eitaa logo
کانال سردار شهید علی حاجبی
184 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
77 فایل
سلام ضمن خوش آمد گویی خدمت عزیزان منتظر راهنمایی و همکاری شما هستیم
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🥀یازهرا(س)🍃 💠کودک یتیمی که فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله شد طبق مادر محترم شهید 💢سختی های زیادی کشیدم تا تنها فرزند پسرم را بزرگ کردم سه سال همسرم و دخترم در بستر بیماری بودند و من هم مرد خانه بودم و هم مادر خانواده و در این مدت سختی های زیادی را متحمل شدم. بچه ام مدرسه می رفت و من هر صبح برای کار کردن سرکوره های آجر پزی می رفتم و غروبها در حالی که توان راه رفتن نداشتم به خانه بازمی گشتم و گاها در راه از شدت خستگی مرگم را از خدا می خواستم! ♨️حتی در برخی از مواقع در زیر برف و باران گدایی می کردم ولی نمی گذاشتم بچه ام بداند که من کجا می روم و چه کار می کنم چون می گفتم غصه می خورد. ⁉️علی آن روزها از من می پرسید مادر چرا پاهایت تاول زده؟ می گفتم: مادر چیزی نیست بر اثر سرما این جور شده است. ❗️به خاطر شرایط سخت زندگی ما یک نان را که می گرفتیم تا سه روز از آن می خوردیم. ▪️هنوز انقلاب نشده بود که پدرش و خواهرش فوت کردند هیچ پولی نداشتیم. 💢در یک خرابه زندگی می کردیم و پسرم تنها یک دست لباس داشت وقتی من آن لباس ها را می شستم او لباس دیگری برای پوشیدن نداشت و در سرما طاقت می آورد تا دوباره لباس هایش خشک شود و می پرسیدم مادر سردت هست ؟ می گفت: نه مادر کدام سرما! ♨️وقتی برای کار به بیرون می رفتم برای اینکه همسایه ها ندانند که ما چیزی برای خوردن نداریم آب درون قابلمه می ریخت و می گذاشت روی اجاق تا آب بجوشد و اگر همسایه چیزی می آورد می گفت: مادرم برایم غذا بار گذاشته نمی خواهیم. اما کدام غذا تنها آب بود که بخار می کرد 🔹بله فرزند من با این شرایط بزرگ شد. 🍃🌷یاعلی( ع)🍃
44.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍قسمتی از مراسم تولد مادر سردار شهید علی شفیعی بی بی سکینه... 🔹قلمم می نگارد برای او که نامش بی بی سکینه است یا روانتر بگویم ننه سکینه به لهجه کرمانی ها ننه علی جبهه... 🔸اسوه ی صبر و ایثار بانویی که زندگانیش حماسه ها و مجاهدت ها درس می دهد. 🔹می توان لرزش دستانش را بر كوبه های منازل در كوچه و پس كوچه های سرد و خسته شهر یافت. 🔸آن گاه که همه هستی خود را برای مداوای همسرش داد و خود با مردانگی کمر همت بست. 🔹تا علی شفیعی اش را مرد بار آورد برای فرماندهی محورهای عملیاتی لشکر ۴۱ ثارالله... 🔸آیا صدای سختی های او را كه بر تارک تاریخ نواخته شد شنیده ای؟ 🔹نشان رنج او را از کوره های خشت مالی رخت شویی نان پزی می شود گرفت. 🔸از کوچه های مسجد جامع و از دیگ خالی از قوت که فقط با آب می جوشید برای حفظ کرامت و عزتش. 🔹به راستی او خود مردی بود مردتر از مرد... 🔸مظهر شجاعت و عشق اسطوره ایثار و فداکاری ایمان و غرور... 🔹منش مردانه و استقامتش بانویی اسوه را برای تاریخ کرمان به یادگار گذاشت. 🔸قصه اش را بارها با خود مرور کرده ام قصه ای هست به تأسی از واقعیت قصه هر بار تکرار می شود برایم اما تکراری نه... 🔹بی بی سکینه مادرم با من است نه همیشه چشم در چشم اما همیشه قلب با قلب برای آموختن راه بلد... 🔸نمونه شدن و ماندگار شدن چرا که الگوی من است و همه ی بانوان تاریخ پر افتخار دیار کریمان و ایران اسلامی... 🌹هدیه به روح مادر شهید علی شفیعی صلوات...
✍نگاه پاک کودک یتیمی که خدا بهترین عزت را به او داد شهیدی که حاج قاسم او را از مقاوم ترین رزمنده های جنگ نام برده سردار شهید علی شفیعی... 🔹سر به زیر بود اگر زنی توی کوچه مانده بود از خانه بیرون نمی رفت می گفت مادر به آن زن بگو برود خانه اش تا من رد شوم می گفتم چکار به تو دارد می گفت شاید چادرش افتاده باشد بچه بود ها بچه بود که این حرفها را می زد. 🔸یک پیراهن داشت شبها می شستمش خشکش می کردم و فردایش می پوشاندمش و می رفت مدرسه دورِش چادر می پیچیدم می گفتم غصه نخوری ها... 🔹علی ام دین خودش را اِدا کرد و شهید شد ناشکری نمی کنم خدایا ولی بچّه ام رویِ خوشِ زندگی را ندید علی شفیعی برای مملکت جنگید و شهید شد. 🔸یک تیر خورده بود به پیشانی اش قدری بالاتر از اَبروی چپش به قاعده یک سر انگشت به پیشانی اش فرورفته بود همین... 🔹وقتی دیدمش خنده به لب داشت مثل آدمی بود که خوابیده باشد آسوده تازه چهار ماه بود که عروسی کرده بود قد رشیدی داشت اما لاغر و تَرکه ای بود... 🔸آن سالهایی که توی پادگان بود جان گرفته بود چشمانش برق می زد سفید رو شده بود اما توی جبهه سیاه شده بود می گفتم شکم خالی نمان می گفت خیلی ها سر گرسنه زمین می گذارند. 💢منبع کتاب مثل علی مثل فاطمه...
✍عکس ماندگار سرداران شهید لشکر ۴۱ ثارالله کرمان سردار شهید محمدرضا قربان زاده سردار شهید علی شفیعی و سردار شهید ماشاءالله رشیدی... 💢فرازی از وصیت سردار شهید علی شفیعی... 🔹خدایا شاهد باش به ظاهر در تنهایی زیستم و تو را بهترین دوستها و عشقها و اعمالها یافتم پس مرا به سوی خودت فراخوان و بدان که از تمامی مظاهرِ جاری بریدم تا به تو بپیوندم... 🔸خدایا من خواهان شهادت هستم ولی نه به این معنا که از زندگی فرار کنم پس در حقم لطفی کن... 💢آدرس مزار مطهر شهید گلزار شهدای کرمان قطعه ۱ ردیف ۱۱ شماره ۱۶...
✍خدا در هر عصری حجتی دارد که با او به انسان احتجاج می کند شهیدی که با سختی و مشقت بزرگ شد شهیدی که به فاصله کوتاه از ازدواجش به درجه رفیع شهادت نائل آمد و یتیم زجر کشیده دیروز یکی از شهدای نامدار گلزار شهدای کرمان می باشد که به او متوسل می شوند و حاجت می گیرند... 💢آن کودک یتیم چه زجرهایی کشید در کتاب مثل علی مثل فاطمه... ⭕️من و علی توی خانه ای زندگی می کردیم که یک اتاق بیشتر نداشت بامش ور آمده و چکه می کرد. ⭕️یک چادر شب کهنه داشتیم که شبها رویمان می کشیدیم. ⭕️یک چراغ خوراک پزی داشتیم که وصله و پینه شده بود و بیشتر وقتها نفتش را نداشتیم. ⭕️یک قابلمه اسقاطی داشتیم و دو تا بشقاب... ⭕️علی من پابرهنه هم راه رفته و یک بار و دوبار نه هزار بار... ⭕️قابلمه را آب می کردیم و می گذاشتیم روی چراغ تا فلان کس ببیند دیگ ما هم می جوشد. ⭕️دیدی این بچه های دو سه ساله دور هم جمع می شوند و مهمان بازی می کنند ها قاشق می زنند توی بشقاب خالی و تعریف هم می کنند عجب غذای خوشمزه ای باز هم بگویم؟ ⭕️علی با فانوس درس می خواند. ⭕️همه مردم برق داشتند آب لوله کشی داشتند ما نمی توانستیم درز و دالان اتاقمان را پر کنیم... ⭕️شبهای زمستان کاغذ و پارچه کهنه فرو می کردم میان شکافهای در ولی باز باد می آمد. ⭕️من رو به باد می خوابیدم و علی ام را بغل می کردم بچه ام از گرمای تن من زنده می ماند. 🔹تا سالی که علی حقوق بگیر شد من در خانه ها کار می کردم مردم عروسی داشتند عزا داشتند می آمدند پی من پخت و پزم بد نبود. .
یکی از بهترین داستان ها، برای امشب که شب یلدا و شب چله است، داستان بی بی سکینه است!؟👇 قسمتی از داستان زندگی، 🅾 خاطرات مادر یکی از نیروهای شهید سلیمانی که قابل تامل است👇 ✅ "خدا در هر عصری حجتی دارد که با او به انسان احتجاج می کند" 🌷من سختی زیاد کشیدم تا تنها پسرم بزرگ شد.هم مادر خانه بودم هم مرد خانه! شوهرم و دخترم سه ساله ام مریض بودند و هردو  در یک سال مردند. در کل شهر کرمان کسی را نداشتیم من بودم همین یک پسر، به نام علی! میرفتم سر کوره آجرپزی و بعد از ظهرها که از سرکار برمی گشتم توان راه رفتن نداشتم و از خستگی از خدا می خواستم جان مرا هم بگیرد! 👈 حتی گاهی زندگی چنان سخت می شد که زیر باران و برف، گدایی هم می کردم. علی که کوچک بود نمی گذاشتم بفهمد چه کار می کنم با خودم می گفتم این بچه گناهی ندارد و غصه می خورد. شب می گفت مامان! ؟ می گفتم چیزی نیست بخاطر سرماست، مادر ! وقتی هیچ پولی نداشتم  با یک نان سر می کردیم و گاهی یک نان را هم سه قسمت می کردیم تا در طول سه روز بخوریم. علی که بزرگ شد با اینکه در یک خانه خرابه زندگی می کردیم می گفت "مامان خدا داره ما رو امتحان می کنه باید صبر کنیم و شکر کنیم!" یک دست لباس داشت که وقتی می شستم تو سرما بدون لباس می ایستاد  تا لباسش خشک شود می گفتم: مادر سردت نیست؟ می گفت نه، کدوم سرما ؟! وقتی که می رفتم سر کار  برای این که حتی همسایه ها هم نفهمند چیزی نداریم که بخوریم  قابلمه ای آب می گذاشت سر گاز تا جوش بیاید و قل بزند تا اگر همسایه ای آمد و چیزی آورد بگوید: نه! ببین مادر من غذا درست کرده برایمان! کوچک بود هنوز یه روز که چیزی برای خوردن نداشتیم گفت: مادر! برویم نان بگیریم؟ با سرافکندگی گفتم مادر صاحب کار هنوز پول کارم را نداده است . گفت طوری نیست دیشب یک دانه خرما خوردم می توانم تحمل کنم... اون روز مستاصل آمدم در خیابان و رو کردم به خدا و گفتم خدایا🙌 امروز یک لقمه نان گیر من می آید؟😰 برگشتم خانه دیدم نزدیک درب خانه یک کیسه نان هست برداشتم آوردم داخل... علی بعد از چند دقیقه آمد گفت؛ مادر بیا بخوریم... گفتم نگاه کردی تو کیسه چی بود؟ گفت خدا همین را برایم فرستاده! خودم رفتم پای کیسه دیدم نان ها از کپک سبز شده بودند! علی یک مقدارش را شسته بود و نشسته بود به خوردن ... . علی میرفت در کارهای پشت جبهه کمک می کرد تا به چشم حاج قاسم، که فرمانده لشکر کرمان بود بیاد، آنقدر رفت و آمد تا حاج قاسم او را با خودش به جبهه برد و شد جزو فرماندهان محوری الله شد و بعدها هم ... بعد شهادت علی کسی را نداشتم.. حاج قاسم برایم پسر شد، از سوریه زنگ می زد می گفت صدایت را شنیدم 👈 خستگیم رفع شد مادر ! صدایت را شنیدم ارامش پیدا کردم مادر ! یک شب ساعت ۲ نصفه شب تلفن خانه زنگ زد با ناراحتی گفتم کیست این وقت شب زنگ می زند؟ برداشتم، گفت: منم قاسم، قاسم سلیمانی!؟ دلم تنگ شده برایت، از کربلا زنگ می زنم، به جایت زیارت کردم، برایت چه سوعاتی بیاورم؟ حاج قاسم همیشه می گفت: ما افتخار می کنیم بی بی سکینه از ماست! مادری که در عالم یک فرزند داشت و هیچ قوم و اقوامی نداشت و ندارد! زن زحمت کشیده سیه چرده پر از معنویتی که امروز افتخار شهر ماست او مادر شهید ماست که با کار در کوره های خشت مالی او را بزرگ کرد... 🌷حالا اما بی بی سکینه در کنار دو پسرش خوابیده است... 👈 علی که در جوانی به یاد روزهای گرسنگی کیسه به دوش می گذاشت و درب خانه های نیازمندان می رفت و در جبهه مجاهدت حق بر علیه باطل به شهادت رسید امروز مزارش حاجت ها می دهد... و قاسم پسر دیگرش که از ۷۰ ملیت دنیا زائر دارد و آرامش قلب بی بی سکینه است... بی بی اگر چه در این دنیا کسی را نداشت و  ندارد ولی آنجا👇 .... 🌷هدیه به روح بی بی و فرزند شهیدش سردار فرمانده محور لشکر ثارالله و قاسم_سلیمانی رحمت الله علیهم بخوانید فاتحه ای همراه با صلوات            🔻🔻🔻🔻🔻🔻 حاج قاسم همه زندگی اش برکت بود همراهان او هم مانند علی شفیعی هرکدام یک افتخاری برای کشور بودند ماجرای فوق را بخوانیم نظام ما با خون اینگونه شهیدان آبیاری شده 👈قدر این نظام و ولایت فقیه و.. را بدانیم و خطاب به همه هستم، از خودم تا همه مسئولین و همه مردم از بالا تا پایین و از دارا و ندار 👈 اگر خیانت، دزدی، اختلاس، گرانفروشی، احتکار، کم فروشی، کم کاری، پارتی بازی، رشوه گرفتن و....  انجام دهیم 👈 پا روی این خونها گذاشته و باید در آن دنیا و در مقابل خدا و انبیاء و ائمه معصومین و شهدا، جوابگو باشیم، در ضمن در این دنیا هم خدا ما را رسوا خواهد کرد اللهم صل علی محمد و آل محمد التماس دعا،
✍سالروز شهادت سردار شهید علی شفیعی هدیه به روح مطهر و ملکوتی اش صلوات... 🔹سلام بر عشق که از میان عطش پرواز در وجودت دمیده شد. 🔸نمی دانم آیا هرکسی که پر باز کرد و اوج گرفت یقینا پرواز خواهد کرد یا نه اما می دانم که قلب تو مفتخر به لمس عاشقانه ذرات آسمان شد پرواز در تعبیر من و امثال من نمی گنجد. 🔹پرواز یعنی گرایش بسوی بینهایت گرایشی که تمام وجود را محبوس تلاطم آفرینش می کند نمی دانم که هنگام عروج آسمان را چگونه می دیدی شاید پدیده های صبحگاهی و ریسه نورهای سبز الهی در آسمان دلت رقص می کردند. 🔸شاید از میان پاره ابر ها رنگین کمان را رصد می کردی. 🔹شاید سر در دامان حسین علیه السلام داشتی. 🔸در هرحال چرخش این شاید ها باید ها در پیچ‌ و خم ذهنم نمی تواند لطافتی که تو با دل دیدی را برایم نقش کند. 🔹شرمنده ام که هیچ از تب عشق نمیدانم طعم پرواز تو را هر گمشده ای نخواهد چشید مگر به شرط شفاعتت... 🔸ای که بر قله های عشق نشسته ای می شود در دعاهایت یادم کنی کاش منم شبیه تو کم می شدم از روزگار و کاش به رنگِ سرخ شهادت در آوری ما را... کانال سردار شهید حاج علی حاجبی https://eitaa.com/bidaravelayat1 •┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••