eitaa logo
بېسېم چې
712 دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
9هزار ویدیو
292 فایل
[بسم الله المھدې...] [سلام‌بر‌ېگانه‌مُنجې‌عـٰالم‌بشرېت..!🕊] {عشق یعنی استخوان و یک پلاک سال‌ها تنهای تنها زیر خاک..🥀} خرده‌ریزها⇦ https://eitaa.com/bisimt
مشاهده در ایتا
دانلود
•بسم الله الرحمان الرحیم• 📚| ❤️| -مامان!پاشو، نماز صبحه، میدونم بیداری دستتو بده به من مامان، یاعلی😊 مادر بلند شد. -الله اکبر... صدای گریه تمام اتاق را پر کرد بود😭😭 طولانی ترین نماز صبح . یک ساعت نیم گذاشت و باز هم صدای گرفته ی علی😞😔 -قبول باشه حاج خانم! کم کم با آمدن صبح و همه آمدند😞 خیلی شلوغ شده بود باید ماشین به طرف غسالخانه می رفت🚑 بیش از دوسال و نیم گذشته بود از شبی که در خیابان تهرانپارس، آسفالت چهارراه سیدالشهداء زمین خیس از خون جوانی شد بود که به عشق لبخند رهبرش 😊 باچهره ی همیشه متبسم و کلام دلنشین همیشگی آمد☺️ آغاز شمارش معکوس عمر کوتاه او شده و امروز این شمارش به پایان رسیده بود😔💔 -نگیر اقاجان...!نگیر! فیلم نگیر! زبونمون مو در آورد. ادامه دارد....
باید پناه برد بر خدا از مکر اینان که میخواهند پیامبر خدا را و قران را در دو جبهه مخالف جلوه دهند و گمان میکنند که میتوانند این باور را به حقیقت برسانند اما غافلاند که خدا مکر الماکرین است! - سبحان الله! پدرم رسول خدا هیچ گاه از قران رو گردان نبود! شما میگویید که او با احکام خدا مخالفت میکرد؟ هرگز! بدانید که او پا جای پای قرآن میگذاشت و گوش به فرمان آیات الهی بود! آیا شما همدستی میکنید که او را متهم کنید؟ شما میخواهیدبا مکر و حیله و دروغ او را متهم کنید؟ این کار شما بعد وفات پیامبر به دامهایی می ماند که برای هلاک او در زمان حیات او میگستراندید اینک این کتاب خداست که حکم میکند میان من و شما "وَ وَرِثَ سُلِیْمانُ داوُد" این خداست که درباره سهم ها و میراث ها و بهره های زنان و مردان حکم کرده تا بهانه دست اهل باطل نماند! کَلا! بَلْ سَوَلَتْ اَنْفُسُکُم اَمْرا فصَبْرٌ جَمیٓلُ و الله المُسْتعانِ علی ما تَصِفون! نفس شما زیبا جلوه داده است برایتان نیرنگ و فریب تان را! پس صبر میکنم! و از خدا کمک میخواهم بر آنچه شما مکر کرده اید...! مکر اهالی سقیفه از مکر برادران یوسف سخیف تر و زشت تر است که برادران یوسف او را نکشتند اما اهالی مدینه کشتند دخت پیامبر را که همه انبیا نان خوره سفره رحمت و مهربانی او بودند! ای وای که حب جاه و مقام چگونه مردم را صُمُ بُکْمُ عُمْیُا میکند! چشم را کور گوش را کر و دل را سنگ میکند! ای وای از ماکرینی که چون آبرویشان میرود به رسول خدا تهمت ناپیروی و کج رفتن از آیات خدا را میدهند
🌼 چسبیدم به صندلیم از اینکارم خندش گرفت زد زیرخنده و شیطون گفت +آخییی خم شده بود که داشپورت و باز کنه داشت توش دنبال یه چیزی میگشت تو این فاصله بوی عطر خنکش باعث شد ی نفس عمیق بکشم از موهای لخت خیلی خوشم میومد ناخودآگاه جذبشون میشدم. بی هوا ی لبخند زدم و مثه گذشته ها دستم و گذاشتم تو موهاش و تکونشون دادم. از اینکه بخاطر لختیشون ب راحتی با یه فوت بالا و پایین میشد ذوق میکردم محکم فوتشون کردم و وقتی میومدن پایین میخندیدم یهو فهمیدم مصطفی چند ثانیست که ثابت مونده . خجالت کشیدم و صاف نشستم سرجام . ایندفعه بلند تر از قبل خندید . کیف پول چرمش و از داشپورت ورداشت و دوباره نشست رو صندلی. برگشت سمتم و به چشمام زل زد از برقی ک تو نگاهش بود ترسیدم . چیز بدی نبود ولی من دلم نمیخواست وقتی از احساسم بهش مطمئن نبودم اینو ببینم . نگاهم و ازش گرفتم از ماشین خارج شد و رفت بیرون مسیرش و با چشمام دنبال کردم در یه فست فودی و باز کردو رفت داخل ب ساعت نگاه کردم ۱۵ دیقه ای مونده بود تا شروع مراسم تقریبا ۳ دقیقه بعد با یه ساندویچ برگشت تو ماشین . گرفت سمتم. ازش گرفتم داغ بود و بوش تحریکم میکرد برای خوردنش . پرسیدم :این چیه ؟ داشت کتش و در میاورد وقتی در اورد و گذاشتش رو صندلیای عقب گفت +اگه گشنته بخورش . اگه نه ک نگه دار با خودت. گشنت میشه تا تموم شه مراسمشون . ازش تشکر کردم که گفت +نوش جان یخورده ک از مسیر و گذروندیم دستش و برد سمت سیستم و یه اهنگ پلی کرد تقریبا شاد بود ابروهام بهم گره خورد و رو بهش گفتم شهادته خاموشش کن دوباره با همون لحن مهربونش گفت: شهادت فرداعه بابا +کی گفته فرداست؟ فاطمیه دو تا دهس الان دهه دومشه حداقل وقتی خودمون داریم میریم هیئت رعایت کنیم دیگه. _سخت نگیر فاطمه جان ملت عروسی میگیرن ک +اولا اینکه مردم مرجع رفتارای ما نیستن و ما از اونا الگو نمیگیریم دوما اینکه اصن اینا هیچی میگم حق با تو و وارد بحث اعتقادات بقیه نمیشم فقط اینو خیلی خوب میدونم خوشی هایی که وقت غمِ خدا باشه مونگار نیست و میشه بدبختی... دهنم کف کرده بود انقدر که تند حرف زدم مصطفی که دید دارم تلف میشم گفت :باشه بابا بااشهه غلط کردممم تسلیمم آروم باش عزیزم خودمم خندم گرفت از اینکه اینجوری حمله کردم بهش ... دیگه چیزی نگفتیم ۱۰ دقیقه بعد رسیدیم ب مقصدمون باخوندن اسم مکان و مطمئن شدن ماشین و کنار خیابون پارک کرد و پیاده شدیم ... از ماشین پیاده شدم و کولمو انداختم دوشم. یه نگاه به مصطفی کردم و _توعم میای مگه؟ +نه ولی میام راهنماییت کنم بعدش باید برم جایی کار دارم . _اها باشه +مراسم تموم شد زنگ بزن بیام دنبالت _نه مزاحمت نمیشم اخم کرد و محکم تر گفت +جدی گفتم . دیر وقت نمیزارم تنها بری چپکی نگاش کردمو گفتم باشه ‌ بعد باهم راه افتادیم سمت قسمتی که خانوما نشسته بودن چون باید از وسط اقایون رد میشدیم مصطفی به من نزدیک تر شد. دیگه کاراش داشت آزارم میداد . یه خورده که رفتیم ازش خداحافظی کردم . اونم ازم جدا شد و رفت سمت ماشین. از رفتنش که مطمئن شدم حرکت کردم. یه ذره راه رفتم که دیدم یه سری پسرا تو خیابون رو به روی در ورودی هیئت حلقه زدن و باهم حرف میزنن وایستادم و چند بار این ور و اون ور و نگاه کردم . چشَم دنبال آشنا بود . میخواستم اون دونفرو پیدا کنم . هی سرمو میچرخوندم دونه دونه قیافه ها رو زیر نظر میگرفتم . تا یه دفعه قیافه آشنایی نظرمو جلب کرد. سریع زوم شدم روش. متوجه شدم همونیه که برام دستمال اورده بود . مشغول برانداز کردنشون بودم که یه نفر ازشون جدا شد چون نمیتونستم برم بین پسرا وقتی داش از سمت من رد میشد بهش گفتم _ببخشید سرشو انداخت پایین و گفت +بفرمایید امری داشتین؟ _میشه اون آقا رو صدا کنین ؟ +کدوم؟ دستمو بردم بالا و اونو نشونش دادم . دنبال دستمو گرفتو گفت +اها اونی که سوییشرت سبز تنشه ؟ _نه نه اون بغلیش‌ . چشاشو گرد کرد و با تعجب بم خیره شد . +حاج محمدو میگین ؟؟؟؟ پَکر نگاش کردم با اینکه اسمش و نمیتونسم جهت انگشت اشارشو که دنبال کردم گفتم _بله از همونجا داد زد +آقااا محمدددد !!! همه برگشتن سمتمون حاجیییی این خانوم (پوف زد زیر خنده)کارتون داره با این حرفش همه ی اونایی که داشتن باهم حرف میزدن خندیدن. برام عجیب بود که چی میتونه انقدر جالب و خنده دار باشه براشون... 💞🦋 @bi3imchi