eitaa logo
"بیداری مــردم "
2.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
! 🌷گاهی اوقات مناظر دل‌خراشی را شاهد بودم كه واقعاً دلهره‌آور و ناراحت كننده بود. بار اولی كه برای صدور گواهی فوت به من مراجعه كردند را هرگز فراموش نمی‌كنم، چند كیسه آوردند جلویم گذاشتند. سئوال كردم اینا چیه؟ گفتند: تكه‌های بدن رزمندگان. 🌷قلبم به یك‌باره فرو ریخت و در نهایت ناراحتی از روی پلاك، نام و مشخصات‌شان را نوشتم. توی هر تابوتی قطعه‌ای از بدن شهید گذاشته شد و به شهرها‌یشان انتقال یافت.... این منظره برای من دل‌‌خراش و غم‌آور بود. 📚 كتاب "پرسه در دیار غریب" (خاطرات پزشكان) ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
7.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینجا فکه س محله شهدا اینجا فکه س قدمگاه زهرا اینجا فکه س جائی مثل کرببلا اینجا میده بوی حسین بوی یارای پیر خمین میده بوی کرببلا بوی یاس مولا اینجا فقط بگو یا حسین با مدد از شاه نشعتین اینجا بگو با شهدا جونم فدات یا زهرا هر شهیدی که افتاد پای این پرچم واسه زخمای فاطمه شده مرهم هر شهیدی که جون داد چشاشو بسته به چادر مادرش زهرا یه دخیل بسته "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 فیتیله‌ پیچ شدن خنده دار یک وهابی توسط بچه شیعه در چند ثانیه...😂 چرا نام امام علی علیه السلام در اذان وهابیت پخش نمی شود؟؟🤔 😂 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
😃بیگودی های خواهر کاتبی!😌😐 ✍🏻 حدودا 18.19ساله بودم که مســــــ🕌ــــجد محل یک شب حاج اقا،خانما رو جمع کرد و گفت: رزمنده ها لباس ندارند و یه سری کارای تدارکاتی رو خواست که انجام بدیم! من و چند از خواهرا✋🏻 که پزشـ🔬ـکی میخوندیم پیشنهاد دادیم برای جبران نیروی پرستاری بریم بیمارستان های صحرایی🏩 و ما چمدون رو بستیم و راهی جنوب شدیم🚌 من تصور درستی از واقیعت جنگ نداشتم و کسی هم برای من توضیح نداده بود🤐 و این باعث شد که یک ساک دخترونه ببندم شبیه مسافرت های دیگه،و عضو جدانشدنی از خودم رو بذارم تو ســ🛍ـــاک یعنی بیگودی هام😲 و چند دست لباس👗 و کرم دست و کلی وسایل دیگه😶 ... غافل از اینکه جنگ، خشن تر از اینه که به من فرصت بده موهامو تو بیگودی بپیچم❗️ یا دستمو کرم بزنم...🤚 به منطقه جنگی و نزدیک بیمارستان رسیدیم... نمیدونم چطور شد که😰 ساک من و بقیه خواهرا از بالای ماشین افتاد و باز شد و به دلیل باد شدیدی که تو منطقه بود، محتویاتش خارج شد و لباسا و بیگودی های من پخش شد تو منطقه😰 ما مبهوت به لباسامون که با باد این ور و اون ور میرفتن نگاه میکردیم...🌬 و برادرا افتادن دنبال لباسا😱 ما خجالت زده 😥. برادرا بعد از جمع کردن یه کپه لباس اومدن به سمت ما😅 دلمون میخواست انکار کنیم😣 اما اونجا جنس مونثی نبود جز ما سه نفر که تو اون بیابون واساده بودیم😑😐😶 . و بعد . بیگودی هام دست یه برادر دیگه بود و خانما اشاره کردند که اینا بیگودی های خواهر کاتبیه😂 از اون لحظه که بیگودی ها رو گرفتم، تصمیم گرفتم اونا رو منهدم کنم...❌ شب تو کیسه انداختم و پرت کردم پشت بیمارستان☺ صبح یکی از برادرا اومد سمتم با کیسه بیگودی گفت در حال کیشیک بودن، این بسته مشکوک رو پیدا کردند،گفتن بیگودی های خواهر کاتبیه😮 شب که همه خوابیدن ، تصمیم گرفتم چال کنم پشت بیمارستان صحرایی😊 چال کردم و چند روز بعد یکی از برادرا گفت ما پشت بیمارستان خواستیم سنگر بسازیم ،زمین رو کندیم،اینا اومده بالا گفتن اینا بیگودی های خواهر کاتبیه 😐😒 و من هر جور این بیگودی های لعنتی رو سر به نیست میکردم😡 دوباره چند روز بعد دست یکی از برادرا میدیدم که داره میاد سمتم🏃 خواهر کاتبی🗣 خواهر کاتبی🗣 بیگودی هاتون…😩🤣 🧷داستان فوق بر اساس خاطرات بانو کاتبی هم رزم شهید متوسلیان میباشد🧷 😂 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
.... 🌷درس خواندنش برای رسیدن به امکانات و حقوق بالا و جایگاه و مقام نبود، تنها چیزی که برایش مهم بود خدمت به مردم بود. زمانی که دانشجوی ممتاز دانشگاه شیراز بود، از آلمان براش دعوت‌نامه‌ی تحصیلی آمده بود. اساتیدش پیشنهاد دادند که برود تا بهترین امکانات، خانه، ماشین و حقوق در اختیارش قرار گیرد. ولی الله گفته بود: «نه! من می‌خوام بمونم و برای مملکت خودم خدمت کنم.» 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز ولی‌الله نیکبخت ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇️ 🟠شهید مدافع‌حرم ♻️احترام به پدر و مادر یکی از خصوصیّات آقا مهدی☝️ این‌بودکه‌درهرحالی‌که‌توی‌خونه‌بود🏡 پدر و مادر که وارد منزل می‌شدند💞 مهدی به پاشون بلند می‌شد🙋‍♂ چه در حال استراحت😴 چه وقتی که مشغول کار مهمی بود🧮 حتی یادمه آقامهدی یکبار توی💥 چتربازی پاش آسیب شدید دیده بود🤒 برای هر کاری با عصا جابه‌جا می‌شد👨‍🦯 حتی توی اون حال هم🌪 به پای پدر و مادر بلند می‌شد♥️ 📀راوے: برادر شهید ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
وداع مـادرانـه... تقدیرِ تلخِ بی تــو بودن را چه تدبیر سخت است می گویم ولی، افتادم از پا.. شهید حسین امیدواری🌷 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
، !! 🌷یادش بخیر! ارشد دسته و 23 ماه خدمت بودم که سرانجام 15 روز مرخصی برایم نوشته شد که سه روز تشویقی نیز از سوی فرمانده گرفتم و در مجموع با 18 روز مرخصی می‌خواستم به مرخصی بروم، حقیقتاً نمی‌توانستم از دوستانم جدا شوم و به خانه بروم. لشکر 92 اهواز، تیپ 4، گردان 100، دسته یکم محل خدمتم بود، بعد از گرفتن مرخصی آن شب خواستم با ماشین غذا برگردم که نشد و تصمیم گرفتم صبح روز بعد با کامیون حامل یخ برگشته و به مرخصی بروم. در آن شب ساعت 3 بامداد بود که عراقی‌ها به ما حمله کردند و تا صبح حمله و آتش ادامه داشت، موقعیت ما خط دوم جبهه ایران بود که متوجه شدیم بعثی‌ها از سمت اهواز حمله کرده و ما محاصره شده‌ایم. 🌷مثلاً خواستم مرخصی بروم چی بود و چی شد، از حمله آن شب فقط من و یکی از دوستانم به نام «یحیی شیری» مانده بودیم که اسیر شدیم. بعد از این‌که به دست عراقی‌ها افتادیم یکی از آن‌ها کمی آب به ما داد چرا که خیلی تشنه بودیم، هرگز از یادم نمی‌رود که خاکریزها توسط نیروهای بعثی با آب محاصره شده بودند و منطقه کاملاً گل و لای بود و افراد تا بالای زانو در گل فرو می‌رفتند که در این مسیر عراقی‌ها از ما خواستند که زخمی‌هایشان را به کول کشیده و آن‌ها را با خود ببریم. در مجموع از کل آن منطقه حدود 300 نفر را اسیر کرده بودند و ما نیز هر لحظه منتظر مرگ بودیم، شرایط بسیار سختی بود تشنگی به شدت بر ما فشار می‌آورد. در این بین هر چند لحظه یک‌بار خبرنگاران خارجی می‌آمدند و از ما سئوال می‌پرسیدند. 🌷بعد از این بازجویی‌ها ما را به بصره منتقل کردند که در ورودی شهر بصره توسط مردم با پرتاب سنگ و آب دهان و سایر موارد که دیگر جای گفتن ندارد مورد استقبال قرار گرفتیم و از ما خواستند علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران شعار دهیم. در «بصره» اسرا را وارد سوله‌ای کردند که اطرافش با سیم خاردار محصور شده بود، تشنه بودیم، شدت تشنگی بسیار آزار دهنده بود که در این بین تعدادی سرم بیمارستانی توسط یکی از اسرا پیدا شد و مجبور بودیم به جای آب استفاده کنیم. تا عصر آن روز ما زیر آفتاب سوزان بصره نگه داشته شده بودیم و در این اثنا خبرنگاران هر چند ساعت یک بار می‌آمدند و سئوالاتی می‌پرسیدند، 🌷تا دو روز در آن اردوگاه بودیم و بعد از آن با اتوبوس ما را به بغداد منتقل کردند. وارد اردوگاه که شدیم بعد از پیاده شدن از اتوبوس‌ها باید از داخل کانال سربازهای چماق به دست عبور می‌کردیم که بسیار وحشتناک بود. در این کانال شدت شکنجه به حدی بود که در هنگام عبور از آن تونل چهار نفر از اسرا شهید شدند. شبِ آن روز تعدادی از ما را جدا کردند و بردند و هنوز کسی از آن‌ها خبری ندارد، بعد از آن روز، ما را به شهر «الرمادی» بردند و باز هم باید از داخل تونل شکنجه عبور می‌کردیم. در آن‌جا لباس‌هایمان را گرفتند و یونیفرم‌های زرد رنگ با آرم PW (اسیر جنگی) به تنمان پوشاندند. نوک انگشت اشاره دست چپم ترکش خوره بود و اصلا متوجه نشده بودم. 🌷....در اردوگاه شدت جراحتش به حدی بود که یکی از اسرا که به گفته خودش در درمانگاه ارتش خدمت کرده بود برایم بخیه کرد و امروز با نگاه به انگشتم یاد آن شب‌ها می‌افتم، در هر آسایشگاه 800 اسیر ایرانی وجود داشت و تا سه ماه اول مرتب ما را شکنجه می‌دادند. اردوگاه ما در سه بخش 600 نفری و هر آسایشگاه 80 نفر اسیر را در خود جای داده بود. یک سال و اندی در اردوگاه الرمادی 13 ماندیم و بعد از آن ما را به اردوگاه تکریت منتقل کردند. عراقی‌ها از برپایی نماز جماعت در اردوگاه به شدت بدشان می‌آمد و من هم که تا حدی صدایم قابل تحمل بود یک روز اذان گفته و مکبر نماز جماعت شدم که بعد از نماز باید 100 ضربه شلاق را تحمل می‌کردم. همیشه از ساعت 8 صبح تا شب هنگام، آهنگ‌های مبتذل خوانندگان ایرانی در غرب را پخش می‌کردند که این هم به نوبه خود عذاب‌آور بود.... راوی: معلم آزاده و جانباز 35 درصد فرج غلامی منبع: سایت خبری - تحليلی مشرق نيوز ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
7.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتما ببینید ❌❌❌☝️ ۱۲۰ دقیقه ساده مفید 🆘 @khbr_fori
﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَٰئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ﴾(سورهٔ بینة-آیهٔ ۷) همانا کسانی که ايمان آوردند و کارهای شايسته انجام دادند، بهترين مخلوقاتند. 🌹🌹 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
‍ 💠دیدار با ملائک💠 شهید جلیل ملکپور اهل شهر شیراز و پسر یکی از مالکین ثروتمند شهر بود. اما دنیا آنها را از مسیر حق جدا نکرد. پدر خانواده و شش پسر راهی جبهه شدند. با پایان جنگ، دو پسر شهید و چهار پسر و پدر خانواده جانباز شدند. اما خاطرات شهید جلیل ملکپور بسیار عجیب است. کمتر شهیدی را دیده ایم که اینقدر کرامات و مطالب عجیب داشته باشد. به عنوان نمونه: پدر در تابستان 1365 به جلیل اصرار می‌کند که ازدواج کن. پسر می‌گوید: مشکلی نیست. اما هرزمان ازدواج کنم، چهار ماه بعد شهید میشوم و شش ماه بعد از شهادتم پسرم به دنیا می آید! شهریور ماه جلیل ازدواج کرد. دی ماه شهید شد و شش ماه بعد تنها پسرش علی به دنیا آمد. جلیل شبهای جمعه به یک قسمت خاکی از دارالرحمه( گلزار شهدای شیراز) میرفت و آنجا دعا میخواند‼️ میگفت میخواهم سرمزار خودم دعا بخوانم. مدتی بعد همین اتفاق افتاد. او درهمان مکان دفن شد. 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔹🔸🔹🔸🔹🔸 (خانواده شهید به دیدار رهبر انقلاب رفتند. فرزند جلیل صاحب فرزندی به نام جلیل شده. آنها بحث کتاب را مطرح کردند و رهبر انقلاب فرمودند: این کتاب را خوانده ام کتاب جالب و خوبی است.) 📚 کتاب دیدار با ملائک ‌ "شهــ گمنام ــیـد"