eitaa logo
بیداری در سبک زندگی
156 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
3.6هزار ویدیو
51 فایل
این کانال با هدف بیداری کلی و جزۓ در بیشتر شئونات زندگی ایجاد شده، و قصد دارد زمینه ایجاد یک تمدن وحیانی را فراهم آورد.
مشاهده در ایتا
دانلود
ایاز ، غلامِ محبوب سلطان محمود غزنوی چون در دستگاه او به مقام و منصب رسید به حکم نمک شناسی و بر خلافِ روش محتشمان و خودشیفتگان نوکیسه ، چارق و پوستینِ دورانِ شبانی خود را به دیوار اتاقش آویخته بود و هر روز ابتدا بدانجا می رفت و به آنها می نگریست و ایامِ پیشینِ خود را به یاد می آورد . و سپس بر سر منصب و مقام دولتی خود حاضر می شد . او برای اینکه کسی بدین کار واقف نشود . قفلی گران بر درِ اتاقش بسته بود . رقبای حسود وقتی اتاقِ قفل شدۀ ایاز را دیدند به خیال آنکه او دفینه های زر و سیم در آن نهفته داشته نزدِ شاه به نمّامی و سخن چینی رفتند . و از او شکایت کردند و در این باب سنگ تمام نهادند . سلطان که به خوی و سیرت وفادارانۀ ایاز یقین داشت در ردِّ دعاوی آنان حرفی نزد . بلکه برای آنکه نمّامان را خِجل و شرمسار کند . گفت : وقتی که ایاز در اناقش نیست بدانجا بروید و هر چه از زر و سیم یافتید بردارید و میان خود تقسیم کنید . شبی از نیمه گذشته بود که سی تن مشعل به دست به سوی اتاقِ ایاز راه افتادند . آنان با حرص و ولع در را شکستند و به داخل اتاق هجوم آوردند و هر چه به چپ و راست و بالا و پایین نگاه کردند چیزی جز یک جفت چارق و یک دست لباسِ مندرس شبانی نیافتند . از وحشت و اضطراب رخسارشان زرد شده بود و بدن ها لرزان با خود می گفتند جواب سلطان را چه گوییم ؟ بالاخره با حالی زار و خوار نزد سلطان آمدند . سلطان که حقیقتِ امر را می دانست تجاهل کرد و عمداََ گفت : چرا دستِ خالی آمده اید ؟ دفینه ها را کجا بردید ؟ سخن چینان عاجزانه به خاک افتادند و پوزش طلبیدند . سلطان گفت من نمی توانم در موردِ شما تصمیم بگیرم زیرا من متهم نشده بودم بلکه این ایاز است که موردِ اتهام شما قرار گرفته است . پس حکم و قضاوت با اوست که ببخشد و یا انتقام گیرد . سلطان ایاز را به حضور طلبید و گفت اینک در میانِ مُجرمان داوری کن . می بخشی و یا انتقام می گیری ؟ ایاز گفت : من هر چه دارم از توست . امر امرِ توست و من تابع . مأخذ این حکایت ، حکایتی است که در اسرار التوحید ، آمده است ،شیخ ما گفت : وقتی جولاهه یی به وزارت رسیده بود . هر روز بامداد برخاستی و کلید برداشتی و درِ خانه باز کردی و تنها در آنجا شدی و ساعتی در آنجا بودی . پس برون آمدی و به نزدیک امیر رفتی . وقتی امیر را خبر دادند که او چه می کند . امیر را خاطر به آن شد تا در آن خانه چیست . روزی ناگاه از پسِ وزیر بدان خانه در شد . گوی دید در آن خانه چنانکه جولاهگان را باشد . وزیر را دید پای بدان گو ( = گودال ) فرو کرده . امیر او را گفت که این چیست ؟ وزیر گفت : یا امیر این همه دولت که مرا هست همه از امیر است . ما ابتدای خود را فراموش نکرده ایم که ما این بودیم . هر روز خود را از خود یاد دهم تا خود به غلط نیفتم . امیر انگشتری از انگشت بیرون کرد و گفت : بگیر و در انگشت کن تا اکنون وزیر بودی اکنون امیری . حکایت چارق و پوستین ایاز از عمیق ترین و پُر مغزترین حکایات مثنوی است . در این حکایت ایاز کنایه از انسان کامل و ولیِّ خداست و سلطان محمود ، کنایه از حضرت حق تعالی . وقتی مولانا در وصفِ ایاز می گوید او دریایی است بیکران و بی انتها و یا همۀ هستی ها تراوشی از موجِ اوست . و یا زبان آدمی قدرت بیان اوصاف او را ندارد و … جملگی توصیف انسان کامل است . گر چه مخاطب کلام «ایاز» است . لیکن مقصود از او قهراََ انسان کامل است . او می گوید همانطور که ایاز چارق و پوستین خود را فراموش نکرد . پس تو نیز ای انسان ، خلقتِ آغازینت که به منزلۀ چارق و پوستینِ توست فراموش مکن تا همیشه فروتن و خاکسار باشی 🔑🔑🔑🔑🔑با ما باشید در پیام رسان های ایتا و سروش با کانال بیداری در سبک زندگی با نشانی: @bidari_dar_sabkezendegi
✨﷽✨ ✍اربابی یکی را کشت و زندانی شد. و حکم بر مرگ و قصاص او قاضی صادر کرد. شب قبل از اعدامش، غلامش از بیرون زندان، تونلی به داخل زندان زد و نیمه شب او را از زندان فراری داد. اسبی برایش مهیا کرد و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده می‌کردند. ارباب گفت: سپاسگزارم بدان جبران می‌کنم. نزدیک طلوع شد، غلام گفت: ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان من نبودم، داشتی با خانواده‌ات و فرزندانت وداع می‌کردی؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم. اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند، ارباب گفت تو برو. من می‌روم خود را تسلیم کنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو خواهی کرد، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد 💐قرآن کریم: لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الذی هرگز نیکی‌های خود را با منت باطل نکنید. @bidari_dar_sabkezendegi
روزی شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با یکی از دانایان شهرش در این باره مشورت کرد. دستور دادند که همه دختران شهر به میهمانی شاهزاده دعوتند. شاهزاده در این جشن همسر خود را انتخاب می کند. دختر خدمتکار قصر از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شد، چرا که عاشق شاهزاده بود. اما تصمیم گرفت که در میهمانی شرکت کند تا حداقل یکبار شاهزاده را از نزدیک ببیند. روز جشن همه در تالار کاخ جمع بودند. شاهزاده به هر یک از دختران دانه ای داد و گفت: کسی که بهترین گل را پرورش دهد و برایم بیاورد همسر آینده من خواهد بود. شش ماه گذشت و با اینکه دختر خدمتکار با باغبانان مشورت کرد و از گل بسیار مراقبت کرد، ولی گلی در گلدان نرویید. روز موعود همه دختران شهر با گلهایی زیبا و رنگارنگ در گلدان هایشان به کاخ آمدند. شاهزاده بعد از اینکه گلدان ها را نگاه کرد اعلام کرد که دختر خدکمتکار همسر اوست. همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش گلی نبوده. شاهزاده گفت: این دختر گلی را برایم پرورش داده که او را شایسته همسری من می کند، گل صداقت. همه دانه هایی که به شما دادم را در آب جوشانده بودم و ممکن نبود که گلی از آنها بروید عضویت در کانال ایتا، سروش، روبیکا و تلگرام👇 @bidari_dar_sabkezendegi
مردی از روی کاتالوگ، یک دوچرخه برای پسر خود سفارش داده بود. هنگامی که دوچرخه را تحویل گرفت، متوجه شد که قبل از استفاده از دوچرخه خودش باید چند قطعه آن را سوار کند. با کمک دفترچه راهنما تمام قطعات را دسته‌بندی کرد و در گاراژ کنار هم چید. با وجود اینکه بارها دفترچه راهنما را به دقت مطالعه کرد ولی موفق نشد که قطعات دوچرخه را به درستی سوار کند. متفکرانه به همسایه‌اش نگریست که مشغول کوتاه کردن چمن‌های حیاط منزل خود بود. تصمیم گرفت از او کمک بخواهد که در مسائل فنی بسیار ماهر بود. مرد همسایه کمی به قطعات دوچرخه نگاه کرد که در گاراژ چیده شده بود. بعد با مهارت شروع به سوار کردن آن کرد. بدون اینکه حتی یک بار به دفترچه راهنما نگاه کند. پس از مدت کوتاهی تمام قطعات به درستی سوار شدند. مرد گفت: «واقعاً عجیب است! چطور موفق شدید بدون خواندن دفترچه راهنما این کار را انجام دهید؟» مرد همسایه با کمی خجالت گفت: «البته این موضوع را افراد معدودی می‌دانند، اما من خواندن و نوشتن بلد نیستم.» بعد با حالتی سرشار از اعتماد به نفس، لبخندی زد و اضافه کرد: «و آدمی که نوشتن بلد نیست، باید حداقل بتواند فکر کند.» عضویت در کانال ایتا، سروش، روبیکا و تلگرام👇 @bidari_dar_sabkezendegi