💌 "یا فاتح"
...خــرّمــشــهــرهــا در پیش است.
امام خامنهای (مدّظلّه)
برادر/خواهر ارجمند.....
با اهدای سلام و تحیّت
بـدینـوسیله از جـنـابعـالـی جهت حضور در
▫️ "مـحـفـل شـعـر خـرّمـشـهـرهـا" ▫️
کـه بـه مناسبت سالروز آزادسازی و فتح خرّمشهر با حمایت سازمان فرهنگی،اجتماعی و ورزشی شهرداری اراک برگزار میگردد دعـوت به عمل میآید.
🗓 چهارشنبه دوم خرداد ۱۴۰۳
🕔 ساعت ۱۷ الی ۱۹
🗺 حمّام تاریخی ارگ(میدان ارگ اراک)
سینا دلشادی
مدیر کانون بسیج هنرمندان ناحیه اراک
#هنرمندان_مرکزی
@bhomarkazi
اردیبهشت امسال، اردی جهنم شد
خواب وطن آشفت ،دل خانه غم شد
داغی گران خورده، بر دفتر تاریخ
ایران سراسر سوخت ،چه زود محرم شد
فاطمه نادی اراک
#هنرمندان_مرکزی
@bhomarkazi
رویای عدل
اِی با ولایت ،با رضا(ع) ،اِی مرد دوران
اِی بعد قاسم بوده ای تو ،مردِ میدان
اِی تو مسیحای وطن ،در نا امیدی
تو سوختی غیر از جفا از ما ندیدی
پایت خلاف رهبری راهی نپیمود
گفتی که پیمان تو با خالق همین بود
از ناتمامیِ تو ماند انگشتری ناب
با آن به سجده رفته ای در کنج محراب
گرداب مفتی ها تو را در خود نبلعید
جز فکر قرآن در دل پاکت نتابید
روزی که قرآن را سر دستت گرفتی
اجر شهادت را تو با همت گرفتی
بعدَش تمامِ غرب شد تردید بی شک
از این صلابت روحشان ترسید بی شک
تو رفتی و آمال هایت ماند و رویا
شاید که روزی عدل شد حاکم به دنیا .
✍️#زهرا_کارچانی اراک
#هنرمندان_مرکزی
@bhomarkazi
تقدیم به شهید سید ابراهیم رئیسی
به قلم : حمید صادقی
سید جان من را ببخش! هر چه التماس کردم به چشمهایم نشد. نتوانستند مسیر را پیدا کنند. نمی دانم چرا اینقدر زود خسته شدند. این همه انتظار کشیدیم. حالا این طور باید کم بیاوریم. میان حجمی از مه گم شدیم. گرما پیچید توی رگهایم. پرهایم آتش گرفت. هر چه کردم تا با همان سوختگی ادامه دهند و ما را بالا نگاه دارند ، نشد. نمی دانم چرا کم آوردم. هنوز باور نمی کنم.
دیروز وقتی آمدیم توی روستا ، مردم از ما می پرسیدند برای چه به اینجا آمده اید. جریان را که گفتیم آنها هم باور نمی کردند. به قول مشتی حسن، حتی فرماندار هم به اینجا نیامده است. چطور می گویید سید قرار است بیاید؟ ما هم خیلی امیدی نداشتیم. بچه ها می گفتند خوب ما را سرکار گذاشته اند و بلند بلند می خندیدند. اما امروز صبح همه چیز عوض شد. وقتی تو را با آن شال سبز و لبخند همیشگی دیدند که نزدیک می شدی ، اشک ذوق توی چشمهایشان جاری شد. باور نمی کردند.
ما هم که ذوق کرده بودیم و گیج و ویج نگاه می کردیم. دلمان قنج می رفت که تو به کدام نزدیک تر می شوی. وقتی از میان مردم آمدی به سمتم ، همین جور ناباورانه نگاه می کردم. از پله که بالا آمدی و نشستی ، بوی عطری پیچید توی وجودم. یک بوی خوش آشنا! این بو را کجا تجربه کرده بود؟
یادم آمد! ماموریتی که چند نفر را برده بودیم مشهد! همان جا بود که این عطر خوش را حس کردم. می گفتند عطر حرم امام هشتم است. حالا همان عطر پیچیده توی کابین. نمی دانم چه کنم؟ چشمهایم دیگر کار نمی کند و پرهایم توان ندارند. باید کمی استراحت کنم. خودم را رها می کنم میان ابرها. زمین لبخند می زند و من را در آغوش می گیرد. نم نم باران تنم را قلقلک می دهد. آتش خاموش می شود و تنم سرد می شود.
سید من را ببخش! تو کجایی؟ چشمهایم جایی را نمی بیند. کاش یک بار دیگر تو را می دیدم. هوا سرد شده است. اینجا چقدر تاریک است. سرما تکه های تنم را آزار می دهد. دیگر توان ندارم. روزنه ای از نور توی چشمهایم می زند. درست می بینم؟ تویی سید؟ شال سبزت را چرا باز کردی؟ آن را روی تکه های تنم انداختی؟ گرما می زند توی تنم. اینجا چقدر روشن شد. سید خودت چه ؟ تو مگر سردت نیست؟ چشمم که می افتد به چشمت ، شرم همه وجودم را فرا می گیرد. من را بخشیدی؟ آخرین بار تو را می بینم با همان لبخند همیشگی. ابراهیم مرا بخشیده است.
همان عطر خوش توی تنم می پیچد. بوی عطر حرم امام هشتم!
▪️کانون بسیج هنرمندان شهرستان محلات
#هنرمندان_مرکزی
@bhomarkazi
طاقت ندارم غم به روی غم ببینم
یک لاله از باغ وطن را کم ببینم
هی اضطراب رفتن و داغ جگر سوز
هی کشورم را غرق در ماتم ببینم
نامحرمان با چنگ خونین در کمین اند
ای کاش در هر گوشه ات محرم ببینم
یاران مخلص را چه زود از دست دادیم
اما نباید قامتت را خم ببینم
بد خواه تو هرکس که باشد ریشه کن باد
تا ریشه های خاک را محکم ببینم
بر بام دنیا پرچمت را ایستاده
امید و لبخند تورا باهم ببینم
مریم _عرب
انجمن شعر بسیج هنرمندان اراک
#هنرمندان_مرکزی
@bhomarkazi
امام جمعهای که به هنرمندان شهرش سر میزد..
یادگار کارگاه پوستر سال گذشته تبریز و حضورت شهید آیت الله آلهاشم در کارگاه تولید پوستر و نشست صمیمی با هنرمندان
#هنرمندان_مرکزی
@bhomarkazi