eitaa logo
اخبار دزفول - بیداردز
5.4هزار دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
6.1هزار ویدیو
99 فایل
پایگاه خبری تحلیلی بیداردز با مجوز شماره 86569 از وزارت فرهنگ و ارشاداسلامی ارتباط با ادمین: @admin_bidardez تبلیغات: @Alishirin78
مشاهده در ایتا
دانلود
اخبار دزفول - بیداردز
#همسفر_با_پرستو/۳ 📝 #بخش‌_سوم گفتگو با غلامعلی حداد، آزاده سرافراز و فرمانده گردان میثم ♨️ به ما م
🐗 😂😂 در زمان اسارت ما رومیبردند بیگاری!! من خودم خیلی احتیاط میکردم،وضعیت جوری بودکه هرچندوقت یکبارتعدادی رو میبردند اردوگاه دیگر.... یک سربازی بود اسمش جمعه بودنگاهش که میکردی خون داخل چشمانش بود یک سرباز صددرصد صدامی بود، تابستان بود کنار آسایشگاه نشسته بودم آمـد چند تا فحش داد و گفت: همه از اردوگاه رفتند تو هنوزاینجایی!!؟😡 حدودا ۴ سال بود. آمدند ۱۰ نفربردند بیگاری منم جزءشون بودم. بردنمون مقر ماشینهای بزرگی بودند که داخلشون اَلوار بود(چوبهایی که برای زیرریل قطاراستفاده میکنند) داخل جبهه برای روی سنگرها استفاده میشد منتهی اونها ۶ یا ۷ متری وسنگین بودند،یک نفر از بالای ماشین و دونفر از پایین میگرفتنش ومیبردیم،دو تا رو بردیم، روبه روی من برادر"هوشنگ الهی" بود که اونجا بهش میگفتیم حسین آقا، وقتی تخته رو هل داد پایین اومد روی شکم من و من را چسباند به دیوار!😐 نشستم و هرچه تلاش کردم نتوانستم جابجایش کنم و آقای الهی هم نتوانست جابجایش کند. هروقت این سرباز را میدیم تمام فکرم روی این سربازبودکه این قیافه اش شبیه چه چیزی هست؟🤔 شماتصورکنید شخصی که لپهایش روی دوشش باشد😑 درآن وضعیت سرباز آمد و به من لگدی زد وگفت: اشتغل خنزیر!! همین که گفت خنزیر خنده ام گرفت 😂😂😂😂😅 چون دقیقا خودش همانی بودکه داشت به من میگفت و من هم داشتم فکرمیکردم که خدایا! قیافه این شبیه چه چیزی هست😅 که من متوجه نمی شوم. همین که به من لگد زد و گفت: اشتغل خنزیر! گفت کارکن گراز😡 دیدم خودش همان است.😅😅 مترجم را صدا زد و 😡گفت: بگو چرا خندیدی تا سه بار پرسید! به مترجم 😊😅 گفتم: بگو کاری نداردبگوقسم بخورد،گفت فلان فلان شده من قسم بخورم تو اسیر تو حقیر تو ضعیف😡، خلاصه قسم خوردکه اگر راست بگویم کاری نداشته باشد. من هم به سرباز گفتم: نگاهت کردم که قیافه ات شبیه چه چیزی هست🤔 وقتی لگدزدی و اینجور به من گفتی دیدم خودت هستی.😅😅گفت هان!😧😡 أنا خنزیر🐗🐗🐗🐗!؟ أنا خنزیر !؟😳 🐗🐗🐗🐗 بعد از اتمام کار همه را به آسایشگاه بردند.. من ومترجم را به طرف زندان بردند...😐😒 داخل زندان که من ومترجم بودیم سربازعراقی با کابل به پای خودش میزد ومیگفت: أنا خنزیر🐗🐗 !! أنـا خنزیـر!! 🐗🐗 😁😁آنقدرخودش را با کابل زد که انصافا حاضربودم من روشکنجه کنند ولی او خودش رانزند😳،گفتم دارد دیوانه میشود 😳😅😝 بلند بلندمیگفت: أنا خنزیر😱🐗!! أنا خنزیر 🐗🐗😱!! آخر هم به مترجم گفت بهش بگوقول دادم قسم خوردم اذیتت نکنم اما میترسم گناه کنم!!😬 📝 راوی : ➖➖➖➖➖➖➖➖ @Bidardez