eitaa logo
🌷بی بی رقیه سلام الله علیها 🌷 🌺 هیئت حضرت بی بی رقیه س🌺
117 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
129 فایل
ارتباط با ادمین https://eitaa.com/Najar110
مشاهده در ایتا
دانلود
طوقی 🕊 کبوتر همسفر اسرای کربلا ‌‌ 👆...آدم‌های ظالم و ستمگر خانواده‌یِ پیامبر مهربان را به خرابه‌ی شام بردند. 😟 یادم است روز سه‌شنبه بود. حضرت رقیه سه ساله در کنار عمه‌ی مهربانش نشسته بود. 🕊من هم پرواز کردم و رفتم کنار آنها نشستم. هوا سرد بود. دوست داشتم بال‌هایم را باز کنم تا سرما به این دو بانو نرسد.🌟 بچه‌ها در شهر رفت وآمد می‌کردند. رقیه‌ی سه ساله به حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) فرمود: عمه جان، این بچه‌ها کجا می‌روند⁉️ 🔅 عمه زینب صبور و مهربان فرمودند: اینها به خانه‌هایشان می‌روند. 🏠 حضرت رقیه سه‌ساله فرمود: عمه جان؛ پس خانه‌ی ما کجاست⁉️ مگر ما خانه نداریم ⁉️ 😔 عمه زینب فرمود: دخترم خانه‌ی ما در شهر مدینه است. وقتی عمه زینب، این را فرمود: رقیه به فکر فرو رفت. یاد خاطرات خوبش با بابا حسینش افتاد. دختر کوچولوی سه ساله فرمود: عمه جان، بابا حسینم کجاست ⁉️ عمه زینب فرمود: بابا حسین به سفر رفته است... 🥀 کمی بعد رقیه‌ به خواب رفت. 😴 عمه زینب را دیدم که بلند شدند تا نماز شب بخوانند. 📿 بعد از مدتی رقیه سه ساله یک دفعه از خواب پرید. به عمه فرمود: عمه بابا حسین را می‌خواهم. عمه بابا حسینم را می‌خواهم. 😭 اشک از چشمان همه جاری شد. من هم خیلی گریه کردم... 😢 ... @bibiroghaaye
طوقی 🕊 کبوتر همسفر اسرای کربلا ‌‌ 👆...آدم‌های ظالم و ستمگر خانواده‌یِ پیامبر مهربان را به خرابه‌ی شام بردند. 😟 یادم است روز سه‌شنبه بود. حضرت رقیه سه ساله در کنار عمه‌ی مهربانش نشسته بود. 🕊من هم پرواز کردم و رفتم کنار آنها نشستم. هوا سرد بود. دوست داشتم بال‌هایم را باز کنم تا سرما به این دو بانو نرسد.🌟 بچه‌ها در شهر رفت وآمد می‌کردند. رقیه‌ی سه ساله به حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) فرمود: عمه جان، این بچه‌ها کجا می‌روند⁉️ 🔅 عمه زینب صبور و مهربان فرمودند: اینها به خانه‌هایشان می‌روند. 🏠 حضرت رقیه سه‌ساله فرمود: عمه جان؛ پس خانه‌ی ما کجاست⁉️ مگر ما خانه نداریم ⁉️ 😔 عمه زینب فرمود: دخترم خانه‌ی ما در شهر مدینه است. وقتی عمه زینب، این را فرمود: رقیه به فکر فرو رفت. یاد خاطرات خوبش با بابا حسینش افتاد. دختر کوچولوی سه ساله فرمود: عمه جان، بابا حسینم کجاست ⁉️ عمه زینب فرمود: بابا حسین به سفر رفته است... 🥀 کمی بعد رقیه‌ به خواب رفت. 😴 عمه زینب را دیدم که بلند شدند تا نماز شب بخوانند. 📿 بعد از مدتی رقیه سه ساله یک دفعه از خواب پرید. به عمه فرمود: عمه بابا حسین را می‌خواهم. عمه بابا حسینم را می‌خواهم. 😭 اشک از چشمان همه جاری شد. من هم خیلی گریه کردم... 😢 ...