eitaa logo
"بیداری مــردم "
2.5هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
... 🌹 عطر دلنشین در هوا پیچیده ،او زیر لب شـــروع به زمزمـــه مــی ڪند، نمی شنوم چه می گوید، آنقدر این برایم و است ڪه بــی اختیار به سمتش می روم، مـی پرسم با شهیــــد نسبت داری؟ می گوید: نه، این ڪار هر من است ڪه به شهدا می آیم و به روی یڪـی از گلاب می ریــزم. علتش را جویا می شوم؟! جواب می دهد: یک بار که از رنــج میبردم، گذارم به این سمت افتاد و پس از ڪمـی با یڪـی از پیدا ڪردم، البته مشڪلـــم نیز چند روز بعد شد و این شیرین برایم ماند و اگر ای نشود ڪه حالم دگرگون میشود. به او میگویم: فڪر نمی ڪنی اگر نوع عوض شود خوشحال می شوند، زیرا پوشش اسلامی زنان جامعه، یڪی از همگی آنان بوده است! تنها نگاهم می ڪند و به فرو میرود. با یڪ خداحفظی ڪوتاه او را میگذارم و او همچنان در فڪر است، نیست دفعه بعد همینجا را پیچیده در ببینم ڪه به زیارت آمده است. 💌 ارسالـــی از اعضا خوب ڪـانـال 💌 ❤️" شهـــ گمنام ــــید "❤️ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🔼🔼🔼 ‍🌹 🌹 بغداد بودیم ، میخواستیم با هم بریم بیرون ، به من گفت : وضعیت حجـاب در بغداد چطوره ؟ گفتم : خوب نیست ، مثل تهرانه . گفت : باید چشممـون را از نامحـرم حفظ ڪنیم تا توفیــق شهــادت را از دست ندیم . بعد چفیه اش را انداخت روی سر و صورتش . در ڪل مدتی ڪه در بغداد بودیم همینطور بود . تا اینڪه از شهر خارج شدیم و راهی نجف شدیم . 🕊 ❤️....شهید گمنام....❤️ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
‍ ⛔️ ⛔️ 🍁بهش گفتم : « توی راه ڪه بر میگردی ، یه خورده ڪاهو و سبزی بخر . » گفت : « من سرم خیلی شلوغه ، می ترسم یادم بره . روی یه تیڪه ڪاغذ هر چی می خواهی بنویس بهم بده . » همون موقع داشت جیبـش رو خالی میڪرد . یه دفترچه یادداشت و یه خودڪار در آورد گذاشت زمین ؛ برداشتمشون تا چیزهایی ڪه می خواستم ، براش بنویسم ، یڪ دفعه بهم گفت : « ننویسـی ها ! » جا خوردم ، نگاش ڪه ڪردم به نظرم عصبانـی شده بود ! گفتم : « مگه چی شده ؟!» گفت : « اون خودڪاری ڪه دستته ، مال بیت الماله .» گفتم : « من ڪه نمی خوام ڪتاب باهاش بنویسم ! دو-سه تا ڪلمه ڪه بیش تر نیست .» گفت : « نـه...!!» 🍁 🌹سردار شهید مهندس مهدی باڪری ، فرمانده لشڪر 31 عاشورا ‍ 🕊 ❤️" شهـــ گمنام ــــید "❤️ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🌸 🔸 یک روز قبل از رفتنش مثل همیشه غروب به خانه ما آمد و کم‌کم زمزمه رفتنش را به سوریه شنیدم، وقتی گفت که فردا عازم است حرفی از نرفتنش نزدم چون راهی را رفت که نمی‌شد گفت نرو! فردا صبح که برای خداحافظی آخر آمد، خودم از زیر قرآن او را رد کردم، رفت و دیگرنیامد. 🔸 بیشترین زمانی که احساس دل‌تنگی به اوج خود می‌رسد غروب‌هاست، چون هر غروب الیاس به سراغ من می‌آمد و هم‌دیگر را می‌دیدیم و به من می‌گفت: اگر کاری دارم بگویم تا انجام دهد، اگر هم نمی‌آمد حتماً زنگ می‌زد و جویای حالم می‌شد 🔸 اما بعد از شهادتش غروب‌ها چشمم به در خانه خشک می‌شود شاید الیاسم بیاید و من یک‌بار دیگر روی ماهش را ببینم... ✍ به روایت مادربزرگوارشهید 🌷 🌹🕊 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"