eitaa logo
"بیداری مــردم "
2.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥 بدترین نوع خیانت از نگاه شهید کاظمی ⚠️ این جملات از شهید کاظمی رو باید روزی چندبار گوش بدیم که ملکه ذهنمون بشه مخصوصا مسئولین! ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🌱خواهرم، این انگشتان باید سالها بر سر فرزندم کشیده می شد تا بزرگ شود و در پیری عصای دستم باشد.... 💔 من به این امید فرزندم را از نوازش این انگشتان محروم کردم که؛ ❤‍🔥 "تو با انگشتانت چادرت" را سفت سفت بگیری... ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🦋یک شب دیدم کرمعلی مثل هر شب ایستاده و نماز می خواند. 😁 کلاه معروفش هم سرش بود و چشم هایش بسته. توی عالم خودش تسبیح به دست می گفت: «الهی العفو» را با صدای بلند می گفت، سیصد تا الهی العفو باید می گفت.📿 متوجه شدم کسی که کنار کرمعلی خوابیده چند دقیقه ای می شد از صدای او بیدار شده و کلافه است. 😖 یک دفعه از جا بلند شد پتو را انداخت روی سر کرمعلی و او را پیچید داخل پتو و زور میزد او را بخواباند، 😅 حالا کسی که این کار را می کرد خودش نماز شب خوان بود اما دیگر کلافه شده بود. 😄 اول از کارش ناراحت شدم اما دیدم می گوید: «آخه لامصب بگیر بخواب این قدر شبها بیدار می‌شوی می گویی الهی علف..🌿 الهی علف🌿، مستجاب الدعوه هم که هستی، ✨ همه غذای ما شده علف، علفی نیست که عراقی ها به خورد ما ندهند.🤣 چقدر بهت بگویم بابا بگو الهی العفو😁 با شنیدن حرف هایش از خنده روده بر شدم. 🤣 واقعا هم همین طور - بود، چند روزی می‌شد توی غذایمان به جای بادمجان و برگ کلم، پر از ساقه ها و آشغال سبزی های بازار بود. 😁🥗🍲 از آن شب به بعد این شده بود سوژه خنده بچه ها و برای هم تعریف می کردند.😂😂😂✌ شهــ گمنام ــیـد
20.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 از تا 🌸 🥺روایتی بسیار زیبا🥺 🌷پیشنهاد دانلود 🌷 🦋پریسای گذشته و فاطمه امروز🦋 "شهــ گمنام ــیـد
زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است. سلامت تن زیباست، اما پرنده عشق، تن را قفسی می بیند که در باغ نهاده باشند. پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان، ما را با خود برده است و شهدا مانده اند. شهید آوینی ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 به به چه غذایی! غذای بی مزه و بی رنگ روی هواپیما! فقط می شد همان جا خورد. اگر در
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 و بعد شانه هایش را به عقب داد و قدش را صاف کرد و حرکت کشش دیگری به ستون فقراتش داد و گفت: همچنین این حرکت رو هم انجام بدید. ملیکا سعی کرد حرکت او را تکرار کند. اولش کمی خجالت می کشید، اما بعد با داشتن حسی بهتر، راحت تر حرکات کششی را انجام داد. هومن برخاست و از کیفش یک عدد نی برداشت و آن را داخل لیوان آب گذاشت و به سمت ملیکا گرفت و گفت: بفرمایید. آب رو با نی بخورید! - ملیکا لیوان را گرفت و نتوانست یک قلپ بیشتر بخورد. هومن اصرار کرد: بیشتر. نمی تونم. لیوان را از دستش گرفت و گفت: معمولا فشار تون بالاست یا پایین؟ اوه چه می گفت! فشارش مواقعی که سالم هم بود به زور به نه می رسید، بگذریم از سایر موارد که.... پایین دو عدد قند برداشت و داخل آب انداخت و به هم زد. گفت: احتمالا این طوری بتونید بخورید. سعی کنید حالتون رو بهتر می کنه! | این بار خوردن آب کم شیرین قابل تحمل تر بود، خواست بدون نی بخورد که هومن تاکید کرد که با نی بخورد. مدتی طول کشید تا لیوان تمام شود. هومن مستقیم نگاهش می کرد، ملیکا زیر نگاه او. گویا کمی گرمش شده بود. برعکس دقایق پیش که دستانش یخ بسته بودند. یک بسته آدامس نعنایی (که همواره با خود داشت) از جیبش در آورد و به سمت ملیکا گرفت و گفت: یه دونه آدامس بذارید دهنتون! -نه، متشکر. لبخندی زد و گفت: -تعارف نمی کنم. برای حالتون خوبه! یه ده دقیقه ای آدامس بجوید بعد ناهار تون رو بخورید. بلافاصله بعد آب، شاید ناهار اذیتتون کنه ! ملیکا هرگز در پروازها لب به خوردنی نمی زد، برای همین گفت: -ناهار رو که اصلا نمی خورم. هومن کمی جدی گفت: -چرا، می خورید! گرسنه که باشید حالتون بد می شه. ملیکا آدامسی را در دهانش گذاشت. نمی توانست به خودش دروغ بگوید، حالش بهتر شده بود. تنفسش هم راحت تر شده بود، احساس حال به هم خوردگی هم رهایش کرده بود. هومن گفت: . هر وقت پرواز داشتید، پیش خودتون آدامس و شکلات مکیدنی داشته باشید. براتون خوبه. سعی کنید ترس رو از خودتون دور کنید. ملیکا بین حرفش دوید و گفت: من نمی ترسم. چرا.علت عمده پرواز گرفتگی از ترسه، حتی اگه تکذیبش کنید! البته عوامل دیگه ای هم داره. حالا بهتريد؟ با نگاهی فهمید که راست می گوید، دیگر لبانش هم رنگ صورتش نبود! خب، خدا رو شکر. ملیکا فکر کرد به ليست خصوصیاتش می تواند کمی مهربان را هم اضافه کند، البته فقط کمی، بیشتر از آن پررویش می کرد، به خصوص که کم پررو نبود! و مجبور به تشکر شد. ممنونم از کمکتون. هومن چند لحظه ای خیره نگاهش کرد. لبخندی بر لب آورد و تکیه زد به صندلی. راستی چرا دقت نکرده بود. ملیکا خیلی بچه تر از سنش به نظر می آمد. بیست و هشت سال، نه! چیزی دور و بر بیست و سه یا بیست و چهار سال بیشتر نمی خورد. انتظار ملیکا بی حاصل بود. اصلا این پسر با تشکر مشکل داشت! شاید هم بیچاره بلد نبود جواب تشکر را بدهد. آن از دفعه پیش که بعد از این که از خواب زمستانی برخاست یه خواهش می کنم زیر لب گفت. به نظر می رسید رفته تمام فایل های ذهنی اش را جستجو کرده ببیند در جواب این کلمه چه می گویند این هم از این که آن فایل به خصوص کلا از حافظه اش پاک شده بود. یادش باشد دیگر تشکر نکند. چشمش به طاها افتاد که در آغوش هومن خوابیده بود. این پسر کی به بغل این مرد رفته بود؟! امان از دست طاها! خیلی زود انس می گرفت. همیشه همین طور بود. - آقای رستگار؟ با اشاره ای به طاها ادامه داد: بذاریدش رو صندلی، خستون می کنه! د منه، وزنی نداره که! | ملیکا اصرار کرد. اذیت می شید! -نه، از بچه ها خوشم میاد. انگار طاها تو بغل خوابیدن رو دوس داره ! 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگف : تسبیحـــــاٺ حضرٺ زھرا "سَلامُ اللّٰه عَلَیھا" رو بدون تسبیح بگید ، با بند بند ھاۍ انگشت ڪه بگے روز قیامت همینا بھ حرف میاݩ ، شھادت میدن ڪه باهاشون ذڪر گفتے ! ‌ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
📞⃟📻- - - درڪنار‌آنها‌عشق‌بود‌وخدا واما‌ڋرڪنارما . . . میگم‌چراعاشق‌ڪسی‌غیرخـدامیشیم..؟! درحـالی‌که‌میدونیـم رسم‌عـاشق‌نیست‌با‌یڪ‌دل دودلبـرداشتن..!(: ‌ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
﷽ وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ ... ڪمی از شب را می ‌خوابیدند و سحرگاهان استغفار می‌کردند ... ۱۸ ‌ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"