🌀 سکوت میکنیم، ولی در خاطرمان میماند
📝 به بهانه اکران فیلم مارمولک
✍️ محمد حقپرست
🔹 دهه هشتاد، طلاب خاطرشان هست که وقتی مارمولک ساخته شد، بهترین لفظ برای تحقیر و طعن به روحانیت، «مارمولک» بود. سالها گذشت و نسل عوض شد تا این اصطلاح از ذهنها و دهنها رفت. نسل نوجوان و جوان امروزی به ندرت از این لفظ استفاده میکند.
🔹 اما دوباره قرار است به مردم یادآوری شود که مارمولکی در کار بود که علما با آن مخالفت کردند و امروز که همه چیز بی در و پیکر شده، مارمولک خوش رقصی کند.
🔹 علما یکبار تمام قد در مقابل این فیلم ایستادند. اما اکنون که همه تمرکزها بر پیشگیری و درمان #کرونا است، و اتفاقا برخی دنبال بهانهای هستند تا به بهانه این فیلم و موارد مشابه، خدمات اجتماعی روحانیت را کمرنگ کند، شاید در این وهله علما چارهای جز سکوت ندارند. آری، اما علما و سایر طلاب فراموششان نمیشود؛ دغدغه مملکت چیز دیگری است و بگذار برخی مسئولان از این آب گل آلود، ماهیِ سمی به دست مردم بدهند.
🔹 اعتبار روحانیت با فیلم به دست نیامده که با فیلمی از بین برود. اعتبار روحانیت را، مردم دیروز در کف خیابان برای انقلاب دیدند و امروز در بیمارستان و مناطق محروم میبینند.
🔹 اما آسیاب به نوبت است. در خاطره تاریخ به ویژه حوزویان خواهد ماند که، «مارمولک» زمانی دوباره به میان مردم آمد که #وزیر_ارشاد مملکت اسلامی، مجتهدزاده، دارای تحصیلات عالی حوزوی و عضو هیئت تحریریه چند مجله علمی-تخصصی حوزوی بود و با این حال تیشه دستش گرفت و به جان اعتبار روحانیت افتاد.
#مارمولک
#نویسندگان_حوزوی
#فیلم_سینمایی
@Manahejj
#آخرین_یادداشت
🔴 روایت مرحوم مسعود دیانی از «تجارت سرطان»
✍️ مسعود دیانی، دین پژوه و مجری رسانهی ملی
عمل جراحی سخت و سنگین بود. نزدیک به ده ساعت وقت برده بود. حدس نمیزدیم از عمل اول سختتر باشد. که بود. در جراحی اول معده و طحال و نیمی از کبد و پارهای ازمری و غدد فوق کلیوی را برداشته بودند. در جراحی دوم دیافراگم و روده و بخش دیگری از مری را. این بار مجبور شده بودند تیغها راتا پشت قلب ببرند. و این یعنی احتمال مرگ مضاعف. میانهی جراحی باز از فاطمه رضایت گرفته بودند که خطر مرگ را با تصمیم جدید بپذیرد. امضا کرده بود و میشد حدس زد مادرم، برادرم، فاطمه و دوستانم چه رنج و زجر وحشتناکی از سر گذرانده بودند. تا من نیمهشب از اتاق عمل بیرون بیایم. با لولهای در روده که قرار بود از یکی دو هفتهی بعد دهان جدیدم شود. برای خوردن غذاها و داروهایی که فقط میتوانستند مایع باشند. و با سرنگ به روده تزریق شوند. مابقی درد وحشتناک بود، اضمحلال تن بود. و سکوت.
حالا دیگر کسی حرفی برای گفتن نداشت. این آخرین عمل جراحی ممکن روی بدن یک انسان بود. و ما به نقطهی صفر که نه، به ماقبل صفر برگشته بودیم. هنوز لکههایی از تودههای سرطانی در کبد مشاهده میشدند و باید میسوختند. احتمالا آن هم بیحاصل. حالا اما میتوانستیم پرسشی که چند ماه پیش اجازه نیافت با آرامش و به دور از هیجان جواب بگیرد را دوباره مطرح کنیم. هرچند پاسخ این بارمان مشخص بود. دیگر نه تن به عمل میدادیم، نه با شیمیدرمانی به تماشای خاکستری خود مینشستیم. اما هشت ماه پیش چه؟
هنوز هم حق جانب پزشک اول نبود که سایهی سنگین مرگ را در این بیماری میدید و ما را به انتخاب روش تسکینی به جای روش تهاجمی دعوت میکرد؟ حالا بعد از تحمل انبوه درد و زخم و ویرانی عمل و شیمیدرمانی، بعد از صرف چندصد میلیون تومان هزینه، بعد از زمینگیر شدن و خانهنشین شدن و فلج شدن در امور روزمره، بعد از اینکه آیه و ارغوان ماهها پدرشان را جز افتادهای بیجان و ملول بر تخت ندیدند باید به افتخار امید و مقاومت و توکل کف میزدیم؟
وقتی پژوهشهای علمی نشان میدادند که عمل جراحی در سرطان پیشرفته و متاستاز داده بیفایده است، از در بیرونش کنی از پنجره برمیگردد. عدد بقا زیر یکسال است، آنهم به عذاب. اجازه نداشتیم جور دیگری تصمیم بگیریم که متهم به ترس از شیمیدرمانی و زهرناکیاش نشویم؟ انگ بیمسئولیتی نخوریم؟ ضد علم و خرافاتی به حساب نیاییم؟ و داغ ننگ بیایمانی روی پیشانیمان ننشیند؟
بهگمانم تجارت درمان سرطان در روزگار ما خوب خودش را به مفاهیم دینی و روانشناسی و ارزشهای اخلاقی چسبانده بود. میمکید. و قهرمان میساخت؛ ساکت و ویران و مظلوم. همین.
#مسعود_دیانی
#غفرالله_له_و_لنا
#تجارت_سرطان
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN