eitaa logo
"بیداری مــردم "
2.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹واکنش استاد ازغدی به صدای یک خروس🐔 وسط جلسه..😝😄 😂 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
⚜درعملیات بیت‌المقدس، دو « احمد» داشتیم ڪه فرمانده بودند و صدای آنها از شبڪه‌‌های بی‌سیم مرتب شنیده می‌شد.😯😄 💠«احمد متوسلیان» فرمانده لشگر محمد رسول‌الله(ص) و«احمد ڪاظمی» فرمانده لشڪر نجف اشرف. 🙃 ⚜در تماس‌های بسیار مهم، مخصوصا در لحظات شڪستن خطوط دشمن، فرماندهان و رزمندگان از لهجه‌های آنها متوجه می شدند ڪه این «احمد» ڪدام «احمد» است.🧐😎 💠 اما جالب‌تر زمانی بود ڪه دو «احمد» با هم ڪار داشتند. 😉😁 ⚜در مرحله‌ی دوم عملیات ڪه بچه‌های لشگرمحمد رسول الله(ص) در دژ شمالی خرمشهر با لشگر10 زرهی عراق درگیری سختی داشتند وڪارشان به اسیر دادن واسیر گرفتن هم ڪشیده شده بود.😣 💠 احمد متوسلیان با بدنی مجروح عملیات را هدایت می‌ڪرد.😖 ⚜احمد ڪاظمی با احمد متوسلیان این‌گونه تماس می‌گرفت: 💠احمَد احمَد ،احمَد احمِد، احمَد احمِد.😕 ⚜او سه احمد اول را ڪه یعنی متوسلیان، با لهجه‌ی تهرانی می‌گفت اما اسم خودش را با لهجه‌ی نجف آبادی، مخصوصا مقداری هم غلیظ‌‌‌تر بیان می‌ڪرد.😅😆 💠به این ترتیب احمد خوب و دوست داشتنی پایه‌ی خنده را برای فرماندهان زیادی ڪه صدای او را از بی‌سیم می‌شنیدند فراهم می‌ڪرد. 😁 ⚜یادشان بخیر: احمَد احمَد، احمَد احمِد، احمَد احمِد😅 😂 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
*✍️خواندن ذڪرها به اندازه توان استـــ* *به‌عبادتےمهمان‌ڪنید📿.tt* *به‌شفاعتےجبران‌ڪنند✨.tt* *تمامی ذکرها هدیه به آقا امام زمان، اهل بیت، ۷۲ تن شهید ڪربلا و شهداے صدر اسلام تا ڪنون.* *همچنین مهمان امروز*🌹 *سالروز‌شهادت🕊️.tt* *شهید‌دفاع‌مقدس🤎.tt* *شهید‌سید‌محمدرضا‌دستواره‌و‌دو‌برادر‌شهیدش‌و‌پدر‌و‌مادرش🤎.tt* *به نیت سلامتے و تعجیل در ظهور مولا صاحب الزمان (عج) و رفع مشڪلات کشور، بارش باران،شفاے بیماران،وحاجت روایی و عاقبت بخیرے همه ان شاءالله✅* *💛در صورت تمایل میتوانید اعلام ذکر کنید* *💛زیارت عاشورا، صلوات‌‌، حمد، و توحید* *🌙اللهم عجل لولیک الفرج🌙* "شهــ گمنام ــیـد"
✍همسرش میگہ: یہ روز اومدم خونہ، چشماش سرخ شده بود. نگاه ڪردم دیدم کتاب گناهان ڪبیره شهید دستغیب توے دستاش گرفتہ. بهش گفتم: گریه کردے؟ یه نگاهے به من ڪرد و گفت:راستے اگہ خدا اینطورے کہ توی این ڪتاب نوشتہ با ما معاملہ ڪنه عاقبت ما چے میشه؟ مدتے بعد براے گروه خودشون یہ صندوق درست ڪرده بود و بہ دوستاش گفته بود:هرکے غیبت کنہ باید پنجاه تومن بندازه توے صندوق. باید جریمہ بدیم تا گناه تڪرار نشه. 📚منبع:ڪتاب ڪوله پشتےبه نقل از افلاڪیان 🌷شهید محمدحسن فایده🌷 "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏💐مجلس عروسی به سبک شهدا... ...داماد مثل شهدا میمونه.... ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
💟 🟢شهیدمدافع‌حرم 💜همسر شهید نقل می‌کند: آقا مجتبی همیشه به دو فرزندمان می‌گفت: «شما دوتا مثل طفلان مسلم هستید.» عاشقانه و خالصانه بچه‌ها را دوست داشت. از وقتی بچه‌ها کوچکتر بودند، حفظ حریم و غیرت را به بچه‌ها آموزش می‌داد و صحبت‌های مردانه با آنها می‌کرد. مجتبی می‌گفت می‌خواهم تا وقتی که خودم هستم، اینها را به فرزندانم آموزش بدهم. 💚شهید ذوالفقارنسب روحیه‌ی خیلی خوبی داشت. تکاور و سرهنگ ارتش بود ولی هرگاه به خانه می‌آمد، ۱۸۰درجه اخلاقش عوض می‌شد. تمام درگیری‌های ذهنی را پشت در می‌گذاشت و با یک سلام گرم وارد منزل می‌شد. 💜با وجود اینکه یک ارتشی بود و همه از شخص نظامی، یک فرد خشک را تصوّر می‌کنند ولی مجتبی این‌گونه نبود. او هر ماه برای بچه‌ها کادو می‌خرید. گاهی ماشین، هلیکوپتر، تفنگ و... . هر وقت به خانه می‌آمد، آنقدر در شور و هیجان بازی بود که صدای او از بچه‌ها بالاتر می‌رفت. کودکِ درون او زنده بود و همبازیِ خوبی برای بچه‌ها بود. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
✅من به دنبال قاتلم می‏گردم و چقدر مشتاق دیدارش هستم. او مرا به قله سعادت خواهد رساند. ✍بیا، خواهش می‏کنم بیا، تحملم تمام شد، بیا، بیا با تیغ برهنه برنده، گلوی من آماده بریدن، و خون من آماده جهیدن از جسم است. بیا از این زندان رها کن مرا، این کلید قفل اسارتم، بیا. من مقلد آن آزاده ام که گفت قسم به خدا که اگر مرا شهید کنی، شفاعتت می‎کنم. خداوندا تو شاهدی که در این بیابان‎ ها و شهرها به دنبال چه می‏گردم. ای عزیز مقتدر مرا به گمشده‏ ام برسان». 📚دست نوشته حاج قاسم سلیمانی، یکم مهرماه ۱۳۹۳، بغداد. "شهــ گمنام ــیـد"
مجروح عراقی، اسیر بسیجیان خمینی یک رزمنده آب در دهان‌اش می‌ریزد، دیگری زخم‌اش را پانسمان می‌کند.. آخر، مولای‌شان علی(ع) گفته: "شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 #هنوز_سالم_است 💐 #قسمت_دوم💐 کار چیدن وسایل خیلی طول نکشید. و
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 بقیه بستنی هایش را که میفروخت،برمی گشت خانه و میرفت بقیه کارهایش:؛کارهایی که شبیه بستنی فروشی نبودند،اما به شیرینی بستنی بودند. گاهی به مزار«امامزاده احمد»میرفت با خادمش به کارهای آنجا رسیدگی می کرد وبرای امور امامزاده کمک جمع می کرد. مش حسین میاندار هیئت بود وصدای بلند ورسایی داشت؛آنقدر که صدایش می زدند «حسین بلندگو» میاندار دسته ی چهل اختران بود:ای تشنه لب،حسین وای!صدپاره تن،حسین وای!خونین جگر ،حسین وای!حسین وای حسین وای. زن می خواست برای قالی نخ بخرد. چادرش را که سرکرد،محمدرضا زد زیر گریه.مادر طاقت دیدن گریه ی محمدرضا را نداشت. ازوقتی که سه بچه اش گرفتار بیماری شده بودند و یکی یکی مرده بودند،دلش نازک تر شده بود. بغلش کرد و راه افتاد کوچه ها تنگ و خاکی بودند و مادر می ترسید که پایش پیچ بخورد. نزدیک مغازه که شد،یک گله گاو وارد کوچه شدند. مادر،محمدرضا رضارا محکم به سینه فشرد و چسبید به دیوار. حیوان ها هجوم آوردند و مادر را زمین زدند.مادر با زانو،محکم به زمین خورد. قلوه سنگی زیر پایش شکست وتکه سنگی در زانویش فرو رفت. مادر صدای شکستنِ استخوانش را شنید و درد درتمام بدنش پیچید اما نگاهش به محمدرضا بود ودعایش برای سلامتی او.دیگر نفهمید چطور به خانه برگشته است. تا مش حسین بیاید از درد ناله کرد.مش حسین که رسید او را برد به مریض خانه.دکتر ناامیدانه پایش را گچ گرفت و مادر خانه نشین شد. ادامه دارد.... ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪلیپــ شبانه☄️🎻💛 خیال نڪن ڪه تنهایــے🥀 خدا همیشه باهاتــــــــــــه✨🤍 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
نخبه علمی بود به قدری باهوش بود که در۱۳سالگی به راحتی انگلیسی حرف می‌زد درجبهه آموزش زبان میداد والفجر۸ شیمیایی شد و در۱۷سالگی به شهادت رسید معلم کوچک جبهه‌ها ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
بعداز ۱۶سال باپیکری سالم تفحص شد پیکرش زیر افتاب و حتی اسیدپاشی سالم موند 🌷شهیدمحمدرضاشفیعی🌷 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
⭕️خوابی که تعبیر شد و پیکری که بازنگشت🥀 🌹شهید محمد امین کریمیان🌹 تاریخ تولد: 31 / 6 / 1373 تاریخ شهادت: 27 / 3 / 1395 محل تولد: مازندران،بابلسر محل شهادت: حلب، سوریه *🌹مادرش← محمد امین از يك دانشگاه در آلمان بورسيه شده بود، اما همه را رها كرد و براي جهاد به سوريه رفت پلاک حضرت زهرا (س) را همیشه به گردن داشت و میگفت دلم میخواد مثل مادرم زهرا(س) گمنام باشم پسرم به هم‌رزمانش گفته بود: «خواب ديدم امشب عملياتی در پيش است و فرمانده و من شهيد می‌شويم و جنازه‌مان را نمی‌آورند.» بعد غسل شهادت ميگيرد و آماده شهادت میشود.🕊️بعد از شروع عمليات سربازان سوری در جناحين آن‌ها بودند از شدت آتش دشمن زمین‌گیر ميشوند و فرمانده‌شان مجروح میشود 🥀محمد امین به سمت دشمن تیراندازی میکند اما خودش هم در کنار فرمانده شهید میشود🥀 و همه متوجه شدند که خوابش به زیبایی تعبیر شده است. عکس پروفایلش عکس شهید امیر حاج امینی بود و خودش هم همانگونه شهید شد🕊️ و با دو تیر یکی به زانوو دیگری به پشتش به ملکوت اعلی پرواز کرد🕊️ تاکنون خبری از پیکرش نشده و معلوم نیست تکفیری ها با پیکرش چه کردند 🥀در نهایت او همانند حضرت زهرا(س) بی مزار ماندو به آرزوی دیرینه اش رسید*🕊️ 🌹جاویدالاثرطلبه شهید محمد امین کریمیان🌹 🌹شادی روح مطهرهمه شهدافاتحه مع الصلوات 🌹 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
گفته بود بالا سرش روضه ی حضرت زینب بخونن😭،الانم روسنگ قبرش اینو نوشتن. ای که بر تربت من میگذری روضه بخوان نام زینب شنوم زیر لحد گریه کنم ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
. موج انفجار رزمنده را گرفته برای جلوگیری از صدمات احتمالی دست و پایش را بسته‌اند تا او را به بیمارستان منتقل کنند.. عکاس : سعید صادقی [ غرب طلاییه ساحل شرقی هورالهویزه اسفند ۶۳] - مدیون خون شهدائیم تا ابدالدهر :) ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
🌹 💍 در ازدواج بسیار سخت گیر بود. در جلسہ نخستین صحبت ایشان درمورد بود و اینکہ راهے کہ پیش گرفتہ‌اند در نهایت بہ شهادت ختم مےشود و ڪسے نباید مانع ایشان شود. 🎋 بعد از صحبت ڪردن متوجه شد کہ ڪسے است کہ مےتواند با زندگے ساده و پر از سختے او سازگار باشد. 🌱مدام در حال انجام مأموریت هاے سخت و در مسافرت بود و همسرش هم این را پذیرفت زیرا مهدے اخلاص عمل داشت، 👌 شجاع و سخاوتمند و امام حسینے(ع) و ولایتے بود.😇 "شهــ گمنام ــیـد"
∘ زمانِ‌حضوردرسوریه ∘ محمدرضاخواب‌مےبیندکه ∘ خانمےبا‌چهره‌اےنورانے ∘ محمدرضارافرامےخواندومےگوید ∘ آمده‌ام‌تاشمـــارا ∘ خدمتِ‌پسرم،حسیـــن‌علیه‌السلام‌ببَرم ∘ محمدرضاباگریـــه‌ ∘ نامِ‌ایشان‌رامےپرسدوَآن‌خانم،‌ ∘ خودرادختـــرپیامبـــرﷺمعرفےمےکند! •|🕊|• •|🗣|• •|💌|• ‌ "شهــ گمنام ــیـ
چقدرها بی بابا شدند تا ما با بابایمان بمانیم ما ،بابایمان را دراغوش میگیریم اما آنها عکس بابایشان را نازدانه های "شهــ گمنام ــیـد"
"بیداری مــردم "
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 #هنوز_سالم_است #قسمت_سوم بقیه بستنی هایش را که میفروخت،ب
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین🌺 محمدرضا تازه نُه ماهش شده بود.خوش مزگی میکرد ودل از مادر می برد. تاتی تاتی دور اتاق چرخی زد و رفت سمت پله ها،دل مادر ریخت.صدا کرد «محمدرضا!محمدرضا!نرو مادر،کجا می روی؟ بیا پیش خودم.وای خاک برسرم !نرو محمدرضا،از پله ها می افتی» محمدرضا از پله ها پایین رفت.مادر نگاهی به پای پردردش که در گچ بود کرد وبه تقلا افتاد.محمدرضا حالا رسیده بود به حوض.دست توی آب می زد و شادی می کرد.مادر هرچه صدا میزد،فایده ای نداشت. محمدرضا از لب حوض خم شد طرف آب.دل مادر از جا کنده شد و جیغ بلندی کشید. محمدرضا افتاده بود توی حوض و داشت دست و پا میزد.می رفت زیر آب وبالا می آمد.مادر هم جان می کند آن بالا.بال بال می زد و فریلد می کشید.؛ اما کسی در خانه نبود. دیگر داشت از حال می رفت که خواهرش از در آمد.حال مادر را که دید و اشاره اش را رفت سراغ حوض و محمدرضا را بیرون آورد. محمدرضا نفس نمی کشید. چند بار به پشتش زد،خم و راستش کرد،دعا خواند و صلوات فرستاد تا نفسش بالا آمد. خدا محمدرضا را پس داده بود. محمدرضا یک ساله بود وتازه برای خانه برق کشیده بودند.هنوز سیم کشی تمام نشده بود و سر بعضی از سیم ها لخت بود.محمدرضا نشسته بود توی ایوان،داشت با کلید برق ور می رفت و گوشش به حرف های مادر بدهکار نبود. دستش توی دهانش بود و هی کلید را روشن و خاموش میکرد. ناگهان دستش به سیم برق خورد.از جا کنده شد وپرت شد توی حیاط.غلتی زد و افتاد توی پاشوی حوض.دیگر تکان نمی خورد.مادر ضجه می زد و ناخن به صورت می کشید.نیم ساعتی گذشت تا خدا دوباره خواهر را رساند. ادامه دارد..... ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
*💚بخوان دعای فرج را..♡* *♡بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ* *اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَبَرِحَ الْخَفآءُوَانْکَشَفَ الْغِطآءُوَانْقَطَعَ الرَّجآءُوَضاقَتِ الاَْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّمآءُوَاَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِوَ الرَّخآءِاَللّهُمَّ صَلِّ‌عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّداُولِی‌الاَْمْرِالَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنابِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّابِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاقَریباًکَلَمْحِ‌الْبَصَرِ اَوْهُوَاَقْرَبُ یامُحَمَّدُیاعَلِیُّ یاعَلِیُّ یامُحَمَّداِکْفِیانی فَاِنَّکُماکافِیانِ وَانْصُرانی‌فَاِنَّکُماناصِرانِ* *💚یامَوْلانایاصاحِبَ الزَّمانِ* *♡الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ* *💚اَدْرِکْنی‌اَدْرِکْنی‌اَدْرِکْنی* *♡السّاعَةَالسّاعَةَالسّاعَةَ* *💚الْعَجَلَ‌الْعَجَلَ‌الْعَجَلَ* *♡یااَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍوَآلِهِ الطّاهِرینَ* *💔آمین یارب العالمین* ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
یادمان باشد گناه ڪہ کردیم آن‌را بہ حسابِ جوانے نگذاریمـ..✋🏻 مےشود جوانے کرد بہ عشق مهدی"عج" بہ شهادت رسید فدایِ مهدی"عج"🌹 ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
رفیقش میگفت یه شب تو خواب دیدمش بهش گفتم محمدرضا اینقدر از حضرت زهرا خوندی چیشد اخرش؟ گفت همینکه تو بغل پسرش امام زمان عج جان دادم برایم کافیست "شهــ گمنام ــیـد"
راوی می‌گفت : رزمنـده هایی را این رودخانه با خود بُرد پس اینجـا ارونـــد نیست دستانت را به آب بزن و فاتحه بخوان! اینجا تنها گلزار شهدای آبی دنیاست. "شهــ گمنام ــیـد"
در عملیات کربلای۴ از یک گـروه هفت نفری که با قایق به آن طرف اروند رفته بودند، تنها حاج‌ستار توانست جانِ سالم بِدَر ببرد و به عقب برگردد ، و اکثر آنها از جمله صمد برادرِ حاج ستار شهید شدند ... وقتی که از حاجی پرسیدیم: « حاجی، تو که می‌توانستی جنازه‌ی برادرت را با خود بیاوری ، چرا این کار را نکردی ؟» در جواب گفت: « همه بچه هـا برادر من هستند، کدامشان را می آوردم؟ » یک جرعه آفتاب ص۵۵ شهید ستار ابراهیمی🌷 فرمانده‌ گردان ۱۵۵ لشکر ۳۲ انصارالحسین "شهــ گمنام ــیـد
"بیداری مــردم "
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین🌺 #هنوز_سالم_است #قسمت_چهارم محمدرضا تازه نُه ماهش شده ب
🌹بسم رب الشهداوالصدیقین🌹 است پنجم خاله محمدرضارابغل کرد.محمدرضانفس نمیکشیدگوشش راچسباندبه سینه ی محمدرضا.قلبش نمیزد.اشک ازگوشه ی چشم خاله راه بازکردروی صورتش.این چهارمین کودک خانه بودکه نمی ماند.بچه رازیرچادرگرفت وراه افتادسمت پزشکی قانونی.توی کوچه سیدعباس بقال رادید.سیدمومن باتقوایی بود.تااشک واظطرابش رادید جریان راپرسید.خاله پیکربی جان محمدرضارانشان داد.حال سیددگرگون شد.محمدرضارادرآغوش گرفت وگذاشتش روی میزدکان.زیرلب دعایی خواندوبعدآب دهانش راباانگشت به دهان محمدرضاگذاشت.محمدرضازبان به انگشت سیدعباس زد.آب دهان رامزه مزه کردوچشم بازکرد.خدادوباره محمدرضارابه مادربخشیدومحمدرضاازآن روزدیگر رنگ دکتر.مریضی ودارو راندید. شورمبارزه بارژیم شاه.روزبه روزبیشترمیشد.مش حسین هم مقلدآقا بودوهریاحسینی که توی هئیت میگفت به نیت سلامتی اوبود.هروقت تظاهرات میشدمیرفت وگاهی شبهامحمدرضاراهم باخودمی برد.آن شب هم محمدرضادوباره مزه ی شیرین(مرگ برشاه)گفتن راچشیده بود..داشتندبرمی گشتندکه گاردی های بهشان ایست دادند.مامورباتندی ازپدرپرسید.این وقت شب این جاچه کارمی کنی؟مگرنمی دانی حکومت نظامی است؟پدردست محمدرضاراگرفت وگفت مادرم مرده.آمده ام برایش سدروکافوربخرم.مامورچشم غره ای رفت وگفت..لازم نکرده این موقع شب خریدکنی زودبروخانه.پدرسری تکان دادوگفت باشدهرچه شمابگوییدوراهش راکج کرد ادامه دارد... ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
‍ ‍ ‍ 🌷شهیدی که نذر حضرت زهرا بود،در ولادت حضرت زهرا بدنیا و با شهادتش شهیدشد🌷 چندسالی بود ازدواج کرده بودیم اما صاحب فرزند نمیشدیم برای حل مشکل رفتیم دیدار اقای گلپایگانی پیشنهاد داد به حضرت زهرا(س)متوسل بشیم به حضرت زهرا(س)توسل کردیم و سفره نذری پهن کردیم سال بعد روز ولادت حضرت زهرا(س) پسرم دنیا اومد،باشروع جنگ رفت جبهه و سال 64 در سالروز شهادت حضرت زهرا(س)شهید شد "شهــ گمنام ــیـد"
|🥀 • ٺنها براے نیسٺ❗️ •مےٺونـے زنده باشے و سربازِ •‌ •امایہ شرط داره... •باید فقط براے ♥️ •نه براے ⛔️ ‌ "شهــ گمنام ــیـد"
📞 از هـادی بہ همۂ خواهـران ... حجابتـان را مثل حجـاب حضرت زهرا (س) رعایت ڪنید نہ مثل حجاب هـای امروز چون این حجـاب هـا بوی حضرت زهـرا (س) نمی‌دهد. "شهــ گمنام ــیـد"
🌷برای شروع عملیات کربلای ۴ به آبادان منتقل شدیم و به عنوان غوّاصان خط ‌شکن به خط دشمن زدیم؛ به هر ترتیبی بود خط دشمن را شکستیم و پاکسازی کردیم، وقتی برای آوردن مجروحان و شهدا وارد معبر شدیم، دیدیم که شهید 🥀«سعید حمیدی‌اصیل»🥀 هر دو پایش قطع شده و پیکر مطهرش در گوشه‌ای از معبر افتاده است اما آنچه که ما را به تعجب وا داشت، این بود که دهان شهید پر از گِل شده بود.🌷 🌹بعدها متوجه شدیم که وقتی به پاهای سعید ترکش خورد و قطع شد، برای اینکه صدای ناله‌اش بلند نشود و باعث لو رفتن معبر نشود، دهان خود را پر از گِل کرده بود...😔😞 📚کتاب خاطرات دردناک/ناصرکاوه ❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️ "شهــ گمنام ــیـد"
گاهی در جبهه های دفاع از حق در برابر باطل به تابلو نوشته ها، سنگرنوشته ها و لباس نوشته هایی برخورد می کردیم که در بردارنده نوعی طنز و شوخی بود.😜 👇👇👇👇👇👇 1⃣ لبخند بزن دلاور. چرا اخم؟!!😊☺️ 2⃣لطفا سرزده وارد نشوید🙂 (همسنگران بی سنگر) 🥲 🤌(سنگر نوشته است و خطابش موشها 🐀و سایر حیوانات و حشرات موذی هستند که وقت و بی وقت در سنگر تردد می کردند.)😁 3⃣ مادرم گفته ترکش نباید وارد شکمت شود لطفا اطاعت کنید.😃 4⃣مسافر بغداد😎 (خمپاره نوشته شده قبل از شلیک)😆 5⃣معرفت آهنینت را حفظ کن و نیا داخل😅 (کلاه و سربند نوشته)😉 6⃣ ورود اکیدا ممنوع حتی شما برادر عزیز 😇 🤌(در اوایل میادین مین می نوشتند)😄 7⃣ ورود ترکش های خمپاره به بدن اینجانب اکیدا ممنوع🙌 8⃣ورود گلوله های کوچکتر از آرپی چی به اینجا ممنوع😂 (پشت کلاه کاسک نوشته بود)😁 9⃣ورود هر نوع ترکش خمی از 60،81،120 و کاتی به دست و پا و سر و گردن و شکم ممنوع می باشد.😅 🔟مرگ بر صدام موجی🤣 📚کتاب فرهنگ جبهه جلد دوم (تابلو نوشته ها) نوشته سید مهدی فهیمی 😂 ❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️ "شهــ گمنام ــیـد"