eitaa logo
بېسېم چې
865 دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
8.2هزار ویدیو
289 فایل
[بسم الله المھدې...] [سلام‌بر‌ېگانه‌مُنجې‌عـٰالم‌بشرېت..!🕊] {عشق یعنی استخوان و یک پلاک سال‌ها تنهای تنها زیر خاک..🥀} خرده‌ریزها⇦ https://eitaa.com/bisimt
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای روز بیست و نهم ماه مبارک رمضان❤️التماس دعا
🌹🌹 ‌- امام حسن علیه السلام: ✨کسی که به حُسنِ انتخاب خدا برای خود تکیه کند، جز حالتی را که خدا برایش گزینش کرده است حال دیگری برای خویش آرزو نکند.✨ میزان الحکمه جلد ۹ صفحه ۲۴۲✨ -
♡یا زهرا♡: ﺗـااربعین🖤 ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ... ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ ﻧﮑﻨﺪ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻤﺎﻧﻢ !😔 ﻧﮑﻨﺪ ﺑﻐﺾ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﻏﻢ🥀 ﻧﻪ ﺑﺒﺎﺭﺩ🌧 ﻧﻪ ﺑﮑﺎﻫﺪ💢 ﺍﺑﺪ ﺍﻟﺪﻫﺮ ﺑﻤﺎﻧﺪ ؟🌱 ؟ﻧﮑﻨﺪ ﺍﺷﮏ ﻧﺮﯾﺰﻡ ؟😞 ﻧﮑﻨﺪ ﮐﺮﺏ ﻭ ﺑﻼ ﺭﺍ ﻧﺪﻫﯽ🕌 ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺭﺑﺎﺏ ؟👑 نکند باز بمانم ؟🍃 ﻧﮑﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﻧﺨﻮﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺣﺮﻡ🎤 ﺍﻫﻞ ﺣﺮﻡ✨ ﻣﯿﺮ ﻭ ﻋﻠﻤﺪﺍﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ ؟😭 ﻧﮑﻨﺪ🚫 ﭘﺎﯼ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺣﺮﻣﺖ ﺑﺎﺯ ﺑﻤﺎند👣 ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﺣﺴﺮﺕ ﻭ ﺁﻫﺶ؟🖤 ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ🥀 ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ ﻧﮑﻨﺪ ﺩﯾﺮ ﺷﻮﺩ ﺟﺎ بمانیم. نکند دیر شود جا بمانیم ...💔 •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
فرض کن🙄 حضرت مهدی به تو ظاهر گردد…!😍❤️ ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشے🤭🙊 باطنت هست پسنديده‌ی صاحب نظری؟☺️🦋 پول بی شبهه و سالم ز همه داراييت، داری آنقدر که یک هديه برايش بخری؟🧐🎉 خانه‌ات لايق او هست که مهمان گردد!؟🍃😢 لقمه‌ات درخور او هست که نزدش ببری؟🙃💘 حاضری گوشی همراه تو را چک بکند؟😶 باچنين شرط که در حافظه دستی نبری؟🙁👋🏼 واقفی در عمل خويش تو بيش از دگران؟🌹✨ می‌توان گفت تو را شيعه‌ی اثنی‌عشری؟🙂🌱 میدان عمل خالیست، او در پی "سرباز" است چون ما همه "سرباریم" سردار نمی‌آید…!😭❤️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✨بـسم ࢪب اݪرمضـاݩ✨ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله : ماه رمضان، ماه استغفار ، روزه و ماه دعاست‌.🍃🌾 📚فضایل الشهر الثلاثه-ص۱۱۷ ♥️
ستـاد استهلال رژیم صهیونیستی فردا را در شهرهای تلاویو و حیفا عید فطر اعلام کرد🌙😁
سردار رشید اسلام حاج احمد کاظمی: آخرین روز های ماه رمضان اذان‌ ڪه می شود دعا کن نگذرد این ماه و دست خالی برگردی! رزق شهادتت را بگیر با التماس!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صهیونیست ها سیلی های دیشب مقاوت را فراموش نخواهند کرد😎👊🏻
ازحاج‌آقاپرسید: - حاج‌آقاچیکارکنم‌سمت‌گناه‌نرم؟ + اول‌بایدببینےعاملِ‌گناه‌چیہ! زمینہ‌ش‌روازبین‌ببری!👌🍃 امابھترین‌راهِ‌حل‌اینہ‌کہ‌خودت‌رو‌ بہ‌کارخدامشغول‌کنے..🙂🍃 آدم‌بیکاربیشتردرمعرض‌گناهہ..! بیسیم چی 📞
• وقتی‌بہ‌این‌فکر‌میکنم‌کہ دیگہ‌سحری‌ومناجاتم‌وسجاده‌اموندارم :)) ازکجامعلوم!' سال‌دیگہ‌زندھ‌باشیم‌ودرک‌کنیم.... هوم؟ بیاین‌تواین‌ساعات‌آخرماه‌عاشقی براهم‌دعاکنیم‌(: آخه‌میدونی‌رفیق‌ میگن: اگر‌بازبونی‌کہ‌گناه‌نکردی‌دعاکنی اگربه‌صلاحت‌باشه‌اون‌دعاخب‌حتماً مستجاب‌میشہ🖐🏼 من‌که‌بازبون‌شماگناهی‌مرتکب‌نشدم وهمینطورشمابازبون‌من... چی‌بهترازاین؟(: بیاین‌دعاکنیم‌وبگیم: خدای‌من‌؛مهربون‌ترینم؛داروندارم دست‌ماروبہ‌مهمانی‌سال‌بعدت‌برسونااا آخدا اگرقرارھ‌تآاون‌موقع‌نباشیم‌لطفا ماروبخیروعاقبت‌مونوختم‌به‌شهادت‌کن خداجونم!' به‌کسی‌امیدنداریم‌جزشما لطفاهوای‌دلمونُ‌داشتہ‌باش خیلی‌این‌روزهاقراری‌میکنه‌وحسابی‌تنگ‌شده💔!' اگرمیشہ‌دریاب‌ماروخدای‌اسمون‌وزمین🍃 (: ✍🏼
گفتند که در بلا رضـا را بطلب آن صحن و سراے باصـفا را بطلب لایق نشدیم اگر به پابوسے تو اۍ حضرت مهربان تو ما را بطلب... 💚 _چی ➺@bi3imchi
عید فطر احتمالا جمعه است حجت الاسلام موحدنژاد، عضو ستاد استهلال دفتر رهبر انقلاب: 🔹براساس پیش بینی کارشناسان، رویت هلال ماه شوال در غروب چهارشنبه کمی دشوار است و احتمال اینکه پنجشنبه روز آخر ماه مبارک رمضان و جمعه روز عید فطر باشد وجود دارد. @bi3imchi
┏═࿐❅🎉❅࿐═┓   ‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‍‌ اللَّهُ أَکْبَــرُ ... اللَّهُ أَکْبَــرُ ... لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ اللهُ أَکْبَرُ وَلِلَّهِ الْحَمْدُ الْحَمْدُلِلَّهِ عَلَی مَا هَدَانَا وَلَهُ الشُّکْرُ عَلَی مَا أَوْلانَا ┗═࿐❅🎉❅࿐═┛
عیدتون مبارکا ☺️🍃✨
😊❤️❤️🌹🌹🌹✌️✌️✌️
💐عید سعید فطر مبارک💐 🔹دفتر رهبر معظم انقلاب اعلام کرد فردا پنجشنبه 23 اردیبهشت روز اول شوال المکرم و عید سعید فطر است.😍 🌹طاعات و عبادات مورد قبول درگاه احدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا که چشمم باز شد دیدم که یارم رفته است میهمانی شد به اتمام و نگارم رفته است با گل این باغ تازه انس پیدا کرده ام گرم گل بودم که دیدم گل گزارم رفته است بذر قرآن را به دل اگرچه به دستم کاشتند وقت محصولش که شد دیدم بهارم رفته است در سحر تیر دعا سیل اجابت می‌نمود با که گویم درد خود وقت شکارم رفته است سفره پر رزق مهمانی رحمت جمع شد درد در سینه نشسته سفره دارم رفته است دلبر من هر سحر بر دیدنم مشتاق بود آنکه بوده هر سحر چشم انتظارم رفته است شرح حال خویش را با یک کلام افشا کنم ورشکسته هستم و دار و ندارم رفته است فرا رسیدن عید سعید فطر، عید اجابت و عنایت خدایی بر مسلمین جهان مبارک باد
رمضان رفت و دلم حس غریبی دارد چند روزی است از این سفره نصیبی دارد عید فطر آمد و صد شکر اجل مهلت داد ثانیه ثانیه اش شور عجیبی دارد عید سعید فطر بر میهمانان رمضان مبارک باد
به وقت رمان 🍂
❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○• 💞 💞 💠قسمت سمانه کنار صغری نشسته بود، وعکس هایی که صغری موقع رای دادن با پای شکسته گرفته بود، را به سمانه نشان می داد و ارام میخندیدند، مژگان کنار خواهرش نیلوفر، که برای چند روزی از شهرستان به خانه ی مژگان امده بود، مشغول صحبت با سمیه خانم بودند، البته نگاه های ریزکانه ی نیلوفر به کمیل که به احترام مژگان در جمع نشسته بود، از چشمان سمانه و صغری دور نماند، صغری و سمانه از اولین برخورد حس خوبی به نیلوفر نداشتند. کمیل عذرخواهی کرد، و بااجازه ای گفت و به اتاقش رفت، سمانه متوجه درهم شدن قیافه ی نیلوفر شد، نتوانست جلوی اخم هایش را بگیرد، بی دلیل اخمی به نیلوفر که خیره به پله ها بود کرد،که نیلوفر با پوزخندی جوابش را داد ،که سمانه از شدت پرو بودن این دختر حیرت زده شد، مژگان،با خوابیدن طاها، عزم رفتن کرد،همان موقع کمیل پایین آمد و با دیدن ،نیلوفر که سعی می کرد طاها را بلند کند گفت: ــ خودم بلندش میکنم ،اذیت میشید، زنداداش بفرمایید خودم میرسونمتون سمانه با اخم به نیش باز نیلوفر نگاه کرد، و سری به علامت تاسف تکان داد،بعد از خداحافظی با مژگان و نیلوفر،همراه کمیل بیرون رفتند. صغری به اتاق رفت، سمانه پا روی پله گذاشت تا به دنبال صغری برود که با صدای سمیه خانم برگشت؛ ــ جانم خاله ــ میخواستم در مورد موضوعی باهات صحبت کنم ــ جانم ــ سمانه خاله جان،تو میدونی چقدر دوست دارم،وهمیشه آرزوم بود عروس کمیلم بشی اما ناراحت گونه ی سمانه را نوازش کرد و گفت: ــ مثل اینکه قسمت نیست،فقط ازت یه خواهشی دارم،هیچوقت به خاطر این مسئله با من غریبگی نکنی،ازم دور نشی، نبینم بهمون کمتر سر بزنی ــ خاله ،قربونت برم این چه حرفیه،مگه میشه از شما دست کشید؟؟ها؟نگران نباش قول میدم هر روز خونتون تلپ بشم،خوبه؟؟ سمیه خانم لبخندی زد و سمانه را محکم در آغوش فشرد . 💻💢💢💻💻💢💢💢 سمانه نگاهش را از حیاط گرفت، و به صغری که سریع در حال تایپ بود، دوخت. یک ساعتی گذشته بود، ولی کمیل برنگشته بود،نمی دانست چرا دیر کردن کمیل عصبیش کرده بود،کلافه پوفی کرد و چشمانش را برای چند لحظه بست، که با صدای ماشین، سریع چشمانش را باز کرد، و به کمیل که ماشین را قفل می کرد خیره شد،کمیل روی تخت گوشه ی حیاط نشست، و کلافه بین موهایش چنگ زد،سمانه از بالا به کمیل نگاه می کرد،خیالش راحت شده بود ،خودش حالش بهتر از کمیل نبود،نمی دانست چرا از آمدن کمیل خیالش راحت شده بود، کلافه از کارهایش پرده را محکم کشید، و کنار صغری نشست، و به بقیه کارش ادامه داد. ادامه دارد.. 💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده 💠 ❂◆◈○•---------------------------❂◆◈○•
❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○• 💞 💞 💠قسمت ــ سمانه خاله برا چی میری،الان دیگه نتایج انتخابات اعلام میشه، خیابونا غلغله میشه،خطرناکه.! سمانه چایی اش را روی میز گذاشت و گفت: ــ فدات شم خاله،اینقدر نگران نباش، چیزی نمیشه،باید برم کار دارم، بیزحمت یه آژانس بگیر برام کمیل ــ خودم میرسونمتون سمانه به طرف صدا برگشت، با دیدن کمیل کت به دست که از پله ها پایین می آمد ،اخمی بین ابروانش نشست وتا خواست اعتراضی کند کمیل گفت: ــ خیابونا الان شلوغه ،منم دارم میرم کار دارم شمارو هم میرسونم. سمانه تا می خواست اعتراض کند، متوجه نگاه خاله اش شد، که با التماس به او نگاه می کرد،می دانست هنوز امیدش را از دست نداده، نفس عمیقی کشید و با لبخند روبه خاله اش گفت: ــ پس دیگه آژانس زنگ نزن،با آقا کمیل میرم سمیه خانم ذوق زده، به سمت سمانه رفت و بوسه ای بر روی پیشانی اش کاشت؛ ــ قربونت برم ،منتظرتم زود برگرد ــ نمیتونم باید برم خونه،شنبه آقای محبی میان باید برم کمک مامان سمانه می دانست، با این حرف روی تمام امید خاله اش خط کشید ،اما باید سمیه خانم باور می کرد، که سمانه و کمیل قسمت هم نیستند، بعد از خداحافظی از خانه خارج شدند و سوار ماشین شدند 🚗🚕🏢🚙🚙🚌🏢🚙🚗🚕 ترافیک خیلی سنگین بود، سمانه کلافه نگاهی به ماشین ها انداخت و منتظر به رادیو گوش داد، مجری رادیو شروع کرد مقدمه چینی و معرفی رئیس جمهور، سمانه با شنیدن نام رئیس جمهور، ناخوداگاه عصبی مشت ارامی به داشپرت زد، کمیل نگاه کوتاهی به سمانه که عصبی سرش را میان دو دستش گرفته بود، انداخت. سمانه کلافه با پاهایش، پشت سرهم به کف ماشین ضربه میزد، نتایج انتخابات اعصابش را بهم ریخته بود، و ترافیک و بوق های ماشین ها و رقص مردم وسط خیابان که نمی دانستند، قراره چه بر سرشان بیاید حالش را بدتر کرده بود. کمیل ــ هنوز میخواید برید دانشگاه؟؟ سمانه ــ چطور ــ مثل اینکه حالتون خوب نیست ــ نه خوبم ــ دانشگاه مگه تعطیل نیست ــ چرا تعطیله،اما بچه ها پیام دادن که حتما بیام دانشگاه کمیل سری تکان داد، سمانه دوباره نگاهش را به مردانی که وسط خیابان می رقصیدند وهمسرانشان را تشویق به رقص می کردند سوق داد، این صحنه ها حالش را بدتر می کرد، آنقدر حالش ناخوش بود، که نای برداشتن دوربین و گرفتن عکس برای تهیه گزارش را نداشت. بعد یک ساعتی، ماشین ها حرکت کردند،و کمیل پایش را روی گاز گذاشت، نزدیک های دانشگاه شدند، که سمانه با دیدن صحنه ی روبه رویش شوکه شد،دهانش خشک شد فقط زیر لب زمزمه کرد: ــ یا فاطمه الزهرا😨😱 ادامه دارد.. 💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده 💠 ❂◆◈○•---------------------------❂◆◈○