را به اندازه ای دوست دارم که جای خدا را نگيرند.
🌷همواره برای انسجام هر چه بیشتر سپاه و ارتش تلاش میکرد. هماهنگی بین سپاه و ارتش در غرب کشور مرهون او بود.
🌷به امام عشق می ورزيد. وقتی خبر کسالت قلبی ايشان را شنيد، عازم بيمارستان شد و آمادگی خود را برای اهدای قلب به رهبرش اعلام کرد.
#هیئت_بیت_الزهرا_س_خرم_آباد
محفل بسیجیان و رهروان شهدا
@beyt_al_zahra_s
﷽
#هر_روز_با_شهدا
شهید عبدالحسین برونسی
شمارا سپردم دست امام رضا...
شبی که فردایش قرار بود برود جبهه
بُردمان حرم خدمت امام_رضا علیهالسلام خودش یکی یکی بچه ها را برد دور ضریح طواف داد
از حرم که آمدیم بیرون گفت:
امشب سفارشتون رو به امام رضا(؏) کردم اگه یک وقتی کاری داشتید برید و کارتون رو به امام رضا(؏) بگید من شما رو سپردم دستِ امام رضا(؏)
#هیئت_بیت_الزهرا_س_خرم_آباد
محفل بسیجیان و رهروان شهدا
@beyt_al_zahra_s
﷽
#هر_روز_با_شهدا
شهید حسین علی عالی
شهید بشارتی تعریف میکرد:«با حسین برای شناسایی رفتیم. وقت نماز شد. اوّل برادر عالی نماز را با صوتی حزین و دلی شکسته خواند.
بعد ایشان به نگهبانی ایستاد و من به نماز.
من در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند و نمازم را تا به آخر خواندم.
پس از نماز دیدم حسین میخندد.
به من گفت:« میخواهی یقینت زیاد بشه؟»
با تعجّب گفتم: «بله، اما تو از کجا فهمیدی؟»
خندید و گفت: «گوشِت رو بذار روی زمین و گوش کن.»
من همان کار را کردم.
شنیدم که زمین با من حرف میزد!
و من را نصیحت میکرد و میگفت:
«مرتضی! نترس. عالم عبث نیست و کار شما بیهوده نیست، من و تو هر دو عبد خداییم،
اما در دو لباس و دو شکل. سعی کن با رفتار ناپسندت خدا را ناراضی نکنی و...»
زمین مدام برایم حرف میزد. سپس حسین گفت:
«مرتضی! یقینت زیاد شد؟»
مرتضی میگفت:« من فکر میکردم انسان میتواند به خدا خیلی نزدیک شود، اما نه تا این حد.»
#هیئت_بیت_الزهرا_س_خرم_آباد
محفل بسیجیان و رهروان شهدا
@beyt_al_zahra_s
﷽
#هر_روز_با_شهدا
شهید مصطفی رحمانی
«باران شدت گرفته بود
بیرون از سنگر را نگاه میکردم،
ناگهان چیزی در میان باران
توجه مرا به خودش جلب کرد.
دقت که کردم دیـدم
یک نفر درحال نماز خواندن است!
زیر باران ؟!!!
با دقت بیشتری که نگاه کردم
از تعجب دهانم باز مانده بود
مصطفی بود ...!
که زیر باران داشت نماز میخواند!
بعدها ازش پرسیدم
که چرا زیر باران نماز میخواندی؟!
گفت:
میخوام خودم را،
برای خدا لوس کنم :) ..»
#هیئت_بیت_الزهرا_س_خرم_آباد
محفل بسیجیان و رهروان شهدا
@beyt_al_zahra_s