eitaa logo
بېسېم چې
713 دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
9هزار ویدیو
292 فایل
[بسم الله المھدې...] [سلام‌بر‌ېگانه‌مُنجې‌عـٰالم‌بشرېت..!🕊] {عشق یعنی استخوان و یک پلاک سال‌ها تنهای تنها زیر خاک..🥀} خرده‌ریزها⇦ https://eitaa.com/bisimt
مشاهده در ایتا
دانلود
😅 😂 🍀👳آمده بودند برای 👀 از جبهه 0⃣3⃣نفری بودند. که خوابیده😴بودیم دو سه نفر بیدارم کردند😧 و شروع کردند به پرسیدن سوال های مسخره و الکی!😜 🤔مثلا میگفتند: چه رنگیه برادر؟!😐 شده بودم😤 🍃گفتند: بابا بی خیال!😏 تو که بیدارشدی نخور بیا بریم یکی دیگه رو کنیم!😎 دیدم بد هم نمیگویند😃😂 خلاصه همین طوری سی نفر را بیدار کردیم!😅😉 💟حالا نصف شبی جماعتی بیدار شدیم و همه دنبال کاری هستیم!😇 قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه قرارگاه کنند!😃😄 😀فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمد رضا و گرفتیم تحت هر شرایطی 😶خودش را نگه دارد! گذاشتیمش روی بچه ها و راه افتادیم👞 •| و زاری!😭😢 🌺یکی میگفت: محمدرضا ! نامرد چرا رفتیییی؟😱😭😩 یکی میگفت: تو قرار نبود شی!😫 دیگری داد میزد: دیگه چی میگی؟⁉ مگه تو نمرده! یکی میکشید😫 یکی می کرد😑 در مسیر بقیه بچه ها هم اضافه➕می‌شدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه 😭و شیون راه می انداختند!😐😅 ✴گفتیم: برویم سمت اتاق را بردیم داخل اتاق این که فکر میکردند جدیه رفتند گرفتند و نشستند به 📖خواندن بالای سر در همین بین من به یکی از بچه ها گفتم: ✅برو خودت رو روی محمد رضا بینداز و یک نیشگون بگیر☺️😂 رفت گریه کنان پرید روی محمد رضا و گفت: محمد رضا این قرارمون نبود😩 منم میخوام باهات بیااااام😭 بعد نیشگونی 👌گرفت که محمد رضا از جا پرید و چنان جیغی کشید😱که هفت هشت نفر از بچه ها از حال رفتند! ما هم قاه قاه میخندیدیم😬😂😂😂😅 .....خلاصه آن شب با اینکه 👊 شدیم ولی حسابی خندیدیم🤣😂🤣😅😄😁😆 یاد شهدا با صلوات✨ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍀بیسیم چی🍀 ┄┄┅┅❅༻‌☑️༺❅┅┅┄┄ https://eitaa.com/ghasen ┄┄┅┅┅❅═❁═❅┅┅┅┄
❀ ~🕊 😍😂 به سلامتی فرمانده..... دستور بود هیچ کس بالای ۸۰ کیلومتر سرعت،حق ندارد رانندگی کند! یک شب داشتم می آمدم که یکی کنار جاده ،دست تکان داد نگه داشتم سوار شد ، گاز دادم و راه افتادم من با سرعت می راندم و با هم حرف می زدیم! گفت:می گن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید!راست می گن؟! گفتم:فرمانده گفته! زدم دنده چهار و ادامه دادم: اینم به سلامتی فرمانده باحالمان!!!! مسیرمان تا نزدیکی واحد ما ،یکی بود؛پیاده که شد،دیدم خیلی تحویلش می گیرند!! پرسیدم:کی هستی تو مگه؟! گفت:همون که به افتخارش زدی دنده چهار...☺ ♥️🕊 ❀ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍀بیسیم چی🍀 ┄┄┅┅❅༻‌☑️༺❅┅┅┄┄ https://eitaa.com/ghasen ┄┄┅┅┅❅═❁═❅┅┅┅┄
🔹زنی شوهرش فوت کرد. او دختری زیبا از شوهر داشت و در سن ازدواج، بسیاری از جوانان راغب ازدواج با دختر زیبا بودند، ولی مادر، شیر بهایی هنگفت به مبلغ ۱۵۰ میلیون تومان شرط کرده بود و بر شرطش اصرار داشت😁 جوانی خوش سیما نیز عاشق دختر شده بود ولی ۲۰ میلیون بیشتر نداشت، پدرش را مطلّع نمود. پدر گفت پولی را که داری بیاور تا برویم خواستگاری. جوان گفت : اما پدر، مادرِ دختر ۱۵۰ میلیون شرط کرده! پدرگفت : میرویم و می‌بینی چگونه میشود😏 پدر و پسر جهت خواستگاری نزد مادر رفتند، پدرِ پسر به مادر دختر گفت: پسرم عاشق دختر شماست و این ۱۰ میلیون هم برای شیربها، مادر گفت : ولی من ۱۵۰ میلیون شرط گذاشتم!🙄 پدر گفت: صحبتم را قطع نکن و این هم ۱۰ میلیون دیگر تقدیم به تو جهت ازدواج با من😍 مادر عروس لبخندی زد و گفت: علی برکت الله☺️ جوانان شهر اعتراض کردند و گفتند: شرط اینگونه نبود؟😟 مادر عروس گفت: قیمت تکی با عمده فرق میکنه😉 🔺سازمان مدیریت ازدواج آسان 😂😬‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ بیسیم چی ^-^
😆 😁 📞 اسیر شده بود! مأمور عراقی پرسید: اسمت چیه؟! - عباس اهل کجایی؟! - بندر عباس اسم پدرت چیه؟! - بهش میگن حاج عباس! کجا اسیر شدی؟! - دشت عباس! افسر عراقی که کم کم فهمیده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد حرف بزند محکم به ساق پای او زد و گفت: دروغ می گویی! او که خود را به مظلومیت زده بود گفت: - نه به حضرت عباس (ع) !!😐😆😂 📞🌹@bi3imchi🌹📞
😆 😄😁 📞 کرمانشاه بودیم طلبه‌های جوان اومده بودند برای بازدید از جبهه ۲۰_۳۰ نفری بودند شب که خوابیده بودیم، دو ـ سه نفر بیدارم کردند و شروع کردند به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی مثلا می‌گفتند: «آبی چه رنگیه؟» و... عصبی شده بودم گفتند: «بابا بی خیال، تو که بیدار شدی، حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو بیدار کنیم» دیدم بد هم نمیگن! خلاصه همینطوری ۳۰ نفرو بیدار کردیم! حالا نصفه شبی جماعتی بیدار شده بودیم و هممون دنبال شلوغ کاری بودیم قرار شد یه نفر خودشو به مردن بزند و بقیه در محوطه قرارگاه تشییعش کنند! فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمدرضا و ازش قول گرفتیم که تحت هر شرایطی خودش را نگه داشته باشه و نخنده... گذاشتیمش روی دوش بچه‌ها و راه افتادیم گریه و زاری... یکی می‌گفت: «ممد رضاااااا ، نامرد ، چرا تنها رفتییییییییی؟» یکی می‌گفت: «توکه قرار نبود شهید بشیییییی» یکی دیگه داد می‌زد: «شهیده دیگه چی میگی؟ مگه تو جبهه نمرده؟» یکی عربده می‌کشید... یکی غش می‌کرد... تو مسیر، بقیه بچه‌ها هم اضافه می‌شدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا،راستی راستی گریه و شیون راه می‌انداختند! گفتیم بریم سمت اتاق طلبه ها... جنازه رو بردیم داخل... این بندگان خداهم که فکر می‌کردند قضیه جدیه، رفتند وضو گرفتند و نشستند به قرآن خوندن بالای سر میت و... !!! در همین بین من به یکی از بچه‌ها گفتم: «برو خودتو بنداز روی محمدرضا و یک نیشگون محکم بگیرش» رفت گریه کنان پرید روی محمدرضا و گفت:«محمدرضاااااااااا ، این قرارمون نبووووود ، منم می‌خوام باهات بیااااااام!» بعد نیشگونی گرفت که محمدرضا از جاش پرید و چنان جیغی کشید که هفت،هشت نفر از این طلبه‌ها از حال رفتند! ما هم قاه قاه ، تا حد مرگ خندیدیم خلاصه اون شب با اینکه تنبیه سختی شدیم ولی حسابی خندیدیم.😂😂 📞🌹@bi3imchi🌹📞
😅 😆 📞 بعد از عملیات بود. حاج صادق آهنگران آمده بود پیش رزمندگان برای مراسم دعا و نوحه خوانی. برنامه که تمام شد مثل همیشه بچه ها هجوم بردند که او را ببوسند و حرفی با او بزنند، حاج صادق که ظاهراً عجله داشت و می خواست جای دیگری برود، حیله ای زد و گفت: «صبر کنید صبر کنید من یک ذکر را فراموش کردم بگویم، همه رو به قبله بنشینند، سر به خاک بگذارید و این دعا را پنج مرتبه با اخلاص بخوانید». آقایی که شما باشید ما همین کار را کردیم. پنج بار شده ده بار، پانزده بار، خبری نشد که نشد. یکی یکی سر از سجده برداشتیم، دیدیم مرغ از قفس پریده!😁😄 📞🌹@bi3imchi🌹📞
😅 😁 📞 تعداد مجروحین بالا رفته بود. فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت: «سریع بی سیم بزن عقب. بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد! » شستی گوشی بی سیم را فشار دادم. به خاطر اینکه پیام لو نرود و عراقی‌ها از خواسته‌مان سر در نیاورند پشت بی سیم باید با کد حرف می‌زدیم. گفتم: «حیدر حیدر رشید» چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید. بعد صدای کسی آمد: - رشید به گوشم. - رشید جان حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید! -هه‌هه دلبر قرمز دیگه چیه؟ -شما کی هستی؟ پس رشید کجاست؟ - رشید چهار چرخش رفته هوا. من در خدمتم. -اخوی مگه برگه کد نداری؟ - برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می خوای؟ دیدم عجب گرفتاری شده‌ام. از یک طرف باید با رمز حرف می‌زدم از طرف دیگر با یک آدم شوت طرف شده بودم. - رشید جان از همان‌ها که چرخ دارند! - چه می‌گویی؟ درست حرف بزن ببینم چه می‌خواهی؟ - بابا از همان‌ها که سفیده. - هه‌هه نکنه ترب می خوای. - بی مزه! بابا از همان‌ها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره. - د ِ لامصب زودتر بگو که آمبولانس می خوای! 😐😂 📞🌹@bi3imchi🌹📞
😁 😆 📞 یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود. برای خودش یه قبری کنده بود. شب ها می رفت تا صبح با خدا راز و نیاز می کرد. ما هم اهل شوخی بودیم. یه شب مهتابی سه، چهار نفر شدیم توی عقبه. گفتیم بریم یه کمی باهاش شوخی کنیم. خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم با بچه ها رفتیم سراغش. پشت خاکریز قبرش نشستیم. اون بنده ی خدا هم داشت با یه شور و حال خاصی نافله ی شب می خوند دیگه عجیب رفته بود تو حال! ما به یکی از دوستامون که تن صدای بالایی داشت، گفتیم داخل قابلمه برای این که صدا توش بپیچه و به اصطلاح اکو بشه، بگو: اقراء. یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع کرد به لرزیدن و شور و حالش بیشتر شد یعنی به شدت متحول شده بود و فکر می کرد برایش آیه نازل شده! دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چی بخونم. رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت: بابا کرم بخون 😂🤣 📞🌹@bi3imchi🌹📞
😁 😅 📞 .... یک روز خبر آوردند ، کشتی برنج رادر دریا با موشک زده اند، همه یک صداگفتند: کاشکی کشتی پنیر را می زدند،مردیم از بس پنیر خوردیم! 📞🌹@bi3imchi🌹📞
⭕️طنز جبهه 😅😅 🔻این قسمت: حضور قلب 🌸 دوستی داشتیم که در کربلایی ۴، کربلایی شد. یک روز بین دو نماز سخنرانی می‌کرد و می‌گفت به یاد خدا باشید و در نماز حضور قلب داشته باشید و چیزی شما رو به خود مشغول نکنه مثلاً نگید این مهر نماز چرا گرده یا چرا این رنگیه... بعد از مدتی به او گفتم خدا شهیدت کنه تا الان تو نماز به فکر همه چیز بودم به جز این مطلب و الان این هم بهش اضافه شد. 😂😂😂 ✍🏼سیدعلی مروج 🌸⃟😄჻ᭂ࿐✰
4.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°•{😂}•°• 📲 سنگروسطیه‌روببین...(: 🌱 😅 ▪️به جمع ما بپیوندید