🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#27
به سلامت
چند دقیقه ای ایستاد و دور شدنش را نظاره کرد. هنوز به طرف ماشین نرفته بود موبایلش زنگ خورد، عرفان بود. لبخندی زد. از دیروز تماس هایش را رد کرده بود! |
* * *
گوشی اش را به دست گرفت. خودش بود، عرفان. چه حلال زاده هم بود. در حین پیاده شدن گوشی را دم گوشش گذاشت.
سلام عرض شد آقا عرفان .
زیر لفظی می خوای؟ سلام، خوابی؟ بالاخره آقا عرفان افتخار دادند:
سلام و کوفت، سلام و درد بی درمان! تو خجالت نمی کشی اسم منو میاری؟ اصلا اسم من یادت هست؟ دیروز دوست امروز آشنا! هومن به
جان خودت که می دونی هیچ ارزشی برام نداره، خیلی بی معرفتی. ببینم اصلا شماره من تو گوشیت سیو هست یا پاکش کردی کلا؟! هومن در حال خنده گفت: -چته باز دور بر داشتی؟
ببین هومن یه چیزی می گم ها بهت! تو که هزار ماشاا.. صد تا چیز گفتی! حالا چه طوری ؟ یادی از ما کردی؟ دوای نگو، داغونم. هومن مکثی کرد دوستش را می شناخت. با آن همه القاب با ارزشی که او را مستفیض کرده بود نباید حالش زیاد بد بوده باشد، برای همین گفت:
چرا باز؟ دوقلوها چه طورن؟ | - آی نگو که هر چی می کشم از دست این دو تا وروجکه. باور کن در هفته گذشته به اندازه یه روز هم خواب درست و حسابی نداشتم.
هومن با خنده گفت:
-چرا؟
چند روز پیش وقت واکسنشون بود برای همین پدرمون رو در آوردن. چند شبه هر دومون بالا سرشون بیداریم، این می خوابه اون پا می شه، تب این کم می شه تب اون یکی زیاد می شه باور کن عين الاکلنگ می مونند!
هومن به لحن زار دوستش می خندید:
دوقلو داشتن این دردسرها رو هم داره دیگه. ولی خودمونیم ها عرفان تو هیچ کارت به آدمیزادها نرفته! مریم خانوم چه طورند؟
ممنون اون هم مثل من؟
-این روزا چه کاره ای؟
-در به در!
منه منظورم کار جدید تر بود!
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸