#از_او_بگوییم
💠دنیای فانی با شتاب در حالِ گذر است...
🔹چندین بار تماس گرفتم، امّا همسرم جواب نداد … اوّلش اهمیت ندادم، ولی وقتی این جواب ندادنها تا بعد از ظهر طول کشید، نگرانیَم کم کم بالا گرفت! سرم به شدّت شلوغ بود و کارها پیچیده … امّا دلواپسیِ خانوادهام مرا وا میداشت که با همهی گرفتاریم مابینِ کارها با عجله زنگی به خانه بزنم و بعد دوباره مشغولِ ادامه ی امور بشوم.
وقتِ ناهار در حالیکه بیوقفه سرگرمِ شمارهگیری بودم، غذایم را گرم کردم و در حینِ خوردن، نیز با نگرانی به صفحهی گوشی خیره ماندم .. از نماز هم چیزِ زیادی نفهمیدم و در قنوت و سجود و هر جا که شد از خداوند برای خانوادهام سلامتی و دوری از بلا را خواستم.
حوالیِ عصر کم کم به این فکر افتادم که مرخصی بگیرم و به خانه بروم، چون سابقه نداشت تا این موقع زنگها و پیامکهایم از طرفِ همسرم بیجواب بماند!!
در همین حین، گوشی به صدا در آمد و با دیدنِ کلمه ی “بانو” روی صفحه، خیالم کمی آسوده شد. بعد از صحبت و گلگی و شنیدنِ توضیحاتش، دیگر آرام شده بودم. همسرم به خاطرِ حالِ ناخوشِ خواهرزادهاش خانه را ترک کرده و هنگامِ بیرون رفتن گوشیاش را جا گذاشته بود …
🔹امّا این ماجرا برایم کمی تلخ تمام شد! وقتی با خودم خلوت کردم و دیدم که توصیهی پیامبرِ مهربانم صلّی الله علیه و آله و سلّم را در موردِ اهل بیتش رعایت نکردهام … آنجا که فرمودند: “خانوادهی مرا از خانوادهی خودتان بیشتر دوست بدارید …”
من که برای چند ساعتی جواب نشنیدن از همسرم چنان مضطرب شدم که در آخر نمیتوانستم مدّتی کوتاه را تا تمام شدنِ وقتِ کاری تاب بیاورم و تصمیم داشتم تا مرخصی بگیرم و خودم را به خانه برسانم ..
من که در کلِّ روز با وجود همهی گرفتاریم تماس با خانه را به هر شکلِ ممکن انجام دادم، چطور در این همه سال دوری از فرزندِ حیِّ پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم لحظهای نگران و دلواپس نشدم و در میانِ روزمرگیهای کسلکننده و بیحاصلم زمانی را به جویا شدنِ حالِ امامِ عصر و زمانم اختصاص ندادهام!؟
باری، دنیای فانی با شتاب در حالِ گذر است و من در قبالِ برکات و عنایاتِ خداوندم و نیز رسول و خلیفهاش، رسم و مرامِ شکر و قدردانی و حقشناسی را به جا نیاوردهام …
#امام_زمان
https://eitaa.com/bezatollhosein
بضعهُ الحسین ع ...
#از_او_بگوییم 💠دنیای فانی با شتاب در حالِ گذر است... 🔹چندین بار تماس گرفتم، امّا همسرم جواب نداد
#از_او_بگوییم
💠 کارهای خیر...
🔹رفته بودم اطراف شهر؛ وقتی بر میگشتم، خسته بودم. رانندهی آژانس که مردی خوش مشرب بود و انگار نمیخواست یک مسافر خستهی ملالآور را تحمل کنه، به بهانههای مختلف حرف میزد و بنا نداشت که چهل دقیقهایی را که تو راه بودیم در سکوت بگذرونه. بیشتر حرفهاش مشکلات اجتماعی و اقتصادی روز بود که از زبان خیلیها شنیده میشد و ارزش زیادی نداشت.
تصمیم گرفتم و شاید مجبور شدم خستگی و چُرت زدن را کنار بگذارم و این بهانهایی بود برای این که سخن را از حرفهای کمارزش به سوی #امام_زمان علیه السلام تغییر بدم و این بندهی خدا را کمی هم متوجه امام زمان کنم.
🔹پرسیدم: از شغل و کارت راضی هستی؟
پاسخ داد: ای آقا کی راضیه که ما راضی باشیم! و تا آمد غر بزنه؛ گفتم: سوالی دارم! به نظر تو با چه کارهایی میشه برکت زندگی و کار را زیاد کرد؟
کمی فکر کرد و گفت: با راستی و درستی! نان حلال! چشم پاک!.
از جوابهاش معلوم بود که آدم با اعتقادیه. گفتم: چه خوب! من از تو درس گرفتم و دوست دارم یه کاری که من چندین ساله انجام میدم و برکت مال و زندگیم را خیلی زیاد کرده را برایت بگم و میل دارم تو را هم با این کار پر سود آشنا کنم!
🔹استقبال کرد. ابتدا در مورد برکت در مال و خانواده و … کمی حرف زدم و بعد گفتم: من از ابتدای زندگی و به لطف استادی که راهنماییام کرد، موفق شدم امام زمان را در درآمدم شریک کنم!
با تعجب پرسید: امام زمان؟ شریک؟
گفتم: عجله نکن! من از همون روزهای اول هر وقت درآمدی داشتهام یک درصد از آن را به امام زمان علیه السلام اختصاص دادهام. فکرش را بکن! امام زمان در مال تو شریک باشه! چه برکتی میکنه!
پرسید: یعنی اون یک درصد را چه کار میکنی؟
گفتم: به نفع امام زمان خرج کارهای خیر میکنم!
گفت: مثلا چه کارهایی؟
از سوالهاش معلوم بود که ذهنش درگیر شده و من هم که خواب از سرم پریده بود،
گفتم: هر کار خوب و خیری که دوست داری میتونی انجام بدی ولی به نیابت از امام زمان علیه السلام.
میتونی پول را به فقیر بدی یا به یک خیریه کمک کنی یا بزاری شب جمعه به نیابت از امام زمان، خرج اموات کنی و یا نیمهی شعبان که شد برای ایشون شیرینی بدی یا جشنی بگیری و خیلی کارهای دیگه!
👌من از این کار خیلی خیر و برکت دیدهام و گرفتاریهای روزمرهایی که بسیاری از مردم را رنج میده کمتر گریبان من را گرفته!
🔹حالا آن مرد حراف و شلوغ رفته بود توی فکر و بعد از سکوتی طولانی گفت: هر چی فکر میکنم میبینم راست میگی! مگه میشه آدم برای امام زمان کاری کنه و اون آقا بی جوابت بگذاره! انشاءالله از همین پولی که از شما میگیرم شروع میکنم.
تا رسیدن به منزل یک ربع مانده بود و بهتر دیدم کمتر حرف بزنم تا او در خلوت خودش فکر کنه و من هم کمی چُرت بزنم…
https://eitaa.com/bezatollhosein
بضعهُ الحسین ع ...
#از_او_بگوییم 💠 کارهای خیر... 🔹رفته بودم اطراف شهر؛ وقتی بر میگشتم، خسته بودم. رانندهی آژانس که
#از_او_بگوییم
💠 و قلبی که انتظارتان را میکشد!
🔹صبح سردی بود. با حضرت موسی کاظم علیهالسّلام همراه بودم.
غلامی سیاهروی، ما را دید و بدون این که ما را بشناسد، برایمان هیزم آورد و آتش روشن کرد و غذایمان داد.
هنگام رفتن، امام به صاحب غلام فرمودند: غلامت و زمینی که در آن کار میکند را فروشندهایی؟
مرد گفت: آری! غلام و زمین، هزار دینار!
🔹امام، زمین را خرید و غلام را صدا زد و به او فرمودند: از همین حالا آزادی و این زمین نیز مال خودت!
غلام هاج و واج نگاه کرد و گویا نمیشنید و نمیفهمید، امام چه میفرمایند.
امام که چنین دیدند، فرمودند: چرا تعجب کردهای؟ مگر خداوند بزرگ در قرآن کریم نمیفرماید که خوبی را باید با خوبی پاسخ داد!
📚 داستانهای زندگانی امام کاظم علیهالسّلام
❤️یا صاحبالزّمان! افسوس که در این وانفسای غیبت، دستمان به شما نمیرسد که برایتان هیزم بیاوریم، آتش روشن کنیم و غذایی مهمانتان کنیم!
یا صاحبالزّمان! غلامیتان و این که دلمان همیشه بند شما باشد، محبوب ماست! زمین و آزادی کدام است؟ ما دنیا و آخرت را در همراهی شما میدانیم!
یا صاحبالزّمان! هیچ نمیخواهیم مگر آزادی شما از غم غربت و دلشادیتان به مژدهی ظهور!
و هیچ نداریم مگر دستهایی که همیشه رو به آسمان است و قنوتی که مزیّن است به دعای بر فرجتان!
و قلبی که انتظارتان را میکشد! و این احسان ناقابل و کوچک ماست به ازای هزاران احسان که در حیات ما ارزانیمان داشتهایی!
#امام_زمان
بضعهُ الحسین ع ...
#از_او_بگوییم 💠 و قلبی که انتظارتان را میکشد! 🔹صبح سردی بود. با حضرت موسی کاظم علیهالسّلام همرا
#از_او_بگوییم
💠تبلیغِ شیرین!
🔹نشستهام کنار رانندهی اتوبوس، جوانی است با انرژی و فعال که از صفر شروع کرده و آرام آرام ترقی کرده و اینک اتوبوس را با قسط و بدهی سنگین مالک شده.
اتوبوس درون شهری است و چون یکی از نزدیکان به رحمت خدا رفته، میرود به سمت بهشت زهرا سلام الله علیها.
🔹جوان با هیجان میگوید که چه گونه از برادر معلولِ بزرگترش مراقبت میکند و عجیب این که همسرش دوشادوش او به پرستاری برادر معلولش میپردازد تا او به شغل و کارش برسد.
با لبخند و پرانگیزه حرف میزند و از مشکلاتش و از آرزوهایش میگوید و این که می خواهد همسرش را و برادر معلولش را به مکه و کربلا ببرد...
🔹احساس حقارت غریبی درونم را چنگ میزند.
خدایا! هنوز هستند بزرگ مردانی که بیادعا و بدون ذرهای آلایش، با گرفتاریهای بزرگ و سهمگین زندگی دست و پنجه نرم میکنند و پرانگیزه و بی آنکه آلودهی اشتباه و حرام شوند و با آرزوهایی مقدس به سلامت زندگی میکنند.
🔹شیفتهی روحیاتش شدهام. دوستش دارم، بیاختیار.
تصمیم میگیرم هدیهای معنوی به او بدهم.
میگویم: دوست داری برکت مالت را بیشتر کنی؟ با اشتیاق پاسخ مثبت میدهد.
میگویم: #امام_زمان علیه السلام را در درآمدت شریک کن!
میخندد و چشمانش را که پر از سوال است به من میدوزد.
میگویم: من هم مثل تو با زحمت زندگی کرده و پله پله رشد کردهام!
از اینکه من را از جنس خودش میبیند حس رضایت میکند.
ادامه میدهم: روزی استادی به من گفت: «امام زمان را در مالت شریک کن!» و من هم مثل امروز تو گیج شدم و پرسیدم: چگونه؟
و او گفت درصد ناچیزی از درآمدت را به امام زمان علیه السلام اختصاص بده تا مالت را پر برکت کنی!
و من سی و هفت سال پیش این کار را کردهام تا امروز! جوان پرسشگرانه و تاییدگونه میگوید: خب؟!
🔹میگویم : تو هم مثل من یک درصد از درآمدت را به امام زمان علیه السلام اختصاص بده!
یعنی صد هزار تومان که درآمد داشتی هزار تومانش را برای امام زمان بگذار کنار! این کار را بکن! من کردهام و برکت زیادی را در زندگیام دیدهام!
🔹میگوید: قبول! اما یک درصد را چه کار کنم؟
میگویم: هر طور صلاح میدانی و در راهی که فکر میکنی رضایت امام زمان را به همراه دارد، خرجش کن!
👌میتوانی برای همسر وفادارت و یا برادر معلولت هزینه کنی و هدیهای بخری و به آنها بگویی که تفاوت این هدیه با هدیههای قبلی در این است که این بار مهمان امام زمانید!به همین سادگی!
👌و یا در اتوبوس مردمی را که تشنهاند به چند بطری آب معدنی مهمان کن و بگو برای شادی امام زمان صلوات بفرستند و السلام علیک یا ابا عبدالله بگویند.
👌یا در #عید_غدیر کام مسافرانت را با شکلات و شیرینی شیرین کن و ….
به بهشت زهرا رسیدهایم و جوان مشتاقانه حرفهای مرا قورت میدهد و میگوید: از همین امروز و با پول کرایهی امروز شما که برکت دارد شروع میکنم... و من ثواب این تبلیغ شیرین را به روح تازه گذشته تقدیم میکنم…
https://eitaa.com/bezatollhosein
بضعهُ الحسین ع ...
#از_او_بگوییم 💠تبلیغِ شیرین! 🔹نشستهام کنار رانندهی اتوبوس، جوانی است با انرژی و فعال که از صفر
#از_او_بگوییم
💠 آغوش گرم پدر...
🔹در تعطیلات نوروز به همراه خانواده ام به دریا رفته بودیم. فرزندانم در ساحل مشغول بازی بودند و من در کنار آنها بودم و نظاره گر آنها، یک آقایی به همراه کودک حدودا ۴ یا ۵ ساله اش آمد و از من اجازه گرفت که کودکش در کنار فرزندان من مشغول ماسه بازی شود.
بعد از مدتی کوتاه که بچه ها کاملا سرگرم بازی بودند، آن مرد از من خواست همانطور که حواسم به بچه های خودم است، مواظب کودک او هم باشم بعد از ما فاصله گرفت و رفت درون ماشینش که چندین متر از ما فاصله داشت نشست و در حالی که حواسش به کودکش هم بود مشغول کاری که داشت شد.
🔹من از فرزند خودم و آن کودک فاصله ای نداشتم و اوضاع تحت کنترلم بود، کمی بعد کودک سرش را بلند کرد در حالی که از شوق ماسه بازی چشمانش برق می زد اما در عین ناباوری پدرش رو پیدا نکرد، آن همه خوشحالی و شوق و شادی در چشمانش رنگ باخت و انگار دنیا بر سرش آور شد،
چشمانش اشک بار و صدای گریه اش فضا را پر کرده بود، با اینکه من کنارش بودم و پدرش را که در اتومبیل نشسته بود به او نشان دادم اما قانع نشد و با سرعت به سمت پدرش دوید، پدرش هم سراسیمه از اتومبیل پیاده شد و سمت طفل صغیرش دوید تا او را در آغوش بگیرد و آرامش کند.
همه این اتفاقات چند لحظه بیشتر طول نکشید اما ذهن من برای مدت ها درگیر بود. به این فکر می کردم که آن کودک چه خوب غیبت پدرش رو درک کرد؛ چه مشتاقانه به سمتش دوید و سرانجام پدرش را در آغوش گرفت. اما من چه؟!
😔چه آسوده دوران غیبت پدرم را سر می کنم، غافل از اینکه پدرم در کنارم نیست. چه مشتاقانه مشغول بازی های دنیا شده ام و پدر را فراموش کرده ام ولی او…
ولی او چشم از من برنداشته که اگر غیر این بود مشکلات، من را از پا در می آورد.
✋سلام پدر مهربانم شرمنده ات هستم بابت تمام نبودن هایم، این که هیچ وقت به فکرتان نبودم، بیادتان نبودم، در کنارتان نبودم، هیچگاه برای شما نبودم. اما حال بسیار پشیمانم و دوست دارم که بر گردم، مطمئن هستم که هنوز هم راهی هست، آخر مگر می شود پدر دست پسرش را نگیرد هنگامی که می داند پسرش جز آغوش او راه دیگری ندارد.
#امام_زمان
بضعهُ الحسین ع ...
#از_او_بگوییم 💠 آغوش گرم پدر... 🔹در تعطیلات نوروز به همراه خانواده ام به دریا رفته بودیم. فرزندان
#از_او_بگوییم
💠توفیق آشنایی با امام زمان علیه السلام
🔹اندوهگین و غمگین با قدمهای بیرمق به پیامبر نزدیک شد؛ ایستاد و سلام کرد.
آرام دستش را بالا برد و اشک را از گوشهی چشمش پاک کرد.
پیامبر نگاهی به او انداخت، سری تکان داد و جواب سلامش را به گرمی داد.
با تعجّب نگاهش کرد و پرسید:
چشمهای تو خیس است! آیا گریستهای؟!
مرد سری تکان داد و گفت: بله!
پیامبر به طرف مرد چرخید.
حالا رو در روی هم بودند؛ پرسید: برای چه گریستهای؟!
مرد آهی کشید و با بغض گفت: یتیم هستم. پدر و مادری ندارم. تنها و بیکس هستم. حیران شدهام!
🔹پیامبر نگاهش را داد به افق. به آفتاب که تا غروبش زمان کمی باقی بود خیره شد. کمی سکوت کرد و بعد رو به مرد گفت: میدانی ناگوارتر از یتیم بودن، چیست؟!
مرد با تعجّب گفت: نمیدانم! شما بگویید تا بدانم!
پیامبر نگاهش به آفتاب بود؛گفت: ناگوارتر از یتیم بودن، جدایی آن کسی است که از امامش دور افتاده!
شیعهای که اهل بیت را ندیده و از علم ایشان بیخبر است همان یتیمی است که از امامش دور افتاده است.
📚برداشتی آزاد از روایتی در تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام.
🖇دوستدار امام زمان! به پیرامونت نگاه کن! شیعیانی که توفیق آشنایی با امام زمانشان را نداشتهاند و به فرمودهی پیامبر یتیم اند کم نیستند!
وظیفهی من و تو نیز روشن است! برای آشنایی بیشتر شیعیان #امام_زمان علیه السلام فرصتهای زیادی را از دست دادهایم!
اما؛ تا فرصت هست از این امر مهم غفلت نکنیم!
https://eitaa.com/bezatollhosein
بضعهُ الحسین ع ...
#از_او_بگوییم 💠توفیق آشنایی با امام زمان علیه السلام 🔹اندوهگین و غمگین با قدمهای بیرمق به پیامب
#از_او_بگوییم
💠 سلام به امام زمان علیه السلام...
1⃣از همان روز اولی که دیدمش از رفتارش خوشم نیامد. وقتی سلام کردم، با بی اعتنایی سری تکان داد و حسی سرد را به من منتقل کرد. انگار جواب سلام دادن هم خرج داره؟ و دیگه ارتباط حسنه ای بین ما برقرار نشد که نشد.”
2⃣“آشنایی دیرینه ما ریشه اش دقیقاً در همان لحظات اول برخورده، همون وقتی که در کلاس پیشدستی کرد به سلام و احوال پرسی، خودش رو با گرمی معرفی کرد. انگار با همان برخورد اولش قاپ ما رو دزدید و الان بیست ساله که از دوستی ما میگذره… “
🔹حتما تو هم با این دو دسته از افراد برخورد داشته ای، و حتماً خاطره افرادی که با دریغ از یک سلام ناقابل تلخی درونشان را به ما منتقل می کنند، کاملا در ذهنت هست. بنابراین خوب میدانی که سلام شروع ارتباطه و بسیار بسیار مهم؛ برخورد و مواجهه اول بسیار مهم است و اثرگذار! راستی آخرین بار کی با امامت روبرو شده ای؟! آیا در مواجهه اول سلام گرمی به او داده ای؟
🔹حتی فکرش هم امیدوار کننده است؛ جوابی که امام به تک تک سلام های ما می دهند و گرمی جوابشان. پس شروع کن؛ هر صبح و شام، وقت و بی وقت: السلام علیک یا صاحب الزمان؛ ادرکنا
#امام_زمان
#از_او_بگوییم
🔹کیف مدرسهای پسر و دخترم رو دادم
برای تعمیرات، نو بودند ولی بند حمایل
و یکی از زیپهای هر کدوم خراب شده بود
کاغذ رسید رو از تعمیرکار تحویل گرفتم
و قرار شد یکی دو روزه تعمیرشون کنه
و تحویلم بده....
🔹دو روز بعد برای تحویل کیفها مراجعه کردم هر دو تا کیف تعمیر شده بودند؛
کاغذ رسید رو تحویل دادم و خواستم هزینه
تعمیر رو بپردازم که تعمیرکار به من گفت:
شما میهمان امام زمان هستید!
هزینه نمیگیرم فقط یه تسبیح صلوات
نذر ظهورش بخونید!
🔹از شنیدن نام مولا و آقایمان کمی جا خوردم!
گفتم: تسبیح صلوات رو حتماً میخونم
ولی لطفاً پول رو هم قبول کنید
آخه شما زحمت کشیدهاید و کار کردهاید
🔹گفت: این نذر چند سال منه
هر صدتا مشتری پنج تای بعدیش
نذر امام زمانه!
بعد هم دسته قبضهاش رو به من نشون داد
هر از چند گاهی روی ته فیش قبضها
نوشته شده بود: میهمان امام زمان عجل الله
🔹گفت: این یه نذر و قراردادی هست بین
من و #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
و نفراتی که این قبضها به اونا بیفته
هر کاری که داشته باشن مجانی انجام میشه
فقط باید یه تسبیح صلوات نذر ظهور آقا بخونن!
🔹اصرار من برای پرداخت هزینه فایده نداشت
از تعمیرکار خداحافظی کردم کیفها رو برداشتم و از مغازه اومدم بیرون...
اون شب رو تا مدتها داشتم به کار ارزشمند
و جالب این تعمیرکار عزیز فکر میکردم
به این فکر کردم که اگر همه ما در همین حد
هم که شده برای ظهور قدمی برداریم
چه اتفاق زیبائی برای خودمون
و اطرافیانمون میافته!
من تصمیمم رو گرفتم،اولین قدم این بود که این عمل خداپسندانه رو برای دیگران هم نقل کنم.
#از_او_بگوییم
💠دورهمی!
🔹دوستی میگفت: ما جلسه ی ماهیانه ی فامیلی داریم.
پرسیدم: در آن جلسه چه میکنید؟
گفت: دورهمی است و خوش و بش و گفتگو و از احوال هم خبردار شدن و در نهایت خوردن شام.
گفتم: تو چه میکنی؟
گفت: من هم مثل بقیه!!
با تعجب پرسیدم: مثل بقیه؟ چرا؟ مگرتو ادعای دوستداری و تبلیغ #امام_زمان علیه السلام را نداری؟ تو باید با بقیه فرق داشته باشی!
🔹شایسته است که تو در این جمع به نحوی یاد امام زمان را برای دیگران زنده کنی و آنان را از غفلت نسبت به ایشان خارج کنی!
👌می توانی پیشنهاد کنی جلسه را با دعا بر امام زمان علیه السلام شروع کرده و به پایان برسانند و دربارهی فوائد دعا برای ایشان کمی صحبت کنی.
از مناسبتهای مذهبی برای این هدف میتوانی بهره ببری.
قبلا میتوانی با افراد مذهبی فامیل هماهنگ شوی. میتوانی با برگزاری یک نمایشگاه کوچک کتاب فضا را به سمت هدفی که داری تغییر دهی. و خیلی کارهای دیگر که با کمی فکر و خلاقیت قابل اجرا هستند.
#بضعهُالحسین