eitaa logo
بېسېم چې
851 دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
8.3هزار ویدیو
289 فایل
[بسم الله المھدې...] [سلام‌بر‌ېگانه‌مُنجې‌عـٰالم‌بشرېت..!🕊] {عشق یعنی استخوان و یک پلاک سال‌ها تنهای تنها زیر خاک..🥀} خرده‌ریزها⇦ https://eitaa.com/bisimt
مشاهده در ایتا
دانلود
❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○• 💞 💞 💠قسمت کمیل در را بست،و به طرف امیرعلی رفت: ــ برسونش خونه خودمون، محافظارو هم اگه چیز مشکوکی دیدی بیشتر کن، ــ نمیخوای بگی کجا میخوای بری؟تنهایی از پس تیمور بر نمیای! ــ نزار پشیمون بشم که بهت گفتم!! ــ اما تنهایی..! ــ این قضیه رو خودم تنهایی بایدتمومش کنم ،حواست به سمانه باشه،میخوام خودت شخصا حفاظت اونجارو بگیری، نه کس دیگه ای ــ نگران نباش ــ برید بسلامت امیرعلی سوار ماشین شد، کمیل نگاهش به نگاه خیس سمانه گره خورد، ماشین روشن شد، و اخرین تصوری که کمیل از سمانه داشت، چشمان اشکی و پر از حرف او بود.... سمانه در طول مسیر حرف نزد، و فقط صدای گریه های آرامش سکوت اتاقک کوچک ماشین را می شکست. به محض رسیدن، امیرعلی ماشین را نگه داشت، سمانه پیاده شد، و منتظر امیرعلی ماند. ــ چیزی شده خانم حسینی؟ ــ کمیل کجا رفته؟ ــ نمیدونیم،با اینکه کمیل قبول نکرد، دخالت کنیم، اما من به سرهنگ رادمنش رو در جریان گذاشتم ــ اگه خبری شد، خبرم کنید ــ حتما،بقیه هم نباید چیزی بدونن سمانه به علامت تایید سری تکان داد،و وارد خانه شد. صغری و سمیه خانم با دیدن سمانه از جایشان بلند شدند. ــ دخترم سمانه گریه کردی؟ سمانه میدانست، الان هم مثل همیشه چشمانش از شدت گریه سرخ شده اند. ــ سمانه کمیل هم تورو مجبور کرد، بیای خونمون؟من دانشگاه بودم، زنگ زد گفت باید بیای خونه سمانه روی مبل نشست و آرام گفت: ــ آره ــ برای همین گریه کردی؟ ــ با کمیل بحثم شد سمیه خانم کنارش نشست، و سرش را در آغوش گرفت و مهربانانه گفت: ــ عزیز دلم دعوا نمک زندگیه،کمیل شاید عصبانی بوده، یه چیزی گفته، والا کمیل تورو از جونش هم بیشتر دوست داره سمیه خانم نمی دانست، که با این حرف های چه آتشی بر جان این دختر می زد. ــ نگفت چرا باید تو خونه بمونیم؟دلم خیلی شور میزنه! ادامه دارد.. 💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده ╭┅─────────┅╮ @bi3imchi ╰┅─────────┅╯