🌹
••🌸🖇••
دوستانش میگفتند: هادی این سالهای آخر وقتی ایران میآمد، بارها روی صورتش چفیه میانداخت و میگفت: اگر به نامحرم نگاه کنیم راه شهادت بسته میشود... 💔💫📿
.
.
#رازشهادت 💔
🔰شهید هادی ذوالغقاری
"شهــ گمنام ــیـد"
8.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ازدعوابه شرط چاقو تا شهادت در خانطومان
"شهــ گمنام ــیـد
"بیداری مــردم "
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #25 روپوش شلوار لی و شالی سفید با خطوط آبی به او تیپی اسپورت بخشیده بود و انصا
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#26
-شما پزشگ هستید؟
می شه گفت! | - پزشک همون بیمارستان؟ -اوهوم. با پایان یافتن فنجان قهوه شیدا كیفش را برداشت و از جا برخاست. هو من نیز به تبعیت از او بلند شد. شیدا گفت:
بازم از تون ممنونم. و به طرف صندوق رفت. هومن همگام او شد و گفت: -کجا؟ شیدا دست در کیفش کرد و گفت:
من که امروز شما رو از کار و زندگی انداختم. حساب می کنم! هومن اخمی به پیشانی آورد و گفت:
- یعنی چی؟ و قبل از او صورت حساب را پرداخت نمود. با هم خارج شدند. هومن پا به پا شد. علی رغم میلش تعارف نکرد تا او را هم برساند. درست نبود.
اهلش نبود. نگاه شیدا انگار منتظر بود. مودبانه سری فرود آورد و خداحافظی کرد. هومن کلافه هنوز ایستاده بود. اگر می رفت دیگر رفته بود. خب برود، که چه؟ می بایست کاری می کرد؟! حداقل حرفی، چیزی. بین خواستن و نخواستن مانده بود. بين حرف زدن و نزدن. اگر بیشتر فکر می کرد، فرصت نداشت. زودتر، زودتر. دستی به پیشانی اش کشید و جوری که او بشنود گفت:
-راستی، خانم کریمی! | شیدا ایستاد و لبخند محوی زد. به آرامی برگشت: -بله؟ -التهم، می خواستم بپرسم کی برای تعویض پانسمان دستتون می آیید بیمارستان؟ شیدا سرش را پایین انداخت و انگشتش را به چانه اش کشید. برای تعویض پانسمان، بیمارستان؟ خب. - دکتر گفت که یک روز در میان پانسمانش رو عوض کنم. - آهان.
دیگر چه می بایست می گفت؟ ای بابا! او که هزار تا از هم کلاسی هایش را می شست و پهن می کرد در آفتاب، حالا چرا درمانده بود؟! شیدا | هنوز منتظر بود.
من فردا ساعت چهار به بعد در بیمارستانم! | بد که نبود؟ احتمالا نه. نه تقاضایی کرده بود، نه غرورش را شکسته بود، و نه و نه چه؟! نمی دانست. تنها چیزی که در آن لحظه می دانست و از آن اطمینان داشت، این بود که دوست داشت او را باز بیند و این آخرین دیدار نباشد. شیدا لبانش را با زبان خیس کرد و گفت: از -خوبه، پس من فردا عصر برای تجدید پانسمان میام بیمارستان .
باشه، منتظرتون هستم!
-با اجازتون.
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#27
به سلامت
چند دقیقه ای ایستاد و دور شدنش را نظاره کرد. هنوز به طرف ماشین نرفته بود موبایلش زنگ خورد، عرفان بود. لبخندی زد. از دیروز تماس هایش را رد کرده بود! |
* * *
گوشی اش را به دست گرفت. خودش بود، عرفان. چه حلال زاده هم بود. در حین پیاده شدن گوشی را دم گوشش گذاشت.
سلام عرض شد آقا عرفان .
زیر لفظی می خوای؟ سلام، خوابی؟ بالاخره آقا عرفان افتخار دادند:
سلام و کوفت، سلام و درد بی درمان! تو خجالت نمی کشی اسم منو میاری؟ اصلا اسم من یادت هست؟ دیروز دوست امروز آشنا! هومن به
جان خودت که می دونی هیچ ارزشی برام نداره، خیلی بی معرفتی. ببینم اصلا شماره من تو گوشیت سیو هست یا پاکش کردی کلا؟! هومن در حال خنده گفت: -چته باز دور بر داشتی؟
ببین هومن یه چیزی می گم ها بهت! تو که هزار ماشاا.. صد تا چیز گفتی! حالا چه طوری ؟ یادی از ما کردی؟ دوای نگو، داغونم. هومن مکثی کرد دوستش را می شناخت. با آن همه القاب با ارزشی که او را مستفیض کرده بود نباید حالش زیاد بد بوده باشد، برای همین گفت:
چرا باز؟ دوقلوها چه طورن؟ | - آی نگو که هر چی می کشم از دست این دو تا وروجکه. باور کن در هفته گذشته به اندازه یه روز هم خواب درست و حسابی نداشتم.
هومن با خنده گفت:
-چرا؟
چند روز پیش وقت واکسنشون بود برای همین پدرمون رو در آوردن. چند شبه هر دومون بالا سرشون بیداریم، این می خوابه اون پا می شه، تب این کم می شه تب اون یکی زیاد می شه باور کن عين الاکلنگ می مونند!
هومن به لحن زار دوستش می خندید:
دوقلو داشتن این دردسرها رو هم داره دیگه. ولی خودمونیم ها عرفان تو هیچ کارت به آدمیزادها نرفته! مریم خانوم چه طورند؟
ممنون اون هم مثل من؟
-این روزا چه کاره ای؟
-در به در!
منه منظورم کار جدید تر بود!
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
💠#سردار #شهید #حسین #خرازی..
✅#فرمانده های گردان گوش تا گوش نشسته بودند..
آمد تو ،همه مان #بلند شدیم..
#سرخ شد،گفت:
بلند نشید جلوی #پای من..
گفتیم حاجی!
خواهش می کنیم اختیار داری.. بفرمایید بالا..
بازجلسه بود ..
#ایستاده بود #بیرون سنگر..
می گفت نمیام ..
شماها #بلند می شید..
#قول دادیم بلند #نشیم..
.......................................................
#ولادت:۱۳۳۶ اصفهان #تحصیلات:دیپلم طبیعی
#شهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۸ #شلمچه
#نحوه شهادت: اصابت بیش
از ۳۰ ترکش
#سن شهادت: ۲۸ سال
#مسئولیت: فرمانده لشکر
امام حسین ع
#یگان اعزامی:سپاه پاسداران
#محل دفن: اصفهان- گلستان شهدا
یازهرا..
"شهــ گمنام ــیـد"
یک فرقی حسین مشتاقی دارد با بقیه شهدا .... 🤔
اسم هر یک از شهدای مدافع حرم را پیش همرزمانشان بیاورید ، بارقه اندوه را می توانید در عمق نگاهشان ببینید ؛ ....😔
اما تا بگویید حسین مشتاق ، اولین واکنش همرزمانش لبخند است ! 😊😐
جمعی که دور حسین شکل می گرفت ، یکپارچه شادی و خنده بود . سربه سر همه می گذاشت و با شسطنت هایش فضا را عوض می کرد ... 😅😁😌
گاهی می دیدی دارد به سرعت می دود ، لحظه ای بعد چشمت به جماعتی می افتاد که با همه توان تلاش داشتند به او رسیده و یقه اش را بگیرند که مثلا چرا خرج توپ را یواشکی داخل منقلی ریخته که بچه ها برای گرم کردن خودشان روشن کرده بودند !! ..... 😂😑😬🤦♂
#شهید_حسین_مشتاق
#نقل_از_همرزم_شهید
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
"شهــ گمنام ــیـد"
20.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖سر عاشق شدنم لطف طبیبانه توست
❤ورنه عشق تو کجا این دل بیمار کجا
💖کاش در نافله ات نام مراهم ببری
❤که دعای تو کجا،عبد گنهکار کجا...
اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🙏
"شهــ گمنام ــیـد"