ما که ابراهیم همت داشتیم
سینه چاکان ولایت داشتیم
🌹🌹
پس چرا امشب به ساحل مانده ایم
🌹🌹
🌹حاج همت🌹
ریخته بودند دور و برش و سر و صورت و بازوهاش را ميبوسيدند.
🌹🌹
هركار ميكردي، نميتوانستي حاجي را از دستشان خلاص كني. انگاردخيل بسته باشند، ولكن نبودند.
🌹🌹
بارها شده بود حاجي توي هجوممحبت بچهها صدمه ديده بود؛ زير چشمش كبود شده بود، حتا يكبارانگشتش شكسته بود.
🌹🌹
سوار ماشين كه ميشد، لپهايش سرخ شده بود، اينقدر كه بچههالپهاش را برداشته بودند براي تبرك! بايد با فوت و فن برايسخنراني ميآورديم و ميبرديمش.
🌹🌹
ـ خب، حالا قِصر در رفت؟ يواشكي آوردنش؟ وقتي خواست بره چي؟
بين بچهها نشسته بودم و ميشنيدم چي پچپچ ميكنند. داشتند خطّ و نشان ميكشيدند.
🌹🌹
حاجي را يواشكي آورده بوديم و توي چادر قايمش كرده بوديم. بعد كه همه جمع شدند، حاجي براي سخنرانی آمد. بچهها خيلي دلخور شده بودند.
🌹🌹
سريع سوار ماشين كرديمش. تا چندصدمتر، ده، بيست نفري بهماشين آويزان بودند. آخر مجبور شديم بايستيم و حاجي بيايد پايين.
🌹🌹
"شهــ گمنام ــیـد"
🌹 #دوستان_شهدا 🌹
نیمه شب, همه خواب بودند. صدایی شنیدم. سید باقر بود. روضه اباعبدالله می خواند.
خوابم برد.یکی دو ساعت بعد دوباره از خواب پریدم. هنوز حسین حسین می گفت و اشک می ریخت!
گفتم سید بس است, بخواب.
گفت:الان وقت خواب نیست, ما باید برای عملیات اماده شویم, بایدبا یاد حسین روحیه خودمان را بسازیم!
#شهید_سید_محمدباقردستغیب
"شهــ گمنام ــیـد"
🌹 مناجات شهید سید منوچهر مدق 🌹
الهی!
من کیستم که تو را خواهم، چون از قسمت خود آگاهم
از نعمت خود چه بهره مندم کردی،
در شکر گزاریت زبانی خواهم.
-------------------------------
"شهــ گمنام ــیـد"
خيره شده بود به آسمان. حسابی رفته بود توی لاک خودش.
بهش گفتم: « چی شده محمد؟ » انگار که بغض کرده باشه،گفت: «بالاخره نفهميدم ارباً اربا يعنی چی؟ ميگن آدم مثل گوشت کوبيده ميشه...
يا بايد بعد از عمليات کربلای 5 برم کتاب بخونم يا همين جا توی خط مقدم بهش برسم »...
🌷🌷🌷
توی بهشت زهرا که می خواستند دفنش کنن، ديدمش جواب سوالش رو گرفته بود.
با گلوله توپی که خورده بود به سنگرش،
ارباً اربا شده بود. مثل مولايش حسين عليه السلام...
🌷خاطره ای از همرزم شهيد دکتر سيد محمد شکری🌷
"شهــ گمنام ــیـد"
11.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 عصر دیروز | اجرای سرود سلام فرمانده با حضور دهه نودیهای زائر گلزار شهدای کرمان
"شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
داستان سریالی "ط" ( #داعشی_که_شیعه_شد ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) -مدارک؟ - بفرم
داستان سریالی "ط" ( #داعشی_که_شیعه_شد )
(خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...)
- خدا بزرگه...
- تنها چیزی که برام اهمیت داره رسوندن تو به مقصدته، گوشتو تیز کن و با دقت به حرفام گوش کن
- حواسم پیش شماست، بگو
- تا دو ساعت دیگه امیدوارم بدون دردسر برسونمت به نقطه A بلافاصله مبادله میشی و میری، احتمال خیلی زیاد می دم که با دوربین ماهواره ای ما رو رصد می کنند.
- از کجا می دونی؟
- احساسم اینو بهم میگه، این اطلاعاتی رو که سرهنگ بهم داده رو بگیر و مخفی کن، فاز دوم عملیات وابسته به این اطلاعاته.
- چرا ماهواره ای با هم ارتباط برقرار نمی کنید؟
- چند بار این اتفاق توسط دوستای خودم افتاد و تو همشون لو رفتن و عملیات ناکام موند، سیستم wordradar اجازه انتقال اطلاعات تعریف شده و بی تعریف رو نمی ده، نمی گم اصلا امکان نداره ولی نمیشه ریسک کرد،
به دلم گذاشته شده این آخرین عملیاتمه و اجلم خیلی نزدیکه، نزدیک تر از صدای نفسم به گوشم.
- داری منو نگران می کنی! ان شاء الله چیزی نمیشه.
- شروع کرد به ذکر یا علی گفتن، از پهنای صورت اشک می ریخت.
از ایست بازرسی دوم بدون اینکه بهمون ایست بدن رد شدیم، از ایست سوم هم رد شدیم، موند آخرین ایستگاه که اگر رد می شدیم خطر رفع می شد.
نویسنده: #محمد_حسن_جعفری
"شهــ گمنام ــیـد"
7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | شعرخوانی شهید حاج قاسم سلیمانی قبل از عزیمت شهید بدرالدین به میدان نبرد
🌷 به مناسبت سالروز شهادت شهید مصطفی بدرالدین
"شهــ گمنام ــیـد"