شباۍقدرھمرسید.!
شباۍقدرۍڪہ ..
گفتۍبخونمتتااجابتمڪنۍ:)
آخـدا...
منمهمونبندتمڪہیہسالپیشتو همینشباومدگفتمیخوامبرم ڪربلا...
منهمونبندتمڪہتوخوب میشناسیشوخودشخودشو نمیشناسـہ..!
منهمونیمڪہبایہدنیادلتنگۍ امشباومدھدرخونتتاارومشڪنۍ•🥀••
همونیمڪہوقتۍبہسالۍڪہگذشتفڪر
میڪنہعرقشرمرو پیشونۍقلبشمیشینہ ...
الهــۍازچۍبگم،ازگناھـامیاازدلتنگیامـ!😢•
گناهـامزیادنازڪدومشونبگمـ؟!😭•
#انقَدزیادنڪہ...
امشبومیخوامیہجوردیگـہصداتبزنم🤲•
#الٰھــۍالعَفو...
#الٰھــۍالعَفو...
ببخشبنــدھۍروسیاھتو😞•
#مندلتنگمـ ..!
بیایہزرھازدلتنگیامبگمـ 🥀•
خــدادیدۍنرفتمڪربلا..!؟🥀•
خــدادیدۍشباربعینشبتاصبح متنظربودمبگنبریدڪربلا.؟!
خــدایادیدۍآقامنیومـد.؟!
خـدایادیدۍچقدردلتنگۍڪشیدم.!؟
میگنبغضمڪہبارونبشھ ..
بہحرمتتڪتڪدونہقطرہهاشآمین
میگۍ ..:)
میگناشڪامجوهـرخودڪاریہڪہ
میخواۍباهاسرنوشتامسالمـوبنویسۍ ..:)
خــ💛ــدایاماامیدداشتیمـ
ڪہمیریمڪربلا..
شبقــدرڪہشددستخالۍنیستیمـ؛
میگیمرفتیمزیارتالحُسیڹ..!
ولۍالانـ ..
پوچوخالۍاومدیمدرخونہۍنگاھت..😞•
تنھــاچیزۍڪہاوردیم؛
بارسنگیـنگناھِ🥀•
ولۍامیـددارمــ
منطُروبخشندھخوندمتو..
میدونمحواستهستـوقشنگاینعبد
نالایقتومۍبخشۍ..🌻••
آخــہخـدا..
بھشتپرازاونگناھڪارایہڪہ
بھتامیدداشتنـ ...
امیدداریمحواستبہدلمونـہ..
تاابنملجمشیمـ ..
شمـرنشیمـ ..
تاحرملـہنشیمـ ..
تاعاقبتمونختمبہامامڪشۍنشہ:)
اخایننامردروزھداربود..:)
نمازاولوقتمیخوند ..📿•
حافظوعالمبود ..📖•
ولـۍ..!
#امامشـونشناخت
#دَرِدلشـوبہدنیابازڪرد..🌍•
#میــدونۍ.؟!
تووجودتیاجاۍدنیاستیاجاۍامام!..
اگـہمحبتدنیاروتوقلبتراھبدۍآخر میشـہاین...
نزننامــرد.
نزنبابامــہ.
#نـــــزن...😭•
عشقــمہ..روحــمہ..زندگیــمہ
#نـــــزن...
نزنزهراگوشہۍمسجددارھاشڪ میریزھ ..
نزنزینبشمنتظرشــہ..😭🥀•
هـۍدارمبہایننانجیبمیگمـ ..
#نزنبابامــوسیاھوڪبودشڪردۍ😭•
فڪڪنیہدختربچـہیہگوشـہاۍنشستـہ
ڪہمدامدلششورمیزنـہ!
#ڪہچراباباشنیومد😭•
آهـاۍنانجیبمگـہخودتدخترندارۍ🥀؟!
حالافڪڪنخودآقاوقتۍڪہمیدونہ
دخترشخونوادشمنتظرشہویہاعدھدارنازهر
طرفمیزننش
چـہحسۍدارھ..؟!
میدونمـ
ماناتوانیمنمۍتونیماین #حسیو
ڪہمیگمودرڪڪنیم🥀!
#آخــہآهوسوزیاددارھ..💔•
بیـاامشبـو #شباولقدر
ازخـ💛ـدابخوایمبـہحقامیرالمومنین
بـہحقحسینبنعلۍ
#ظـھورآقامونونزدیڪترڪنن
ڪہ...
دیگہطاقتماطاقشدھ😞•
یارب...
گناهانماروتواینشباۍبزرگتببخشـ🌙•
یـہبغضعجیبۍتوگلومگیرڪردھ..
یہدلتنگۍعجیبۍتودلمـ
دلمیہچیزۍمیخوادمثلخنڪخنڪاۍ
ڪاشۍحرم..!
خدایا
یہڪربلا...
ڪہبدجوردلملڪزدھبیامزیارتالحسین
دردامونزیادھ..🥀••
#دواۍدردامونمڪربلاست..
#اَلٰھُمالزُقناٰڪَربلا
#کپیآزادباذکرنویسنده
#صاعقه✍🏻
12.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥در سوریه چه گذشت؟
🔻خاطره تاثیرگذار حاج مهدی رسولی از حضورش در سوریه...خاطره ای که دردآور است...
❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○•
💞 #ݐلاڪ_ݐنـــــہان💞
💠قسمت #اول
ــ سمانه بدو دیگه
سمانه در حالی که کتاب هایش را در کیفش می گذاشت، سر بلند کرد و چشم غره ای به صغرا رفت:
ــ صغرا یکم صبر کن ،میبینی دارم وسایلمو جمع میکنم
صغراــ بخدا گشنمه بریم دیگه تا برسیم خونه عزیز طول میکشه
سمانه کیفش را برداشت و چادرش را روی سرش مرتب کرد و به سمت در رفت:
ــ بیا بریم
هر دو از دانشگاه خارج شدند،
امروز همه خونه ی عزیز، برای شام دعوت شده بودند، دستی برای تاکسی🚕 تکان داد، که با ایستادن ماشین سوار شدند،
سمانه نگاهی به دخترخاله اش انداخت، که به بیرون نگاه می کرد، او را به اندازه ی خواهر نداشته اش دوست داشت، همیشه و در هر شرایطی کنارش بود، و به خاطر داشتنش خدا را شکر می کرد.
صغرلــ میگم سمانه به نظرت شام چی درست کرده عزیز؟
سمانه ارام خندید و گفت:
ــ خجالت بکش صغرا تو که شکمو نبودی!! 😄
ــ برو بابا😁
تا رسیدن حرفی دیگری نزدند
سمانه کرایه را حساب کرد و همراه صغرا به طرف خانه ی عزیز رفتند.
زنگ در را زدند،،
که صدای دعوای طاها و زینب، برای اینکه چه کسی در را باز کند، به گوشِ سمانه رسید،
بلاخره طاها بیخیال شد، و زینب در را باز کرد، با دیدن سمانه جیغ بلندی زد، و در آغوش سمانه پرید:
زینب ــ سلام عمه جووونم👧🏻
صغرا چشم غره ای به زینب رفت و گفت :
ــ منم اینجا بوقم
وبه سمت طاها پسر برادرش رفت،،
سمانه کنار زینب زانو زد و اورا در آغوش گرفت و با خنده روبه صغرا گفت:
ــ حسود😝
بعد از کلی حرف زدن و گله از طاها، زینب از سمانه جدا شد، که اینبار طاها به سمتش آمد و ناراحت سلام کرد:
ــ سلام خاله👦🏻
سمانه ــ سلام عزیزم چرا ناراحتی؟؟
طاهاــ زینب اذیت میکنه
سمانه خندید و کنارش زانو زد ؛
ــ من برم سلام کنم با بقیه بعد شام قول میدم مشکلتونو حل کنم!!
طاهاــ قول ؟؟
سمانه ــ قول
از جایش بلند می شود وبه طرف بقیه می رود
ادامه دارد..
💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده
💠 #کپی_باذکرنام_نویسنده