#خانــــم_بدحجابـــــی_ڪه...
#هر_هفتــــه_به_زیـــــارت_شهـــدا_میـــــــرود
#شهــــدا_نگاهــــی 🌹
عطر دلنشین #گلاب در هوا پیچیده ،او زیر لب شـــروع به زمزمـــه مــی ڪند، نمی شنوم چه می گوید، آنقدر این #صحنــه برایم #ناهمگــون و #عـــجیب است ڪه بــی اختیار به سمتش می روم،
مـی پرسم با شهیــــد نسبت داری؟
می گوید: نه، این ڪار هر #پنجشنبـــه من است ڪه به #گلــزار شهدا می آیم و به روی #مـــزار یڪـی از #شهـــدا گلاب می ریــزم.
علتش را جویا می شوم؟!
جواب می دهد: یک بار که از #مشڪلــی رنــج میبردم، گذارم به این سمت افتاد و پس از ڪمـی #درددل با یڪـی از #شهیـــدان #حــس
#خوبــی پیدا ڪردم، البته مشڪلـــم نیز چند روز بعد #حــل شد و این #عـــادت شیرین برایم ماند و اگر #هفتـــه ای نشود ڪه #بیایـــم حالم دگرگون میشود.
به او میگویم: فڪر نمی ڪنی اگر نوع #پوششت عوض شود #شهـــدا خوشحال می شوند، زیرا #رعـــایت پوشش اسلامی زنان جامعه، یڪی از #سفارشهـــای همگی آنان بوده است! تنها نگاهم می ڪند و به #فڪــر فرو میرود.
با یڪ خداحفظی ڪوتاه او را #تنها میگذارم و او همچنان در فڪر است، #بعید نیست دفعه بعد همینجا #زنــی را پیچیده در #صـــدف_چـــادر ببینم ڪه به زیارت #شهــدا آمده است.
#نگاه_شهدا
#خاطرات_ناب
#حجاب_خونبهاے_شهیدان
💌 ارسالـــی از اعضا خوب ڪـانـال 💌
❤️" شهـــ گمنام ــــید "❤️
"شهــ گمنام ــیـد"
🔼🔼🔼
🌹#نــــــــــگاه_حــــــــــــــــــــرام
#توفیــــق_شهـــــادتـــــــ🌹
بغداد بودیم ، میخواستیم با هم بریم بیرون ، به من گفت : وضعیت حجـاب در بغداد چطوره ؟ گفتم : خوب نیست ، مثل تهرانه .
گفت : باید چشممـون را از نامحـرم حفظ ڪنیم تا توفیــق شهــادت را از دست ندیم . بعد چفیه اش را انداخت روی سر و صورتش .
در ڪل مدتی ڪه در بغداد بودیم همینطور بود . تا اینڪه از شهر خارج شدیم و راهی نجف شدیم .
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری 🕊
#خاطرات_ناب
#نگاه_حرام
❤️....شهید گمنام....❤️
"شهــ گمنام ــیـد"
⛔️ #بیتــــــــــ_المـــــــال ⛔️
#شهیـــــد_مهــــــــدے_باڪـــــــرے
🍁بهش گفتم : « توی راه ڪه بر میگردی ، یه خورده ڪاهو و سبزی بخر . »
گفت : « من سرم خیلی شلوغه ، می ترسم یادم بره . روی یه تیڪه ڪاغذ هر چی می خواهی بنویس بهم بده . »
همون موقع داشت جیبـش رو خالی میڪرد . یه دفترچه یادداشت و یه خودڪار در آورد گذاشت زمین ؛
برداشتمشون تا چیزهایی ڪه می خواستم ، براش بنویسم ،
یڪ دفعه بهم گفت : « ننویسـی ها ! »
جا خوردم ، نگاش ڪه ڪردم به نظرم عصبانـی شده بود !
گفتم : « مگه چی شده ؟!»
گفت : « اون خودڪاری ڪه دستته ، مال بیت الماله .»
گفتم : « من ڪه نمی خوام ڪتاب باهاش بنویسم ! دو-سه تا ڪلمه ڪه بیش تر نیست .»
گفت : « نـه...!!» 🍁
🌹سردار شهید مهندس مهدی باڪری ، فرمانده لشڪر 31 عاشورا 🕊
#از_ذخایر_حقیقی_نظام
#خاطرات_ناب
❤️" شهـــ گمنام ــــید "❤️
"شهــ گمنام ــیـد"
#خـاطرات_نــاب🌸
🔸 یک روز قبل از رفتنش مثل همیشه غروب به خانه ما آمد و کمکم زمزمه رفتنش را به سوریه شنیدم، وقتی گفت که فردا عازم است حرفی از نرفتنش نزدم چون راهی را رفت که نمیشد گفت نرو! فردا صبح که برای خداحافظی آخر آمد، خودم از زیر قرآن او را رد کردم، رفت و دیگرنیامد.
🔸 بیشترین زمانی که احساس دلتنگی به اوج خود میرسد غروبهاست، چون هر غروب الیاس به سراغ من میآمد و همدیگر را میدیدیم و به من میگفت: اگر کاری دارم بگویم تا انجام دهد، اگر هم نمیآمد حتماً زنگ میزد و جویای حالم میشد
🔸 اما بعد از شهادتش غروبها چشمم به در خانه خشک میشود شاید الیاسم بیاید و من یکبار دیگر روی ماهش را ببینم...
✍ به روایت مادربزرگوارشهید
#شهیدجاویدالاثر #الیاس_چگینی🌷 #مدافع_سبزحرم
🌹🕊
"شهــ گمنام ــیـد"