eitaa logo
بضعهُ الحسین ع ...
462 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
14 فایل
بدترین احساس زمانی است که خودت هم می‌فهمی، از خدا دور شده‌ای اللهم اغفر لی‌ الذنوب‌ التی... 💔 مدت زیادی در جسم نخواهیم ماند، با شرف زندگی کنیم. کپی مطالب با ذکر صلوات،آزاد بَضعةُالحسین (علیه السلام)
مشاهده در ایتا
دانلود
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام... سلام همه زندگیم سلام امام حسین من 🌹
السلام علی بقیه الله فی ارضه سلام منجی عالم امام زمانم 🌹
و دلخوشم به جوابی که واجب است☺️ وچقدررر لذت بخش است تصور جواب گرفتن سلامت از سروران عالم 😌
چقدر خوبه که هستید چقدر خوبه که دارمتون چقدر خوبه که این کشور ، این دین و این مذهب سهم من شد الحمدلله رب العالمین 🌸
کجای دنیایی امام زمانم کاش بیای کاش ...
بضعهُ الحسین ع ...
کجای دنیایی امام زمانم کاش بیای کاش ...
مولای من ، مهدی جان 🔹چه دلنشین است صبح را با نام شما آغاز کردن و با سلام بر شما جان گرفتن و با یاد شما پرواز کردن 🔹چه روح انگیز است با آفتاب محبت شما روییدن و با عطر آشنای حضورتان دل به دریا زدن و در سایه سار لبخند زیبایتان امید یافتن ☺️
♨️ماجرای علامه بحرالعلوم و حواله امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🔸آخوند ملا زین العابدین سلماسی- از شاگردان و یاران نزدیک سید مهدی طباطبایی بروجردی معروف به بحرالعلوم- می گوید: 🔸 ایامی که در جوار خانه خدا نزد سید به خدمت مشغول بودم، روزی اتفاق افتاد که در خانه چیزی نداشتیم. مطلب را به سید عرض کردم، چیزی نفرمود. از عادات جناب بحرالعلوم این بود که صبح اول وقت طوافی دور کعبه می کرد و به خانه می آمد و به اتاقی که مخصوص خودش بود، می رفت و برای هر صنفی بر طریق مذهبش درس می گفت. در آن روزی که از تنگدستی شکایت کردم، چون از طواف برگشت ناگهان کسی در را کوبید. سید بحرالعلوم به شدت مضطرب شد و با شتاب به طرف در رفت و آن را باز کرد. شخص بزرگواری در لباس عربی داخل شد و در اتاق سید نشست و سید در نهایت فروتنی و ادب دم در نشست. ساعتی نشستند و با یکدیگر سخن گفتند. آنگاه برخاست و در خانه را باز کرد و دست مهمان را بوسید. او را بر شتری که دم در خانه خوابانده بود سوار کرد. 🔸مهمان رفت و سید بحرالعلوم با رنگ دگرگون بازگشت و حواله ای به دست من داد و گفت: این حواله ایست برای مرد صرافی که در بازار صفاست. نزد او برو و هرچه بر او حواله شده بگیر. آن حواله را گرفتم و آن را نزد همان مرد که سید سفارش کرده بود، بردم مرد چون حواله را گرفت به آن نظر نمود و آن را بوسید و گفت: برو چند باربر و کارگر بیاور. پس رفتم و چهار باربر آوردم. به قدری که آن چهار نفر قدرت حمل داشتند، پول رایج زمان را برداشتند و به منزل آوردند. من فوری برگشتم نزد آن صراف که از حال او و نویسنده حواله جویا شوم که او چه کسی بود. وقتی رفتم نه صرافی را دیدم و نه مغازه ای را که دیده بودم. از مغازه صراف پرس و جو کردم گفتند: ما اصلا در اینجا دکان صرافی ندیده ایم. 📚 فواید الرضویه، ص ۶۸۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: شکموها رشد عقلی و معنوی خوب و پرسرعتی ندارند! آمده بود تا با محمدعلی بازی کند! پسر من محمد علی شش سال داشت ، درست همسن احسان پسر یکی از بهترین دوستان من که بعضی وقتها می‌آید خانه ما تا با محمد علی بازی کنند. ساعت شش غروب بود، بازی‌شان که تمام شد، شام ما هم آماده شده بود! گفتم بچه‌ها اگر گرسنه‌اید برایتان شام بکشم تا بخورید. هر دو استقبال کردند... در بشقاب هردویشان به اندازه‌ای که فکر می‌کردم سیر می‌شوند غذا کشیدم، و کمی هم داخل یک بشقاب دیگر کشیدم و گذاشتم بین‌شان تا اگر سیر نشدند، از آن برای خودشان بکشند. احسان خیلی سریع‌تر از محمدعلی غذایش را خورد و تشکر کرد. گفتم اگر سیر نشدی می‌توانی از بشقاب وسط سفره غذا برداری! تشکر کرد و برنداشت ! صبح فردا با دوستم تلفنی صحبت می‌کردم، گفت احسان که به خانه آمد اظهار گرسنگی کرد و طلب شام ... گفتم تو که با محمدعلی شامت را خورده بودی! زد زیر گریه و خودش را پرت کرد در آغوش من، تعجب کردم.... آرام که شد گفت؛ مامان من در خانه محمدعلی سهم بشقاب خودم را خوردم، اما ترسیدم اگر از غذای داخل آن بشقاب بخورم، و محمدعلی هم سیر نشود و بخواهد از آن غذا بخورد، دیگر غذایی نیست تا او بخورد! برای همین نخوردمش تا محمدعلی بخورد.... و او نمی‌دانست از آن غذا باز هم بود.... به فکر فرو رفتم و دو نکته سخت درگیرم کرد؛ خیلی وقتها ما پیشدستی می‌کنیم برای اینکه رزقی را بقاپیم، و برایمان مهم نیست بقیه گیرشان می‌آید یا نه ... حالا این رزق هر چه می‌خواد باشد! و این کودک با این سن کمش فهمید که باید به نفع رفیقش کوتاه بیاید! خیلی وقتها هم فکر می‌کنیم از یک نعمت فقط همین اندازه وجود دارد که ما می‌بینیم، درحالیکه سفره خدا پهن است به قدر بی‌نهایت و ما باید سهممان را از صاحب سفره بگیریم، از محلی که با چشم دیده نمی‌شوند، غذای دیگ این صاحب سفره هیچ وقت تمام نمی‌شود...
این خبر دردناکو که دیدم ، هیچچچی ندارم بگم ...😞
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ كَثِّرْ عِدَّتَهُمْ ، وَ اشْحَذْ أَسْلِحَتَهُمْ ، وَ احْرُسْ حَوْزَتَهُمْ ، وَ امْنَعْ حَوْمَتَهُمْ ، وَ أَلِّفْ جَمْعَهُمْ ، وَ دَبِّرْ أَمْرَهُمْ ، وَ وَاتِرْ بَيْنَ مِيَرِهِمْ ، وَ تَوَحَّدْ بِكِفَايَةِ مُؤَنِهِمْ ، وَ اعْضُدْهُمْ بِالنَّصْرِ ، وَ أَعِنْهُمْ بِالصَّبْرِ ، وَ الْطُفْ لَهُمْ فِي الْمَكْرِ . 🤲خدایا! بر محمّد و آلش درود فرست و تعدادشان را بیافزا و سلاحشان را تیز و برّا کن و اطراف و جوانبشان را محکم و نفوذناپذیر ساز و جمعشان را به هم پیوند ده و کارشان را رو به راه کن و آذوقه آنان را پی‌درپی برسان و سختی‌هایشان را به تنهایی کارساز باش و به یاری خود نیرومندشان ساز و به شکیبایی مددشان ده و آنان را در چاره‌جویی، دقّت نظر عنایت کن. فرازی از دعای ۲۷ صحیفه سجادیه بخوانید برای جبهه مقاومت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا