eitaa logo
"بیداری مــردم "
2.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
"خاطرا‌ت‌طنزجبهہ"🙃 یڪبار سعید خیلے از بچہ‌ها کار کشید... دستہ بود شب برایش جشن پتو گرفتند... حسابے کتکش زدند من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا شاید کمے کمتر کتک بخورد..!😕 سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے آن جشن پتو ، نیم‌ساعت قبل از وقت صبح، گفت... همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😄 بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچہ‌ها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت: اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔 گفتند : ما خواندیم..!✋🏻 گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😳 گفتند : سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من برایِ شب اذان گفتم نہ نماز صبح شهــ گمنام ــیـد"
"خاطرا‌ت‌طنزجبهہ"🙃 یڪبار سعید خیلے از بچہ‌ها کار کشید... دستہ بود شب برایش جشن پتو گرفتند... حسابے کتکش زدند من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا شاید کمے کمتر کتک بخورد..!😕 سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے آن جشن پتو ، نیم‌ساعت قبل از وقت صبح، گفت... همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😄 بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچہ‌ها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت: اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔 گفتند : ما خواندیم..!✋🏻 گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😳 گفتند : سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من برایِ شب اذان گفتم نہ نماز صبح شهــ گمنام ــیـد"
یکبار سعید خیلۍ از بچہ‌ها کار کشید... دستہ بود شب برایش جشن پتو گرفتند... حسابۍ کتکش زدند من هم کہ دیدم نمۍتوانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا شاید کمۍ کمتر کتک بخورد..!😕 سعید هم نامردی نکرد، بہ تلافۍ آن جشن پتو، نیم‌ساعت قبل از وقت ، گفت... همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😄 بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچہ‌ها خوابند... بیدارشان کرد وَ گفت: اذان گفتند: چرا خوابیدید؟!🤔 گفتند: ما خواندیم..!🖐🏼 گفت: الان اذان گفتند، چطور نماز خواندید؟!😳 گفتند: سعید شاهدۍ اذان گفت!😐 سعید هم گفت من براۍِ اذان گفتم نہ نماز صبح، هاهاها🤣! .فۍ.قلبۍ.مهدۍ↻ ^^ "شهــ گمنام ــیـد"
~🕊 🌿شهیدی که بین زمین و آسمان درحال عبادت بود.. 🍀 تعریف کردند: 🍁من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی شدم. به جز بنده و خادم مسجد، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت. به محض اینکه در را باز کردم دیدم شخصی در مسجد مشغول است. دیدم که یک جوانی در حال سجده است. اما نه روی زمین بلکه بین زمین و آسمان . مشغول تسبیح حضرت حق است. 🍁جلوتر که رفتم دیدم احمدآقا است! بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت : تا زنده ام به کسی حرفی نزنید.. ♥️🕊 "شهــ گمنام ــیـد"
خوشا آنان ڪه در ميدان و محراب عاشـقي خـواندند و رفتنـد خـوشـا آنان ڪه هنـگام شـهادت حسین (ع) و ڪربلا ديدند و رفتند 📿نماز اول وقت ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
قرار بود وداع داشته باشیم. وقتی صورتش را دیدم فقط گریه می‌کردم. دستم را کشیدم روی صورتش و همین‌طور که نگاهش می‌کردم با خداحافظی کردم. خیلی حرف برای گفتن داشتم. 🍃🌷🍃 جمعیت آن‌قدر زیاد بود که فقط دلم می‌خواست نگاهش کنم. شاید ازدحام جمعیت بهانه بود، تاب گفتن از بی‌صبری‌هایم را نداشتم. حرف‌های من و ماند به قیامت.😭 🍃🌷🍃 خیلی شب می‌خواند. اواخر سعی می‌کرد شبش ترک نشود. دیدنی بود. زمان (عج)♡بود، می‌گفت خیلی ناراحتم که تا حالا برای آقا نتوانستم کاری انجام دهم.😭😭 🍃🌷🍃 سرانجام روح الله کافی زاده هم درتاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۵# در شهر سوریه به آرزویش که همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 #شهید : گلزار شهر نجف آباد اصفهان. 🍃🌷🍃 "شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی، بعد از نماز شهید برونسی را کنار کشیده و با چشمان اشک آلود، فرم
🌹🌹🌹 مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی، جبهه زیاد تشریف می‌آوردند، شبی که برای سخنرانی به تیپ امام جواد (ع) آمده بودند؛ موقع که شد، قبول نمی‌کردند امام جماعت باشند، خیلی اصرار کردیم که دلمان می‌خواهد یک نماز به امامت شما بخوانیم اما قبول نمی‌کردند. 🍃🍃🍃 عرض کرد: حاج آقا بروید جلو بایستید، ایشان فرموند: اگر شما دستور می‌دهید ، می روم، شهید برونسی گفتند: من کوچک‌تر از آنم که به شما دستور بدهم، از شما خواهش می‌کنم. فرمودند: نه خواهش شما را نمی‌پذیرم. 🍃🍃🍃 بچه‌ها شروع کردند به التماس کردن که آقای برونسی، بگو دستور می‌دهم تا ما به آرزویمان برسیم، شهید برونسی که مردی با اخلاق بود، به ناچار با خنده گفت: حاج آقا دستور می‌دهم شما بایستید جلو! حاج میرزا جواد آقا فرمودند: چشم فرمانده عزیزم! نماز با سوز و حال عجیب، در حالی که اشک از چشمان این پیرمرد زاهد سرازیر بود، تمام شد. 🍃🍃🍃 بعد از نماز شهید برونسی را کنار کشیده و با چشمان اشک آلود، فرمودند: حاج عبدالحسین، مرا فراموش نکنی! جواد را فراموش نکنی! شهید ایشان را در آغوش گرفت و گفت: حاج آقا شما کجا و ما کجا؟ شما باید به فکر ما یاشید و ما را فراموش نکنید! 🍃🍃🍃 آن عالم و فرمودند: این تعارفات را کنار بگذارید، فقط من این خواهش را دارم که جواد یادتان نرود؟! حتما مرا کن. "شهــ گمنام ــیـد"
عاشقانه های شهدا...❣ قهر بودیم، درحال خوندن بود . نمازش که تموم شد، هنوز پشت به اون نشسته بودم... کتاب شعرش رو برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن... ولی من باز باهاش قهر بودم!!!!! کتابو گذاشت کنار...بهم نگاه کرد و گفت: غزل تمام...نمازش تمام...دنیا،مات سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد!!!! باز هم بهش نگاه نکردم....!!! اینبار پرسید: ؟؟؟ سکوت کردم.... گفت : # "عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز.... # بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند..." . دوباره با لبخند پرسید: عاشقمــــــی مگه نه؟؟؟؟؟ گفتم: نـــــــه!!!!! . گفت: # "لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری... # که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری..." . زدم زیر خنده....و روبروش نشستم.... دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقد آرامش بخشه... بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم... خدارو شکر که هستی.... . راوی:مرحومه حکمت همسرشهید عباس بابایی ‌ "شهــ گمنام ــیـد"