🍃﷽🍃
خمپاره صاف خورد
ڪنارِ سنگر حاج همت گفت:
"بر محمد و آل محمد صلوات"
نگاهش ڪردم انگار
هیچ چیز نمےتوانست تکانش بدهد
❣ #دلم_ازاین_ایمانها_میخواهد
🌹 #شهید_محمدابراهیم_همت
شهــ گمنام ــیـد"
#طنز_جبهه
اسیر شده بودیم!
قرار شد بچه ها
برا خانواده هاشون نامه بنویسن!📝
بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد
هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن😬✋
اون روزا چند تا کتاب برامون آورده📚
بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود!
یه روز یکی از بچه های کم سواد
اومد و بهم گفت:
من نمی تونم نامه بنویسم🙁
از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه
امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم
روی این کاغذ🗒✏️
می خوام بفرستمش برا بابام🧔🏻
نامه رو گرفتم و خوندم📖
از خنده روده بُر شدم!
بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام
به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته
بود!😂💔
شهــ گمنام ــیـد"
حرم نرفته ولی دلخوشیم اینقدری
که صاحبِ حرم از حالِ ما خبر دارد ...
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#صبحم_بنام_شما
"شهــ گمنام ــیـد"
8.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تکتیرانداز اسطورهای ایران را بهتر بشناسید
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❏أَلسَّلامُ عَلَیْک َیااباعبدالله وَ عَلى ابآئِک َالطّاهِرینَ❏
قلبـٰمدرسینھامستو..
ضربانشحٰوالیھڪربلاۍاربـٰابم.
دِلَـممِـیلِکَـربَـلآدارد...
"شهــ گمنام ــیـد"
13.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرازی از صحبت های
شهیــــد سیـــد مجتبــــی علمـــــدار (ادب عاشورا)
چقدر سخت است حال عاشقی که نمی داند محبوبش نیز هوای او را دارد یا نه ....
ولادت: ۱۱ دیماه ۱۳۴۵
شهادت: ۱۱ دیماه ۱۳۷۵
"شهــ گمنام ــیـد"
15.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷🌷🌷🌷🌷
سردارشهید مهدی خوش سیرت را بهتر بشناسیم
"شهــ گمنام ــیـد"
#تو_چه_کسی_هستی_که_این_آیه_برایت_آمد؟
🌷هم تو امتحان استخدامی بانك قبول شده بوديم و هم جهاد سازندگی. خيلی دودل بوديم. ماشاءالله گفت: میريم استخاره میكنيم. دو نفری رفتيم پيش حاج غفوری برای استخاره. اولين استخاره را برای ماشاءالله زد. يك نگاه بهش كرد و گفت: تو كی هستی كه اين آيه برايت آمده؟
🌷از آيه پرسيديم. گفت: آيه شهادت. از ماشاءالله پرسيدم: مگه چه نيتی كرده بودی؟ گفت: نيت كرده بودم، بروم آنجايی كه برايم عاقبت بخيری دارد. و الان ديدم كه جهاد سازندگی بهتر از بانكه. و او در جهاد ماند تا به شهادت رسيد.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز ماشاءالله شیخی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
"شهــ گمنام ــیـد"
❎ جنایات وحشیانه بعثی ها از زبان آزاده سرافراز علاالدین محرابی
مرحله اول عملیات رمضان بود ساعت ده ونیم صبح 23 تیر 61 اطراف دریاچه ماهی بود که در محاصره تانک های عراقی قرار گرفتیم .
محاصره هر لحظه تنگ تر و بر آمار شهدا افزوده میشد . روبروی مان پر از تانک بود .
یکی از فرماندهان فریاد زد : آرپی جی زن ها بیایند جلو . ولی خاکریزی نبود .نیم متری بود پشت آن نشستیم،ارپی جی ام را مسلح کردم ولی تانک ها در تیر رس ارپی جی هایمان نبود .
اطرافمان پر از بدنهای بی سر دست و پاهای قطع شده بود .شهید قیاسی در کنارم با ارپی جی نشسته بود که ناگهان سرش از بدنش جدا شد و بر روی زانو هایم افتاد.
هر لحظه اوضاع وخیم تر میشد تمامی راه ها به رویمان بسته شده بود. از هر طرف گلوله می امد.
شهید صالحی فک قسمت پایینش جدا شده بود اما هنوز با تیر بارش مقاومت میکرد.در مسیر جاده حدود 30تانک عراقی مستقر بود گروهی برای باز کردن راه به سمت تانکها رفتند و به اسارت در امدند .در گروه بعدی ،من به اتفاق شهید بسیوند ،شهید صالحی شهید بذرکار،شهید لرکی و 3نفر دیگر از لشگر امام حسین (ع) با یک نفربر به سمت تانک ها به راه افتادیم، اما متاسفانه در نزدیکی عراقی ها موشک به نفربر اصابت کرد و همه تیر بارها به سویمان شلیک میشد.
من ،شهید صالحی،شهید بذرکار ،شهید بسیوند خودمان را به پایین پرت کردیمو بقیه که چهار نفر بوند سوختند و بر اثر انفجار بدنهای نحیفشان قطعه قطعه شد و به اطراف پرت میشد.
عراقیها به سمت ما آمدند یک ساعتی کتکمان زدند و به سمت تانکها بردند که عده ای اسیر نیز در آنجا بود. درصف جلو من شهید صالحی و شهید بذرکار قرار گرفتیم.
تند تند تکرار میکردند اعدام .فهمیدیم میخواهند تیربارانمان کنند. دستهایمان بسته بود. از همدیگر حلالیت طلبیدیم لحظاتی گذشت افسری امد دستور داد و رفت و سرباز اسلحه بطرفمان گرفت همه ده نفر را به رگبار بست من از ناحیه دست وپا تیر خوردم .شهید صالحی گردنش پاره شد .شهید بذر کار به قفسه سینه اش تیر اصابت کرد. همینطور افتادیم .
دهنم به گلوی شهید صالحی وصل بود چشمانش باز بسته میشد خونش فواره میزد به صورتم میریخت دیگر رمقی نداشتم .ساعت نزدیک 4 بود هوا خیلی گرم بود هر از گاهی عده ای تیر باران میشدند .حتی چند نفری بوسیله خودرو به دونیم میشدند که دیگر خوابم برد ناگهان احساس خفگی کردم .عراقی ها رو جنازه ها خاک میریختند ساعتی زیر خاک بودم که درامدم .دیگر متوجه نشدم چه اتفاقی افتاد که سر از بیمارستان زبیر در اوردم.
"شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتی از شهید اروپایی دفاع مقدس
"شهــ گمنام ــیـد"