#شب_سوم_محرم
شب_نازدانه_ارباب
#روایت_روضه_ی_حضرت_رقیه_از_زبان_یک_پدر
امشب قراره از #سه_ساله_ارباب بگم از خانومی که با دستایه کوچکشون خیلی گره ها رو باز کردن
حاجت خیلیارو دادن
بی مقدمه بریم سر روضه
چند سال پیش با یه رفیق هیاتی و امام حسینی داشتیم گپ می زدیم همیشه حرفامون بالاخره می رسید به #کربلا اما اون شب تا بهم رسیدیم و بعد سلام و یه احوالپرسی ساده ، بهم گفت : یادته وقتی تو هیات کار به روضه ی حضرت رقیه می رسید با اینکه در و دیوار گریه می کرد من فقط نگاه می کردم و برام درک بعضی چیزا سخت بود؟
گفتم : آره همیشه می گفتی فلانی این روضه منو داره می کشه ولی نمی دونم چرا بغضم نمی ترکه؟
گفت: ولی دیگه نمی گم حالا می فهمم چرا وقتی اسم نازدانه ی ارباب میاد و روضه اش این همه دلا آتیش می گیره
گفتم :چی شد که فهمیدی ؟
گفت : می دونی که خدا حدود یه ساله بهم دختر داده ؟
گفتم :آره
اجازه نداد حرفمو ادامه بدم و پرسید:
می دونی دخترم و همسرم رو از معجزه ی آقامون دارم؟ یادته دکترا وقتی همسرم باردار بود جوابش کردن؟ همه گفتن یا هردو از بین میرن یا فقط یکی شون برات می مونه
یهویی ساکت شد دیدم سرش رو پایین انداخته شونه هاش می لرزه و آروم آروم اشک می ریزه
گفتم : رفیق جان می دونم اینا رو می دونمم که نذر کرده بودی و آخرین دکتر بعد آزمایش دوم خبر از #یک_معجزه داد .آره فدای اون اشکات بشم که همیشه برا ارباب جاریه
گفت رفیق قدیمی صبر کن بذار امشب خوب برا دختر کوچولوی آقا بارونی بشه چشام.
ادامه داد محرم امسال یه شب خانومم رفته بود مسجد ولی زود برگشت و پرسید فلانی اگه امشب یه ساعت دیرتر بری هیات خیلی خوب میشه آخه دخترمون داره خوابش میبره منم زود بر میگردم.
گفتم باشه چشم.
چند دقیقه بعد رفتن همسرم دخترم تو بغلم داشت خوابش می برد که دیدم تلویزیون روضه می خواد پخش کنه فکر کنم حاج محمود بود بعد چن دقیقه حاجی شروع کرد روضه ی دختر ارباب رو خوندن😭
از عصر عاشورا می گفت از غارت خیمه ها از #گوش_و_گوشواره😭😭
من دیگه آروم نمی تونستم بشینم زار میزدم نگام افتاد به دخترم که دستمو گرفته بیدار شده بود
حاج محمود می گفت آهای دختر دارا شماها خوب می فهمین من چی بگم
😭😭😭
چی می کشید دختر خانوم کوچولوتون #سیلی بخوره؟😭😭😭
چه حالی دارید بشنوید یه مشت نامرد شروع کردن به ...😭😭😭😭
ولی آهای پدری که دختر خانومت تو بغلته الان ،اون نامردا می دونیم تو خرابه ی شام چجوری دختر آقامون حسین ع رو آروم کردن؟
بذارید براتون بگم : برا رقیه جان آقا #سر_بریده_ی_پدرش_رو_آوردن
😭😭😭😭
اینجا که رسید دیدم رفیقم داره داد می زنه والله که اون شب می خواستم بمیرم از این همه غصه و درد که نازدانه ی اربابمون کشید
حالا هیات دو نفره رفقا
فقط #ذکر_حسین بود و زار زار گریه
😭😭😭😭
#آره_عزیز_جان_ما_چه_میدونیم_اربابمون_چی_کشید_و_چه_ها_که_ندید
الهی به بی قراری رقیه جان آقا امام حسین تو خرابه ی شام فرج مهدی فاطمه رو برسون